سخنان و اشعار دکتر سید محمود انوشه

سخنان و اشعار دکتر سید محمود انوشه

سخنان و اشعار دکتر سید محمود انوشه

سخنان و اشعار دکتر سید محمود انوشه

سخنان و اشعار دکتر سید محمود انوشه چهره شناسی روانشناسی بهشت با سند منگوله دار اعتیاد ازدواج مواد مخدر روابط دختر و پسر سبک زندگی داستان روانشناسی لبنان شعر

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان
  • محمد رحیمی

 

 

جهت دریافت فایل های صوتی مجموعه دکلمه های آقای دکتر با صدای  خودشان به کانال تلگرام

t.me/dranoosheh

مراجعه فرمایید

 دکلمه : بهشت با سند منگوله دار   دکتر انوشه

همراه با گلواژه های ناب پاکان روزگار :
احمد عزیزی ، جواد دیانت ، مجید سیف ، سارا محمدی ، غلامعلی شکوهیان ، محمود شریفی ، طاهره رستمی ، حسین جعفر زاده ، امین امیری ، ابراهیم سلیمانی مقدم(تراک اشتباه)
بهشت با سند منگوله دار (دکتر انوشه) 
تنظیم آهنگ ها :
مجید سبحانی ، پژمان برات زاده .
محتویات :
تنها ، عشق ، زندگی ، دیدار ، سرزمین سوخته ، بغض ، پاییز ، با تو معنا شوم ، رنگین کمان ، درد ، آزادی ، بیهودگی ، دنیا ، یک خط تا خدا ، قفس آسمان ، نیاز ، احساس ، توهم ، یادمان رفت ، ناله ، تصویر ، باران ، تولد ، حرف های تنهایی ، مادر ، تحول ، در انتظار ، بعثت ، اسیر ، فالگیر ، بی خاصیت ، هبوط ، اشتباه ، کسی مثل خودم ، خسته ، پرواز ، راه ، زنگ ، شرابی مگر ، شبیه ستاره ، محکوم ، بهار .

1- تنها
تو ای کسی که هیچ گاه نیامدی به وعده گاه 
هنوز هم سه شنبه ها ، به وقت مرگ آفتاب 
کنار نرده های باغ ، من انتظار می کشم 
ما را اسیر خواب بی تعبیر کردند !
در چهار چوب قابها زنجیر کردند !
من پیش از این با چشمه ها هم راز بودم ؛
روح مرا مرداب ها تسخیر کردند !
در کنج پستوها اسیرخویش ماندند ،
آنان که لفظ اوج را تفسیر کردند !
در ساحل رخوت به امید سلامت ،
خود را وبال گردن تقدیر کردند!
وقتی که بعضی ها قلم را می جویدند ،
یاران صفا با قبضه ی شمشیر کردند !
آن شب که می رفتند تا مرز خطر ها ،
گفتند می آییم اما دیر کردند !
ای کاش ما را نیز می بردند همراه ؛ 
ما را گرفتار دل بی پیر کردند !
2- عشق 
بیا وقتی برای عشق هورا میکشد احساس ، 
بروی اجتماع بغز حسرت گاز اشک آور بیاندازیم !
بیا با خود بیاندیشیم ،
 اگر یک روز تمام جاده های عشق را بستند!
اگر یک سال چندین فصل ، برف بی کسی بارید ؛ 
اگر یک روز نرگس در کنار چشمه غیبش زد ؛
اگر یک شب شقایق مرد؛
 تکلیف دل ما چیست؟
و من احساس سرخی میکنم چندیست !
و من از چند شبنم پیشتر خوابم ، نزول عشق را دیدم !
 چرا بعضی برای عشق دلهاشان نمی لرزد ؟
چرا بعضی نمی دانند که این دنیا به تار موی یک عاشق نمی ارزد؟
 چرا بعضی تمام فکرشان ذکر است، 
 و در آن ذکر هم یاد خدا خالیست ؟!
 و گویی میوه ی اخلاصشان کال است !
چرا شغل شریف و رایج این عصر رُجالی است ؟
چرا در اقتصاد راکد احساس این مکاره بازاران ، صداقت نیز دلالیست ؟

3- زندگی 
این اواخر خیال می کردم زندگی ماجرای خوبی نیست! 
جیغ زد یک نفر سرم آقا ! این خدا هم خدای خوبی نیست !
توی دفترچه ی غزل هایم حس و حالی غریب قل می خورد !
تازه فهمیده ام ای بابا ؛ گریه هم آشنای خوبی نیست !
ساعت پنج و نیم تنهایی ، بالهای مرا که می بردند 
ساده بودم که باورم می شد ، آسمان ابتدای خوبی نیست !
مادنم اینجا ، کنار دلشوره ، پیش مرداب سرد عادت ها !
هیچ کس هم نگفت بیچاره ؛ این حوالی که جای خوبی نیست !
جای خالی شعرهایت را، چشم های کسی قرغ می کرد !
مطمئن باش میروم من هم ، بی تو ماندن خطای خوبی نیست !
دل خسته ام از این اتاق چند در چند ؛
یک آسمان چند است آقا؟ بال و پر چند ؟
آقا اجازه ! عید یعنی چه ؟ چه روزی ؟
من از پدر پرسیده ام دیروز هر چند!
او هم نمی داند حساب روز و شب را، 
می پرسد از من، خواب راحت تا سحر چند ؟ 
تا اینکه سهم هر کسی یک لقمه باشد ، 
بابا بگو دست پدر تقسیم بر چند ؟ 
می پرسد از من فاصله عمر خودش را ؟
می گویمش اندوه ما را ضرب در چند ؟‌
 
4- دیدار (خنده ، گریه)  
گریه توی اتاقش نشسته بود! 
یکی سنگ زد به شیشه !
گریه آمد نزدیک پنجره !
خنده با چمدانش آن پایین ایستاده بود! 
گریه بال در آورد از خوشحالی!
از پله ها سرازیر شد !
در خانه را باز کرد و قش قش خندید! 
خنده چمدانش را انداخت زمین !
خودش را انداخت تو بقل گریه!
 و زار زار گریست !
روزی برای کار !
کاری برای تخت !
تختی برای خواب !
خوابی برای جان !
جانی برای مرگ !
مرگی برای سنگ !
سنگی برای یاد !
من ونسان ونگک نیستم! 
اما دلم برای آن ستاره ی زردی که می خواهد خودش را از بالای برج میلاد پرت کند روی تخته ی رنگم ، می سوزد! 
و می دانم چیزی از آسمان کم نمی شود اگر بگویم آبی سهم من است و بنفش سهم کسی است که پرت می شود !
من ونسان و انسان هر روز شاهد سقوط ستاره های زردیم !
و بنفش گر یه اش می گیرد اگر این حرف ها را بشنود !

