سخنان و اشعار دکتر سید محمود انوشه

سخنان و اشعار دکتر سید محمود انوشه

سخنان و اشعار دکتر سید محمود انوشه

سخنان و اشعار دکتر سید محمود انوشه

سخنان و اشعار دکتر سید محمود انوشه چهره شناسی روانشناسی بهشت با سند منگوله دار اعتیاد ازدواج مواد مخدر روابط دختر و پسر سبک زندگی داستان روانشناسی لبنان شعر

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان
پنجشنبه, ۱ فروردين ۱۳۹۲، ۰۱:۴۶ ب.ظ

دست نوشته های دکتر انوشه

کمی از قاشق چایخوری بزرگتر بودم . نقره گون و شیرین. نه اسم درختان حیاطمان را می دانستم و نه زیبایی ماه را می توانستم اندازه بگیرم. دلم می خواست ستاره ها را زیر بالشم بگذارم و ابرها را در پیراهنم پنهان کنم . چه شبها که چشم براه ستاره ها می دوختم تا شهابی از کنار خوابم بگذرد...

کمی شبیه رودها بودم ، مدام راه می رفتم و با آوازهایم سنگها را از سر راه برمیداشتم و قلبم را بسوی ماهیها پرتاب می کردم. کمی شبیه روزها بودم ، آفتابی در سینه ام می درخشید و نسیم خنکی در انگشتهایم جریان داشت.

وقتی بر ششمین پلکان زندگی ام ایستادم ، تو را دیدم . مادرم می گفت : باید تو را دوست داشته باشم. چون تو مرا با الفبای دوست داشتن آشنا خواهی کرد. و بدین سان من به مدرسه آمدم و تو شکل مهربانی و ایمان را در دفترچه کوچکم کشیدی . دستهایم را تا شکوفانه های

نارنج امتداد دادی و آسمان را بر نیمکت کهنه ی کلاس نشاندی.  و اینک  برسی و چندمین پلکان زندگی ایستاده ام ، بی آنکه دمی اولین مداد خود را فراموش کرده باشم و اولین کلمه ای را که نوشتم((آب)).

نمی دانم آیا اکنون که این سطور را به یاد دستهای خوب تو سیاه می کنم به خاطره های نا مکرر پیوسته ای یا هنوز باغهای مومن را به نفسی معطر می کنی.

کاش باشی و این کلمه های رنگ پریده . اما عاشق را بخوانی . کاش می توانستم دوباره پشت یک میز  چرک مرده بنشینم و تو زندگی را برایم بخش کنی. و برایم بگویی که سارا حتما انار دارد و بابا حتما آنقدر قدرت دارد که نان بدهد.

کاش مرا از کویر ترک خورده گناهان رنگارنگ به اشارتی بیرون می آوردی و زمزمه می کردی : باز باران با ترانه

با گوهر های فراوان

می خورد بر بام خانه ....

کاش مرا جریمه میکردی و میگفتی ، وقتی شب متراکم  می شود از روی کلمه ایمان صد بار بنویسم ....

  از کتاب چی...!؟ نوشته دکتر سید محمود انوشه

 

 

 

 

من معترضم ، من معترضم به اینکه در زمانه ای متولد شده ایم که آخرالزمان لقب گرفته 

که گمراهی زیاد است که نور کم که رنگ ها بی رنگندمن معترضم،به اینکه آنقدر کوچکم که گم شده ام در زندگی روزمره که شلوغی های پی در پی غافلم کرده که دلمشغولی ها محاصره که چشمانم گرفته انگار.

من معترضم،به چشمانم که در حدقه کوچکشان دودو می کنند،همه را میبینند می فهمند جز آن که را باید ،جز آن راه که باید،که چشمانم سالهاست غبار گرفته اند...من معترضم،به غبار ها که همه مان را محروم کرده اند از لذت واقعی ،خروارها غبار انگار لایه کرده اند میان چشم ها و خورشید ،چه قدر فاصله دارد این چشمها تا خورشید من معترضم نه به خورشید،نه به زمانه نه به زمان،من معترضم به خودم ،به چشمان غبار گرفته ،به دقیقه های شلوغ،به دلمشغولی های روزمره به بی رنگی های خاکستری ،به خودم که تورا فراموش کرده ام.

که اسمم را گذاشته ام منتظر ... اما... اما از انتظار تنها تحمل زمانه اش را یاد گرفته ام، من اعتراضم از لحظه لحظه های غفلت است... که یک بار-حتی زل نزده ام به در،ملتمسانه نخواسته ام که چار چوب در ،لحظه ای ،حضورت را قاب بگیرد.من معترضم به من که در زندان تنگ کلمات محبوس شده نمیتواند-یکبار ،سر بالا بیاورد دست ها را بالا بگیرد و فریاد بزند:

"خدا کند که بیایی...."

من این بار صمیمانه ،معترضم که طاقتم طاق نشده ، که دور می بینم آیینه را.

من این بار با در ماندگی ،معترضم که حتی برای انتخاب یک تیتر ساده باری من وامانده ام ،نمی دانم بگویم.

"ای پاسخ نجیب "امن یجیب ها...

یا بنویسم :"ما هیچ، ما نگاه"من هیچ نمی دانم که چه عنوانی شایستگی آن را دارد که بار سنگین چنین مسئولیتی را به دوش بکشد

من شکایت دارم از نفس که بی تو بالا می آید ولی به غزل می آوریزد....

روزی تو خواهی آمد از کوچه های باران....

 

 

 

  • محمد رحیمی
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.