5- سرزمین سوخته 
اینجا بدنیا آمدم! در سرزمینی سخته!
 اَهل همین آبادیم اهل زمینی سوخته! 
خورشید آتش میزند، در شهر من محصول را! 
پاییز هنگام درو، وقتی بچینی سوخته !
احساس پوچی میکنی، حتما تو هم همراه من!
محصول عمری زحمتت؛ وقتی ببینی سوخته!
هر روز باید بشنوی؛ از جمع این دلمردگان !
یا عاشقی کم می شود، یا همنشینی سوخته!
من کودکی هایم شبی، آتش گرفت از دفترم! 
من کودکی هایم شبی، آتش گرفت از دفترم !
تصمیم کبری گم شدو، سارا و سیمین سوخته!
ای مادر افسانه ای سیمرغ، یادی کن مرا!
زاییده ماه میهنم، امشب جنینی سوخته!
امشب جنینی سوخته !
و خداوند از من پرسید: کدام صندلی را دوست داری ؟
گفتم: همان که کرایه اش پیشاپیش توسط تو پرداخت شده باشد! و رو به نیمه ی باز دری باشد که به آسمان گشوده شود!
 پرسید: نامت چیست؟ گفتم نمی دانم! 
هیچچ وقت ندانسته ام! شاید اگر بنشینم رو به آسمان ، بتوانم نامم را به خاطر آورم !
همان که تو همیشه با آن مرا می سرودی!
 از ابتدای گندم یا سیب یا حبوط !
این بار من از او پرسیدم: نامت چیست؟
و خداوند مکثی کرد و گفت: گاهی لبخند تو و گاهی اشکت!
تنه ی تنومند دسته ی تبر را فریاد زد 
برادر نا تنی چرا ؟ تو خوب می دانی 
تابستان، حیاط! پاییز، مرگ! زمستان، برزخ! و بهار حشر است!
پس صبر کن! صبر کن!
 دسته ی تبر احساس کرد؛ آرام آرام گریست! 
احساس از سرش جوانه رویید !
منم اینجا، بدون آرزوهایم ؛ آرزوهایی بی انتها! 
دستانم سرد و دماغم قرمز! 
هر صبح آرزوهایم گم می شوند!
در سیاهی واکسی که به کفش های مردم می زنم !
دیشب آرزوهایم را در باغچه ای کاشتم ،
به امید جوانه زدنشان ،
دعا می کنم وقتی درختم میوه داد! 
میوه هایش را بین مردم قسمت کنم! 
سهم هر کس یک آرزو !
یک آرزو !
6- بغز 
از خشک سال آواز، لبهایمان ترک زد !
دیشب بجای چوبان، یک گرگ نیلبک زد! 
شاید شنیده باشی، از بس که خشکسال است! 
احساس کوزه هامان از تشنگی ترک زد!
ابری که باز می گشت از کوچه های یک بغز! 
بر زخم کاری دشت، یک عالمه نمک زد! 
بر سقف خاطر ما؛ دیگر کبوتری نیست !
این حرف را که گفتیم ، دیروز قاصدک زد! 
وقتی که شعر پیچید، در سفره ای دلم را !
من اعتماد کردم اما دلم کپک زد! 
تقصیر هیچ کس نیست ، تقصیر این دل ماست !
بیهوده سادگی ماند، تهمت به شاپرک زد !

7- پاییز (مهر ماه) 
حالا، سر هر چهار راه، پاسبان چراغ قرمز را به شاعر می فروشد!
او همچنان زرد، و هیچگاه سبز نمی شود! 
حالا حیثیت هر روز، پشت باشگاه بدن سازی تن آرا گم می شود! 
و زندگی، لای صدای غیژ غیژ چرخهای نان خشکی، می پوسد !
حالا، قوس دایره اصالت انسان ، بر مدار دشنه و دلار و افیون می چرخد!
و شه زاده های هزار چهره ی خیالی ؛ با کوله بار آزادی ؛ بر مدار هیچ ایستاد اند!
و مسراع های ظریف شاعرانه را ؛ ریشخند می کنند !
حالا؛ حالا تنها دلخوشیمان این است، که بر باره ی انتظار، مردی به رنگ ماه، همچنان ایستاده است، و بهار را قسمت می کند!
نیمه ی شهریور، بوی درس و مشق و کیف، بوی نو بودن دفتر و کتاب !
منم و رنگ کبود غم ها!
آسمانی که در آن جوجه ی مهر، روی دوش دو کبوتر خواب است!
و حیاطی که از آن، بوی تنهایی من می آید!
و نسیم خنکی، که از آن سوی غروب، می وزد بر لب حوض!
روی دیوار ترک خورده ی دل، پیچک خانه ی ما سبز سبز است ولی؛
لا به لای گره ی اَنبوهش، برگ زردی است که پیغام حقیقت دارد!
مثل یک پیک غریب، قاصد پاییز است!
باز هم پاییز است! باز هم پاییز است!
 فصل تنهایی من، فصل تکثیر علائق در غم! فصل خاکستری خاطره ها، فصل تبعید نسیم! 
فصل روییدن خار حسرت، باز هم پاییز است!
 باز هم خاطره ها، باز هم یاد عقاقی بودن!
یاد آن زورق مهر بین امواج تماشایی عشق! 
که شبی، بین طوفان زمان، مدفون شد!
یاد آن خاطره ها! باز هم پاییز است!
 دندان روی صبر می گذارم، که دهان تو بوی حلوا بگیرد!
همیشه لای حرفهایت، کلمه ی پس و پیش می ماند! 
می ترسم، اینبار، زمان من را ،به جای دیر شدن، درست ادا کنی!
من نگفتم خدا صبرتان بدهد، فقط غم آخرت شده ام!
 که همچنان حلوا حلوا ببویی!
 بی خیال این همه ایوب!
 امروز باید روز خوبی باشد! بی خیال!

8- با تو معنی می شوم! 
می خواهم لغتی باشم، که با تو معنی شوم! 
می خواهم لغتی باشم، که با تو معنی شوم! 
می دانی که با شنیدن نامت، قلبم، از بلندترین ارتفاعات، سقوط می کند! 
ذرات قلب خرد شده ام، آنقدر کوچک اند، که دیگرهیچ چیز، نمی تواند، آنها را بشکند! 
از کوچیتان عبور می کنم! 
زنگوله ها جلینگ جلینگ می خندند!
 و غژ غژ در چوبیتان، به دلم می ماند!
سالهاست، پشت در، هیچ کس و پشت پنجره ها یک نفر، هر روز، چکه چکه، منتظر می ماند! سالهاست !
آه روز خوبیست، برای مردن، رفته رفته نفس هایم را می شمارم!
تهران، جیره بندی اکسیژن، هوای مچاله شده، کوچه های زیر و بم، و خیابان ها، در کساد کاسبان، خمیازه می کشند !
صبح، در رخوتم ته می گیرد، و نگاه هایی که زنگ می زنند! 
آجر های مریض بیمارستان ها، فصل های نارنجی را از یاد برده اند!
 و دستان نازک صبح ، نبض رود های عزیز را نمی داند!
 سالها، آری سالها، سالها! 
سالها من در ایستگاه تهران، حراّج شده ام!
 دهانم پر شده از سکوتی که حرف توی حرف می آورد! 
می روم دادم را، با مدادم بکشم!
 می روم دادم را، با مدادم بکشم! 
شبها شبانی می شونم که خوابم نمی برد!
رخت عوض می کنم و به دشت می زنم!
گوسفند هایم را دوباره، سه باره، هزار باره، می شمارم، بلکه خوابم ببرد! 
گوسفند ها گرگ می شوند، و چرتم را اول هر رویا پاره میکنند! 
در پناه درخت، کبریت می کشم و یک گله اسب گر گرفته را، که از پشت قوطی های کبریت، رم کرده اند، تماشا می کنم! 
از درخت بالا میروم، آنقدر که میرسم به آخرین شاخه ی شجره نامه ام! 
آنجا که درخت تمام می شود، و آسمان آغاز! 
به خودم می گویم: حالا وقت پریدن است،
 و می پرم؛ و می پرم از خوابی که نمی بردم؛ از بس که می ترسم، مبادا، نا غافل، از آن بپرم!
 آن هم به جایی که، هیچ جای این سطرها، جا خوش نکرده! که پیدا یش کنم! 
سعی می کنم، این بار خوابم ببرد، در شکاف درختی که، شجره نامه ام را، در ان جا گذاشته ام!  

9- رنگین کمان 
اشک های من، و خورشید چشمان تو،
رنگین ترین رنگین کمان جهان را، خواهند ساخت! 
آری اشک های من، و خورشید چشمان تو!
 هستم، هستی، هست!
 هستم، هستی، هست!
 فعل های مفرد خالی از بودن! 
بودن یا نبودن !
نه مسئله این نیست! 
او نیست اما هست! هست! هست!
خسته تر از خستگی؛ و پیر تر از سرنوشتم! 
خسته تر از خستگی؛ و پیر تر از سرنوشتم!
ومی دانم که تنهایی، حتی امید را، مسموم می کند!
در انتهای پاییز، باغ، و من ، و غوغای کلاغها!
 گوشه ی خودش نشته بود، و فکر می کرد،
 به شاخه های شاد، به باد، که همه را شکسته بود! 

10- درد
مادرم باران است، و همیشه می گفت: 
تو همواره در کنج سکوت، تنها خواهی زیست! 
در سالروز تولدم، روسپی را در گورستان دیدم!
گفت بخواه!
گفتم عشق، هم بستر شدن با خداست! 
گفت فقر، معشوقه ی جدیدی برایت می سازد،
گفتم اما نه برای کسی که مثل هیچ کس است! 
ببین عشق لبخندی به زیبایی است در دل تاریکی!
سال هاست باور کردم، زندگی سرما نیست! 
سالهاست وجود خدا را، در گذر ثانیه ها باور کرده ام!
و او تصویر وجودم را، در گذرنامه ی سرزمین عشق، الصاق کرده است!
سال هاست! ، سالهاست!
 از درد، از کبود تنم حرف می زنم!
من بی زبان وبی دهنم حرف می زنم!
اصلا تعجبی که ندارد، زبان که نیست؛ 
با تکه تکه ی بدنم حرف می زنم!
من با شما که تازه به دوران رسیده اید، 
از درد از غم کهنم حرف می زنم !
از داغ ها، که روی دل من گذاشتید! 
با دکمه های پیراهنم، حرف می زنم !
یادم نبود، پیرهنی نیست در تنم!
من مرده ام و، با کفنم حرف میزنم!

11- آزادی 
بفرمایید بنشینید، صندلی عزیز!  
لطفا ورق بزنید، بخوانید، کتاب محترم !
صادق باشید، تا بگویم، تنها این عینک، این عصا ، بوف کور را، هدایت نکرده است!
من در کجای نام تو ایستاده ام ؛
اینجا هم که چکه می کند ؛
صد قطره: خون، عرق، اشک! 
بادی که می وزد، فقط رفتگر ها را جارو نخواهد کرد،
 بپا سرت کلاه نیافتد، این حرف را کلاهی که با دوچرخه گذشت، به من یاد داده است !
باسکول های جهان دروغ میگویند !
این شعر، و همه ی شعر های من، وزن ندارد !
این شعر تُن تُن ، تن ماهی نمی خورد!
اَدای نهنگ در نمی آورد! فَ‌ عَ ، فَ عَ ، فَعَلا تُن ، تن ماهی جنوب! 
این شعر وزن ندارد، فقط چاپ که شد، وزین می شود !
اولین شعر که چاپ شد، پدر یک دوچرخه آورد !
دومین شعرم که چاپ شد، پلیس پدر را برد! 
مادرم تا چند سال زندگی، به همراه پرستوها، همواره در اندیشه ی کوچک، آزادی بود!

12- بیهودگی 
این که ما با موهای تراشیده کجا می رویم ، بماند !
کلافه می شوی؛ از بس که این خیابان ها سر از جیب های من در می آورد !
تو هم با این ناخن های بلند، از همان اول انگشت نما بودی !
دست از سر عزرائیل بردارید، ما تازه عاشق شده ایم !
له شدن این خیابان لعنتی، شبیه قاب خالی روبرو !
دیگر کسی از ما سراغی نمی گیرد! 
سیگاری نیم سوخته برمیز !
و ساعتی که عقربه هایش در لحظه ای مقرر، با هم گلاویز می شوند !
تو ، من، و چند نقطه چین !...
با تبسمی تاریک، به هم زل می زنیم !
آنقدر که عقربه های مجهول، میان سنگینی سکوتمان، سرفه می کنند !
بگذار همه فکر کنند، پیش ازاین، اتفاقی نیفتاده است!
 قرار نیست با عاشق شدنی ساده، تیتر اول روزنامه ها شویم !

13- دنیا 
دنیا به رو ی سینه ی من، دست رد گذاشت !
بر هر چه آرزو به دلم بود، سد گذاشت !
مادر، دو سیب چید و به من داد و گفت: عشق! 
این را به پای هر که فرا می رسید، گذاشت !
من سیب زرد خاطره را گاز می زدم !
او سیب سرخ حادثه را در سبد گذاشت !
قبل از تولدم به سه تا نقطه می رسید .... !
اما به جای روز تولد عدد گذاشت !
دنیا شنیده بود که من شعر می شوم !
ناچار روی سینه ی من دست رد گذاشت !
پا روی پا گذاشتم و دست روی دست !
تا یک نفر رسید تن شیشه را شکست !
از حد و مرز شیشه کمی بیشتر شدم !
حجمی شدم که در بدنش دانه ای نشست !
هی جان گرفت در من و از من مرا گرفت !
 تا شد گیاه در دل این خاک ریشه بست !
هر شاخه اش جوانه زد و شاخه شاخه شد! 
گل شد، بزرگ شدو تن شیشه را شکست !
از نو کسی به داد دل شیشه می رسد !
هی چسب می زندو نمیداند آنچه هست! 
گلدان زخم خورده ی قیمتیست !
که یک دانه در غریزه ی سردش به گل نشست !
دیگر خیال زخم و ترک نیست بعد از این !  
این دانه مدرک سر پا بودن من است !

14- یک خط تا خدا  
سخت است از چشمان من چیزی بفهمی!
چیزی از این باران پاییزی بفهمی !
من دوستت دارم ولی یادت بماند !
دیگر نباید بیش از این چیزی بفهمی !
به ابابیل تو سوگند که انسان خاک است !
تپه ای خاک که در دامن آن نقب زدند !
وخداوند در آن زندانی است !
تکرارلحظه ها به جنونم کشانده است !
دیگر بهانه ای که بمانم نمانده است !
کو چوب دستی و نی و کو هی هی شبان ؟
دیری است گرگ خودش را رسانده است ! 
دیری است گرگ خودش را رسانده است ! 
تفل و جوان و پیر در این عصر ادعا !
یک واژه از کتاب صداقت نخوانده است ! 
در شط گرد و کینه و قحطی وفا !
صد آفرین به آنکه دلش را تکانده است !

15- قفس و آسمان 
هی زل نزن به قاشق و لیوان و بستنی !
 من را نگاه کن دو دقیقه که با منی !
من با تو حرف می زنم اما تو زیر لب !
می خوانی و هزار و یک آهنگ می زنی !
هی پا یه های صندلیت را عقب نکش !
با ساعدت نگو که فقط فکر رفتنی !
این سایه ی مچاله که اینجا نشسته است !
یک مرد عاشق است نه یک آدم آهنی !
آخر کدام گوشه ی دنیا شنیده ای !
مردی چنین کشاله شود در پی زنی !
کافه شلوغ شد، کافه شلوغ شد؛
چه بگویم ؟ بلند شو! 
اول سنگ ها شورش کردند،
 دوم سبزه ها بالیدند،
 سوم مرا ایستاده بقل کرد،
و چهارم فکر کردم که می اندیشم، پس هستم! 
مسخره، دمر خوابیده بود،
 در نی زاران همدیگر گم کریم،
و باتلاق مرا فرا گرفت،
 یعنی اصلا او را ندیدم !
اول جن ها فرار کردند،
دوم بسم الله گفتم !
و آخر اینکه مرا نزدیک دکارت نخوابانید،
 مرده شور فلسفه اش را ببرد !
خانم! مگر شما لیسانس حسابداری ندارید؟
چرا مرا تحویل نمی گیرید؟
تازه رسیده ام ! 
و تنها یک روز است، که بر شاخه ی این درختم !
چشم تو از پیاده رو روبرو گذشت!
 پشت چراغ زرد، سبز شد!
 بوق نزنید، یک عاشق دارد، خاطرآتش را، پنچر گیری می کند!
وقتی قفس با آسمان فرقی ندارد !
امروز و فردا بی گمان فرقی ندارد !
وقتی غروری نیست تا آتش بگیرد!
 خاموش یا آتش فشان فرقی ندارد!
اینجا و آنجا، هر کجا باشی همین است !
هر جا که باشی آسمان فرقی ندارد !
وقتی که این کشتی ندارد نا خدایی !
بی باد بان با بادبان فرقی ندارد !
در ذهن مردم یاسمن بی شاخه زیباست !
هیزم شکن با باغبان فرقی ندارد !
وقتی برای مرده بودن زنده هستی !
 گهواره با تابوتمان فرقی ندارد !

16- نیاز 
هر شب، قبل از خواب، به آسمان نگاه می کنم! 
به ماه، به ستاره ها!
 برای ستاره ها بوسه ای میفرستم،
 با آنها حرف می زنم،
 بغز هایم را به ستاره ها می دهم ،
و نوازش و لبخند شان را می گیرم،
و بعد می خوابم !
 دیگر خیالم کاملا راحت است؛ راحت! 
هیچ اتفاقی نمی افتد!
 چون، هیچ کس، دو بار نمی میرد!
 حرف های سیب، مدت هاست، زیر جاذبه ی زمین مدفون شده!
 مثل پنجره ی محبوس در چهار چوب فلزی!
کاش سنگی، یا توپی، هوای شکستنم را می کرد! 
کاش ، کاش ، کاش !
مه را می توانم تحمل کنم، غبار را نه!
تو که هستی ؟ که چنین ریشه ات با من یکیست! 
 می دانم! 
آنقدر که با مرگ آشنایی با زندگی نیستی! 
چرا ؟ چرا با من حرف نمیزنی ؟
 شاید از جنس مرگم! شاید! 
نمی توانم تو را طلب کنم ! 
آخر نسیم اگر باز ایستد هیچ است !
 و تو، تو همه چیز؛ همه چیز؛ همه چیز!

 

17- احساس 
دلم برای عروسکی می سوزد،
 که همیشه چشم هایش باز است،
 ولی هیچ وقت چیزی نمی بیند !
گنجشکی، در باغچه ی حیاطمان،
 میان برف جان داد !
بهار که از راه رسید،
در باغچه، زبان گنجشک روییده بود!
زمستان، بهاری ترین فصل خداست ، برای کلاغی که عریانی درخت را بیتوته می کند!
و شرم، چشمهای مردی است، که دست هایش را، در جیب های خالی فرو می برد !
از شکوفه های بادام، تا رویاهای دخترکان بالغ ، فصلی است، که سرمایش، شکوفه ها را، به یائسگی می کشاند !
 گناه اگر نباشد ، می خواهم کمی دوستتان داشته باشم!
احساس می کنم، بعضی روزها باید، کمی دلتنگ شما باشد، کمی پرت شما شود حواسم، 
راستی که پیر می کند موهای آدم را !
این روز هم گذشت!
 نشنیده بگیرید از من!
 می دانید؟ بدون گناهانی کوچک!
 هیچ نمیشود زندگانی کرد!
 البته اگر بیاید، شاید، عاشقتان هم شوم، کم کم ،
 و برایتان شعر های بزرگ هم ببافم!
 من که آدمی مختصرم!
 بی تعارف،
 بدون گناهی کم،
 عاشقتان نمی توانم بمانم!  
میدانید که؟ آنقدرها کسی نیستم من !
صلاح اگر می دانید،
 پیر که شدم،
 سپید شما باشد موهایم!
قبول است ؟ 

18- توهم 
وچه واهی بود، وقتی پنداشتم، تو گم شده ای!
و در نیافتی، که جهنم را من، با طراوت کرده ام!
و چه واهی بود، وقتی پنداشتم، با مهر می توان زندگی کرد!
تابلوی سر راه، نشان می داد، که دیگر، هرگز از تو عبور نخواهم کرد!
سکه های بی شمار، تو را از من ربودند!
و اینک فِراقتی یافتم، از، فُراغ تو! 
و تو را خواهم دید، که از درخت جدایی، آه می چینی !
و تو را خواهم دید، که در حصرت کفنی هستی، که تو را در بر گیرد !
به یاد داری آن شب کشتزار هشیاری مرا داس های دلربایی تو درو کرد!
 و خرمن آگاهی مرا از ساری هوس های تو کوبید !
تا خمیری از جهل برای تنوره ی قلبم بسازد،
 و نان فحشا را به حاظمه ی روحم دهد!
و چه زیبا انگشتان غی خداوند همه چیز را بالا آورد!
 به یاد داری؟
 

19- یادمان رفت
سر مشق های آب بابا، یادمان رفت !
رسم نوشتن با قلم ها، یادمان رفت !
گل کردن لبخند های هم کلاسی!
 با یک نگاه ساده حتی، یادمان رفت 
 ترس از معلم، حل تمرین، پای تخته !
آن زنگ های بی کلک را، یادمان رفت !
راه فرار از مشق های توی خانه !
ای وای ننوشتیم آقا، یادمان رفت !
آنروز ها را آنقدر شوخی گرفتیم !
جدّیت تصمیم کبری، یادمان رفت !
شعر خدای مهربان را حفظ کردیم !
یادش بخیر، اما خدا را یادمان رفت !
در گوشمان خواندند رسم آدمّیت !
آنحرف ها را زود، اما، یادمان رفت!
فردا چه کاره میشوی؟ موضوع انشا!
ساده نوشتیم آنقدر تا، یادمان رفت!
دیروز، تکلیف آب بابا بود و خط خورد!
تکلیف فردا، نان و بابا، یادمان رفت !

20- ناله 
گریه های دم به دم ، ناله های دربدر،
 اشک های بی امان، زجّه های بی اثر! 
خنده های زورکی، غصه های بی ریا، وعده های پوچ پوچ! 
شِکوه های بی ثمر، طعنه ها، کنایه ها، زخم های ناگذیر !
دِشنه های مردم و، درد های بی خبر! 
واژه های نا امید، سطر های سوت و کور !
هی مدام زمزمه، این قضا و آن قَدَر !
روزهای غم زده، لحظه های بی هدف !
این تمام قصه بود، بی حضور یک نفر !
بی حضور یک نفر !
 


21- تصویر
از تو تصویری هست !
از تو تصویری هست !
در طلوع گل سرخ !
از پس پرده ی عتر!
در تراویدن من!
از رگ آبی ابر!
 تپش قلب زمین!
در شب زایش خاک!  
از تو تصویری هست !
از تو تصویری هست !
در گلوگاه قناری، هنگام نماز 
در غم قربت باد ! 
در دل جنگل کاج !  
موسم وحشت گل!
 بوی تند باروت !  
در گذر گاه نسیم !  
 تپش مضطرب بچه یتیم !  
فصل گستاخی گنجشک جوان ! 
در بر آشفتن رویای سحر گاه چنار !  
از تو تصویری هست !
از تو تصویری هست !
در خرامیدن نهر !  
وقت جاری شدن از مخمل دشت !
در بلندای غرور آور پرواز عقاب !
زورق لانه ی بلدرچین !
در میان شط طوفانی یک گندم زار !
تندی نبض غزال !
در هراس گذر از معبد فقر !
از تو تصویری هست !
در بانگ پر از شور چکاوک ها ! 
خیمه ی عتر عقاقی در باغ !
دست بی شرم نسیم !
سرخی گونه ی سیب ! 
از تو تصویری هست !
کاش تصویر تو جاری میشد !  
در بلور رگ جوی !
تا زمین بارور از عتر تنت می گردید !
نسیبم از غمت عشق است یا آتش؟ نمی دانم !
نگاه مبهمت عشق است یا آتش؟ نمی دانم !
در این خواب کویر آسا ، بر این داغ عطش افزا !
زبان زمزمت عشق است یا آتش؟ نمی دانم!
من و چرخ و فراموشی هم آغوشی ،خطا پوشی! 
دلیل عالمت، عشق است یا آتش؟ نمی دانم!
پس از یک عمر لنگیدن و با تردید جنگیدن،
قدم در مقدمت عشق است یا آتش؟ نمی دانم !
چنان از گرده ام عسیان !
کشیده تسمه ی نسیان !
که اسم اعظمت، عشق است یا آتش؟ نمی دانم !
نه آن وحدت نه این کثرت !
من و آیینه حیرت !
عدم تا آدمت، عشق است یا آتش؟ نمی دانم !
مرا گفتی بیا، چون سوی خود می خوانمت ! 
اما در این می خوانمت، عشق است یا آتش نمی دانم !

22- باران 
ببار باران، ببار!
ببار برای شادی چتر های خوابیده در کنج کمد!
برای بارانی های تا شده ی بی قرار، ببار! 
ببار برای باز باران های کتاب دبستان!
 و برگ های سپیدار را در جوی پر آب بچرخان!
ببار ، ببار برای تشنگی آسفالت های داغ خیابان !
برای شستن تن خسته و کثیف ساختمان !
ببار ،ببار برای چشم های بازیگوش که خیره به پنجره اند
 برای لباسهای خشک روی بند که عاشق بند بازی اند!
ببار برای گفتگو های بی سر و ته،
 به به ! چه هوای خوبیست!،
 یا چه می چسبه تو این هوا !
آری ببار، برای ما، برای ما که در حسرت طعم ابر و آسمانیم !

23- تولد 
مبارک باد !
 تولد پرواز در بال کبوتر !
 تولد آواز در ذهن قناری !
تولد سیب در باغ بهشت !
مبارک باد !
تولد ماه در باغ ستاره !
تولد آب در غربت ماهی !
تولد گل در تنهایی گلدان !
مبارک باد !
تولد عشق، در نگاه تو !  
تولد تو، در قلب من !  
تولد من در عشق تو ! 
مبارک باد ! مبارک باد !
آنقدر به این سو نیامدی، تا سیلاب، رود را عریضتر کرد !
و تو، در آنسوی رود، کمرنگ شدی !
کمرنگی ات را به گردن فاصله انداختی !
هرگز ندانستی کسی که برای تو هدیه می آورد، مسافر نبود!
همیشه علامت تعجب!! مانده ام برای آدمهایی که، هزار علامت سوال؟؟ بوده اند برای من !
همیشه علامت تعجب!! مانده ام برای آدمهایی که، هزار علامت سوال؟؟ بوده اند برای من !
تا واژه ها چون ماهی در آب می لغزند !
تا واژه ها چون ماهی در خاک می میرند !
هرگز نخواهی دانست،
تا این گونه مضطرب تا این گونه پر نیاز ، 
در لحظه های حضورت شناورم، 
هرگز نخواهی دانست، 
تا در سکوت پر راز این سکوت، 
پر می کشد، نگاه پر از مهربانیت، 
هرگز نخواهی دانست، 
که دوستت دارم !

24- حرفهای تنهایی 
آسمان بی ستاره، انتظار است، منتظر شب !
آسمان پر ستاره، بی قرار است، بی قرار روز !
آسمانی از ستاره، انتحار است، کشنده ی خود، کشنده ی خود!
شکست، حاصل ضربِ تقسیم ِ جمع ِتفریق ِ محاسبات ماست!
 و پیروزی جذر اِنُم تلاش های ما !
و آن درخت که میوه ی همچون تنه ی خویش دارد، همیشه سبز می ماند!
 و هیچ زردی یافت نمی شود، که در درونش سیاهی نباشد،
سیاهی از تلاقی انتهای زردی ها بوجود می آید!
 پس برای یافتن هر گمشده ای باید خود نیز گم شد !
پرواز ، گریه بغز گل گلدان است !  
پرواز ، آرزوی قفس مرغان است !
پرواز ، امید یک پنجره ی زندان است !  
پرواز ، پرش چشمکی از عشق !
پرواز ، یوسفی گمگشده ی انسان است !
پرواز ، توبه ی رندان است !
پرواز، لحظه ی، میان، زدن، پلکان است 
و غریبانه ترین غربت، آنست، که غریب آنرا حس نمی کند! 
و پاکی نیرومند ترین محرک، برای آلودگی هاست!
آقا، آقا نگاهت، جای آهوهاست می دانم !
دستان پاکت مثل من تنهاست، می دانم !
آقا دلت در هیچ ظرفی جا نمی گیرد !
جای تو وسعت دریاست می دانم !
برگشتنت در قلب های مرده ی مردم !
همرنگ طوفانی ترین دریاست می دانم !
آقا اگر تو بر نمی گردی دلیل آن، در چشم های پر گناه ماست، می دانم !
جای سر انگشتان پر نورت در این ظلمت، مانند رد باد بر شن هاست، می دانم !
در باور کوتاه این مردم نمی گنجی، وقتی بیایی اول دعواست، می دانم !
ای کاش بر گردی، ای کاش برگردی، که بعد از این همه بی تو بودن یکباره حس بودنت زیباست، می دانم! 
کی باز می گردی! کی باز میگردی! برایم بودن با تو زیباترین آرامش دنیاست، می دانم !
تو باز می گردی! 
تو باز می گردی!
آقا تو باز می گردی! 
اگر امروز نه فردا !
از آتشی که در دلم بر پاست می دانم !

 
25- مادر  
مادر ، مادر اگر چشمان سرخ پر غمت را، از اشک گاهی سیر می کردم، ببخشید !
گاهی اگر دلواپسی ساده ات را، بی منطقی تعبیر می کردم، ببخشید !
مادر ، مادر اگر چشمت به کوچه خیره می شد، و من همیشه دیر می کردم، ببخشید !
مادر ، اگر گاهی برایت توی قصه، روباه ها را شیر می کردم، ببخشید !
مادر ، مادر فقط یک چیز میخواهم بگویم ، تنها شما را پیر می کردم، ببخشید !


26- تحول
چشم هایت را ببند،
باز کن ،
حالا همه چیز عوض شد ،
دنیا به اندازه ی یک پلک زدن تغییر کرده است !
حواست هست !
من همان انوشه ام، که پار سال، یک ستاره خواست از آسمان دلت!
 حالا، به هفت آسمانت هم راضی نمی شوم !
چهارده شب است، همین وقت ها، کسی پشت حسرت نگاه من، تکه ای از نان نقره ای می کند!
کاش زود تر بیایی، 
کاش زود تر بیایی، 
تا قبل از همه، 
آخرین نان نقره ای آسمان را با هم بر داریم !
کاش زود تر بیایی ، کاش! 
کفش هایت پر از رفتن ،
چشمانت پر از جاده های دور ،
و کوله پشتی ات پر از حرف نگفته !
به تو حسودیم می شود!
چقدر خوب دستانت را، به فاصله عادت دادی!
پاهایت را، به رفتن های دور،  
لبهایت را، به سکوت، 
و خاطره هایت را، به فراموشی،
به تو حسودیم می شود، 
تو که به داشتن قلبی سنگی عادت کردی، 
یادت هنوز در من باقیست، 
و صدای قلبت طنین گام های توست،
که آهسته از من دور میشود !
به اََبر ها خوش آمد می گویم، 
لبخندشان طلوع مختصر آفتاب، 
و بوسه یشان، ساعقه است!
به اَبر ها سلام می دهم،
که از غرش زمینیان نمی هراسند،
و می دانند، آسمان، فراخ تر از زمین است !
تا شبی که مردگان در سروش سحر، به خود بلرزند، من منتظر خواهم بود !
آری، منتظر خواهم بود!
و در قعر بودن ها، به انتظار آن شب، پوست می اندازم !
آنگونه که سنگ ها، در سرمای سرد سرد، 
هر شب پوست می اندازند،
تا حقیر ترین ذره ها، به خاک بپیوندند !

27- در انتظار 
تو را غایب نا میده اند، نه اینکه حاظر نباشی، چون ظاهر نیستی!
غیبت به معنی حاظر نبودن، 
تهمت ناروایی است که به تو زده اند، 
و آنان که بر این پندارند، 
فرق میان ظهور و حضور را نمی دانند!
آمدنت که در انتظار آنیم، به معنای ظهور است نه حضور، 
و دلشدگانت که هر صبح و شام تو را می خوانند، 
ظهورت را از خدا می طلبند نه حضورت را !
وقتی ظاهر می شوی؛ 
همه انگشت حیرت به دندان می گزند!
 و با تعجب می گویند،!
که تو را پیش از این هم دیده اند!
 و راست می گویند،
 زیرا که تو میان مایی چون امام مایی!
 جمعه ها که از راه می رسد، 
صاحبدلان دل از دست می دهند، 
و قرار از کف می نهند، 
و غافله ی دلهای بی قرار رو به قبله می کنند، 
و آمدنت را به انتظار می نشینند!
 اینک ای قبله ی هر غافله،
 در آستانه ی آدینه ی تنهاییم، 
سرود ساکت انتظار را،
برای تو زمزمه می کنم !
آمدنت را به انتظار نشسته ام !
 

28- بعثت (خدا)
 همه در بعثت ذرات هستیم !
همه پیغمبر به ذات هستیم !
بشر آینه دار بی ثباتیست !
وگرنه دانش توحید، ذاتیست !
خدا جز خاک مأوایی ندارد !
جهان غیر خدا جایی ندارد !
خدا درلابه لای لامکان است !
خدا مثل حقیقت، بی نشان است !
خدا مثل حقیقت، بی نشان است !
خدا جاری، خدا می بارد اینجا !
خدا این عشق را، می کارد اینجا !
خدا در گِل، خدا در آب و رنگ است !
خدا نقاش این، دشت قشنگ است !
خدا را می توان از خلسه فهمید !
خدا را در پرستش، می توان دید !
خدا در باطن آباد شراب است !
خدا در قعر چشمان تو خواب است !
خدا یعنی درختان حرف دارند !
شقایقها درونی ژرف دارند !
 خدا سرچشمه ی لیل و النهار است !
خدا معراج شبنم، در بهار است !
خدا ذات گل و ذات قناری ست !
خدا اثبات باران بهاری ست !
خدا در هر نظر آینه ی ماست !
همین حالا، خدا در سینه ی ماست !
همین حالا، خدا در سینه ی ماست !




29- اسیر
دلا هنوز مانده ای، اسیر دست سرنوشت !
چه استخاره می کنی؟ سر جهنم و بهشت !
سبد سبد تلاش را، به روی شانه می برند !
چرا هنوز مانده ای در ابتدای فصل کشت ؟
چه روز های تیره ای، که در برابرت نشست !
از آن شبی که بخت بد، به نام تو قفس نوشت !
اسیر نان و گندمی، میان این همه گمی !
مگر که معجزه کند، رسی به چشمه ی بهشت !
همیشه گفته ام زمین، سرای ماندن تو نیست !
پرنده باش و پر بزن، از این محله های زشت !


30- فالگیر !
خش خش، صدای باد، و یک شهر برگ زرد ! 
حجمی ز دود و نور و رقص و غبار و گرد !
ده فال حافظ و پرنده و یک قفس !
یک صورت چروک، و یک قلب پر ز درد !
در غار غار زشت کلاغان، نمی شنید ، 
گویی کسی، صدای قدم های پای پیرمرد! 
از آن زمان که قامت او چون کمان خمید،
بی چاره مانده بود پریشان و دوره گرد! 
در آخرین قمار پریشان زندگی ،
گویا گرفته بود حریفش دو تاس نرد !
لرزید از برودت سرمای بی کسی !
سرما کتاب درد دلش را تمام کرد !
بر برگ برگ دفتر پاییز زندگی !
آنجا کنار قامت بی جان پیر مرد !
دستی نوشته بود برایش بیادگار !
ایمان بیاورید به آغاز فصل سرد !
ایمان بیاورید به آغاز فصل سرد !


31- بی خاصیت 
احساس جویدن ندارد، دندان مصنوعی !
قلب پلاستیکی، نه سرای مهر است، نه کین!
راه، حس می کند، پای مصنوعی را،
 اما راه، احساس نمی شود!
صمعک را می شنوم ؛
عینک را می بینم ؛
عصا را تکیه می کنم ؛ با چوب های زیر بقل!
 به جمع چارپایان خوش آمدی می شنوم ؛
کشیدن بار، و سواری دادن را !
قبول، تو خدا باش و من !
فقط یادت باشد ؛
سکانس سیب را، از این تراژدی حذف کن ! 
شعرت را رک و پوست ...  
نه پوستش را نکن !
خاصیت سیب سرخ توی پوست آنست، 
با اولین قطار باید برگردم ...
زاده ی بهار ،شعری بخوان ...
کلاغ ها منتظر من اند !
مسافرین محترم پاییز، لطفاً ....
چه بی رحمانه تخته کرده ای، مِی خانه ی چشمت را !
عینک آفتابی دیگر چه صیغه ایست ؟
حالیمان نشد که حمالیم !
هی گفتند، اما نفهمیدیم که سیاهی آخرین رنگ نیست !
و پستی از دوستی شروع می شود! 
تازه گاهی چشم هایی که رعال نیستند ؛
روی صندلی ایده آل می نشینند!
 و بعضی وقت ها شعر از پله ها بالا می رود ؛
و از ارابه ها ی چرخ و فلک، پایین می آید؛
 تا نگاه ها بدانند که حرف و برف یکی است ! 
لطفا بدون معادله سازی صدا یم کنید !
تا بدانم چقدر شعر هستم !
 اما نه، ببخشید؛ 
روی آخرین بند شعر به چرایم پاسخ نگفتید ؟
و باز هم حالیم نشد ؛
و حالیم نشد که دنیای ما، دنیای چَراست نه چِرا؟ 
 

32-  هبوط
روبروی سکوت نشسته ام،
 زمان ایستاده است،
شاخه ی رویاهای معصوم،
از سیاره های دندان زده لبریز است ،
و آب داخل لیوان، دارد، 
شکل پرنده ی قشنگی، 
به خود می گیرد ،
سکوت بهشت است، 
حس می کنم حبوط نکرده ام،
 ناگهان صدا،  
صدای قه قه ی شیطان یک ساعت ،
صدای پایکوبی عقربه های مست کرده،
 صدای افتادن زمین از شاخه،
 دستانم را سرد می کند،
در دور دست، دارد، 
زنی زمین را گاز می زند
برگ ها میرقصند،
 با آهنگ باد، باران ،
نوایی دل انگیز، و سکوت،
که تشویق همگان است!
کاش می ماندی و نمی رقتی ،
 کاش می ماندی،
 کاش می ماندی، تا دعاهایم را کامل می کردم
دیروز قلبم شکست،
 ولی صدایش، 
مثل صدای شکستن عتیقه های مادر بزرگ،
 یا ظرف های بلوری زمان قاجار،
 بلند نبود!
کوتاه و ریز بود ، 
درست مثل شکستن پوسته ی تخم مرغ،
نسل های گم شده ام،
 در خیابان جریان دارند،
چهل پنجاه ساله هایی که، 
هیپی بودیمو، بی خود ،  
نماز هم می خوانیم ،
هر سال یکبار، حسین برایمان کافی بود، 
که تا مدتی آدم شویم، و باز فرار !
در جنگ، هر روزمان حسین شد، 
 8 سال، 2900 روز، انسان را، تجربه کردیم،
 اینک، درختان خیس، خمیازه میکشند،
 نیمکت 3 متری، تکیه به عصا، روزنامه می خواند ،
زمین بر باربند دوچرخه ی اطلس لق می زند،
 باور کن،
ما هنوز فصل نامه ها را نخوانده، نقد میشویم!
بودای خاموشی، 
طلسم سوخته ی قبیله ی بی آب،
 هنوز جمجمعه ام بر باغهای بابل ، 
کلاغ های معلق را به تفکر وا می دارد، 
و دجله سوار بر خر دجال،
 منشور همورابی را صوت می زند، 
کسی نمی داند ، 
کسی نمی داند، 
ما در همه ی جغرافیا ها و قرن ها،
با یک زبان گریسته ایم،  
آری، تجسم دنیای سرمدی است ، 
وقتی که نسل من، 
یا همین باغ پیر، 
با افتخار و خوش،
تاج طلای برگهای زرد را، بر سر نهاده است
گمان نمی کنم سن باغ زیاد باشد،
ما، همه دچار پیری زود رس شده ایم !
پاییز نازنین، 
مرحمی است، 
بر درد های ما، 
تا که بدانیم، 
در کهولت خود، 
تنها نیستیم !


33- اشتباه 
هر شب به اشتباه بشر فکر می کنم !  
درباره ی گناه بشر، فکر می کنم !
درباره ی حقیقت آن ارتکاب تلخ ،  
از آنسوی نگاه بشر، فکر می کنم !
باری،
در این هزاره ی شیطانیو هبوط،  
دائم به پرتگاه بشر، فکر می کنم!
همواره در همایش دلگیر سرنوشت،  
بر پرده ی سیاه بشر، فکر می کنم !
با اینکه از وجود خودم، دست شسته ام ،  
اما به راه و چاه بشر، فکر می کنم !
باور کنید موی تنم راست می شود ،
وقتی به اشتباه بشر ،
وقتی به اشتباه بشر، فکر می کنم !


 

34- کسی مثل خودم 
کسی بی خبر آمد !
مرا دست خودم داد !
کسی مثل خودم غم !
کسی مثل خودم شاد !
کسی مثل پرستو !
در اندیشه ی پرواز !
کسی بسته و آزاد !
اسیر قفسی باز !
اسیر قفسی باز !
کسی خنده، کسی غم !
کسی شادی و ماتم !
کسی ساده، کسی صاف !
کسی درهم و برهم !
کسی پر ز ترانه !
کسی مثل خودم لال !
کسی سرخ و رسیده !
کسی سبز و کسی کال !
کسی مثل تو ای دوست !
مرا یک شبه رویاند !
کسی مرثیه آورد !
برای دل من خواند !
من از خواب پریدم !
شدم یک غزل زرد !
و یک شاعر غمگین !
مرا زمزمه می کرد !
و یک شاعر غمگین !
مرا زمزمه می کرد !
یه روز دلم خسته شد و بارشو بست و رفت سفر
بود و نبودشو گذاشت، شبونه رفت تو بی خبر
چاره نداشت، باید می رفت، دور میشد از بلای عشق
زندگیشو نجات میداد، از تب ماجرای عشق
هیچی از سفر نمی دونست، از رنج راه، خبر نداشت
یه حالت غریبی داشت، پا که توی جاده میزاشت 
بارون تندی اومد و ستاره هاشو شست و برد
باد اومد و زوزه کشون آرزوشو به خاک سپرد
موج اومد و امیدشو، کوبید به سخره های سخت
عطش سپرد یقینشو، به وهم سوخته ی درخت
خاطره هاشو مه گرفت، ساعقه زد خیالشو
سنگ قضا به خون کشید، باور سبز بالشو 
هر جا که رفت جفا کشید، هر چی خطر به جون خرید
تنهایی و دربه دری، امون تفلک و برید 
با این همه دوست داشت بره، اما چرا نمی دونست 
شتاب می کرد زود برسه، اما کجا نمی دونست 
تا اینکه بعد چند سالی، یه روز که سر زد سپیده
انگار دلش گواهی داد، که این سفر سر رسیده 
شب مونده بود پشت سرش، آفتاب شادی روبروش
انگار دیگه رسیده بود، به سر زمین آرزوش
بعد یه عمر آوارگی احساس می کرد آروم شده 
دوره ی غم سر رسیده، در به دریش تموم شده 
خوب که نگاه کرد یکه خورد، فکر کرد داره خواب می بینه 
چند بار که چشماشو مالید، دید که آره، قسمت اینه 
دید که بعد از اون همه عمر، با یه تن زخم و کبود
برگشته جای اولش، برگشته اونجایی که بود
من ایمان دارم که اگر چشم ستاره ها به تو بیفتد
تا ابد ساکن زمین خواهند شد ایمان دارم 
اگر می شد صدا را دید چه گلهای قشنگی می شد از باغ صدایت چید
اگر می شد صدا را دید 
اگر می شد صدا را دید 

35- خسته 
مردی کنار پنجره تنها نشسته است ! 
مردی که بخش اعظم قلبش، شکسته است !
مردی که روح زخمی او درد می کند !
مردی که تار و پود او از هم گسسته است !
چیزی درون سینه ی او می خورد ترک ،
سنگی میان تنگ بلورش، نشسته است! 
مردم در انتظار نوای نی اند و مرد ،
حتی نفس نمی کشد، از بس که خسته است !
با احتیاط می کند از زندگی عبور !
مردی که مرگ بر سر او، شرط بسته است !
اکسیری از چشمان تو ترتیب دادیم ،
تا عشق را با فاصله، ترکیب دادیم ،
وقتی صدای پای تو نزدیک می شد ، 
وقتی صدای پای تو نزدیک می شد ،
ما کوچه های شعرمان را، شیب دادیم! 
حالا تصور کن که در رسمی شبانه ،
قلبی جدا، اندازه ی یک سیب دادیم !
بعدا که قفل خانه ی ما را شکستی ، 
فَحشی برای واژه ی تخریب دادیم !
چون ما برای مردن تو جا نداریم،
چیزی به نام فاصله، ترتیب دادیم !
چیزی به نام فاصله، ترتیب دادیم !
 شومینه ی قدیمی و چند تکه چوب،
عکس هزار و سیصد و اند دم غروب ،
تصویر پشت قاب یک مرد شیشه ای،
با یک عروس شیشه ای از خطه ی جنوب!
دو استکان چای، دو دست گره زده ،
یک خنده ی ظریف، یک یادگار خوب ،
آقای شصت ساله و یک خاطره همین ،  
عکس هزار و سیصد و اند دم غروب،
حالا تمام خاطره یک قاب شیشه ای، 
این میخ، این چکش، این قاب را بکوب!

از خشک سال آواز، لبهایمان ترک زد !
دیشب به جای چوپان، یک گرگ نیلبک زد !
شاید شنیده باشید، از بس که خشک سال است،  
احساس کوزه هامان، از تشنگی ترک زد !
ابری که باز می گشت، از کوچه های یک بغز!  
بر زخم کاری دشت، یک عالمه نمک زد !
بر سقف خاطر ما، دیگر کبوتری نیست !  
این حرف را که گفتیم، دیروز قاصدک زد !
وقتی که شعر پیچید، در سفره ای دلم را !  
من اعتماد کردم، اما دلم کپک زد !
تقصیر هیچ کس نیست، تقصیر این دل ماست !
بیهوده سادگی مان، تهمت به شاپرک زد !

36- پرواز 
کاش میشد لحظه ای پرواز کرد !
کاش میشد لحظه ای پرواز کرد !
حرف های تازه را آغاز کرد 
کاش می شد خالی از تشویش بود !
برگ سبزی تحوه ی درویش بود !
کاش تا دل می گرفت و می شکست ! 
عشق می آمد کنارش می نشست !

کاش با هر دل دلی پیوند داشت !
هر نگاهی یک سبد لبخند داشت !
کاشکی لبخند ها پایان نداشت !
سفره ها تشویش آب و نان نداشت !
کاش می شد ناز را دزدید و برد !
بوسه را با غنچه هایش چید و برد !
کاش دیواری میان ما نبود !
بلکه می شد آنطرف تر را سرود !
کاش من هم یک قناری می شدم ! 
کاش من هم یک قناری می شدم ! 
در تب آواز جاری میشدم !
بال در بال کبوتر می زدم !
آنطرف تر ها کمی سر می زدم !
با پرستوها غزل خوان می شدم !
پشت هر آواز پنهان می شدم !
کاش هم رنگ تبسم میشدم !
در میان خنده ها گم می شدم ! 
در میان خنده ها گم می شدم ! 

آی مردم من غریبستانیم !
امتداد لحظه ای بارانیم !
شهر من آنسو تر از پرواز هاست !
در حریم آبی افسانه هاست !
شهر من بوی تغزل می دهد !
هر که می آید به او گل می دهد ! 
دشت های سبز، وسعت های ناب !
نسترن، نسرین، شقایق، آفتاب !
باز این اطراف حالم را گرفت !
لحظه پرواز بالم را گرفت !
می روم آنسو تو را پیدا کنم !
در دل آینه جایی وا کنم !
در دل آینه جایی وا کنم !

می کنم وا چون شقایق اخم را 
می کنم وا چون شقایق اخم را 
می تکانم زیر باران زخم را 
زیر باران سایه ام همراه نیست 
چند بیتی بیش تا من راه نیست 
لحظه های نیمه شب هم با من اند 
لحظه های نیمه شب هم با من اند 
خلسه های سبز تب هم با من اند 
من که بودم، باغ من باغی نبود 
نغمه ای جز شیون زاغی نبود 
من که بودم، آسمان رازی نداشت 
روح من هم، حال پروازی نداشت 
آسمان سربی، ولی باران نداشت 
طرح یک لبخند بر لب، جان نداشت 
من نبودم نیمه شب آغاز شد 
یک شقایق رو به باران باز شد 
بی خودی بود و شقایق بود و باغ 
سایه ام آتش گرفت از روح داغ 
سایه ام دودی شد و با باد رفت 
آنچه بوی خستگی میداد رفت 

سر زدن از خاک چیزی ساده نیست 
سر زدن از خاک چیزی ساده نیست 
زندگی در جِیب باغ آماده نیست 
زندگی در جِیب باغ آماده نیست 
باغ من هر نیمه شب دق می کند 
باغ من هر نیمه شب دق می کند 
تا شقایق را، شقایق می کند 
پاس باید داشت سبز باغ را 
آفتاب خانه زاد داغ را 
داغ را باید چراغ عرش کرد 
خستگی را زیر باران فرش کرد 
باید اینک رَست روی دست خویش
امتدادی یافت از بن بست خویش 
امتدادی یافت از بن بست خویش 
باید اینک چون دقایق راه رفت
زیر لبخند شقایق راه رفت 
بی خودی هم، کوچه باغی تا خود است 
باغ من، لبریز لطف احمد است 
باغ من، تعبیر خواب فاطمه است 
تا من از من، یک شقایق فاصله است 

زیر باران می روم، خود می شوم 
تا من او هستم، بی خود میشوم 
زیر باران می روم، گویم علی  
تا من او هستم، می گویم علی...علی...علی...

37- راه 
مقصد گم است و راه به پایان نمی رسد
فریاد می زنیم و، صدامان نمی رسد
بر روی دست ماست، که گندم نشانده اند 
حتی به رسم هدیه، به ما نان نمی رسد
دستم به دامنت، که در این فصل بی بهار
بی برگی ام، به خاطر باران نمی رسد 
زخمی به روی شانه ی ما، سبز می شود
زخمی که تا همیشه، به درمان نمی رسد 
ای دوست رفته ایو در این شهر بی کسی
 من ماندم و سری که به سامان نمی رسد 
یک گام پیش روست، ولی پای شوق نیست
 با پای خسته، راه به پایان نمی رسد
با پای خسته، راه به پایان نمی رسد
 
  

38- زنگ
این تراک بی کلام است.

39- شرابی مگر 
مرا مست کردی، شرابی مگر 
گرفتی مرا، شعر نابی مگر
گرفتم سراغ تو را از نسیم 
گل نو رس من، گلابی مگر 
به سوی تو می آیم اما دریغ  
مرا می فریبی، سرابی مگر 
رهاندی مرا از غم تشنگی  
چه سبزم به یاد تو، آبی مگر 
ز برق نگاهت چنان برف کوه  
دلم آب شد، آفتابی مگر 
به جان من خسته آرامشی  
دل آسوده ام با تو، خوابی مگر 
غم بی تو بودن، مرا پیر کرد  
مشو دور از من، شبابی مگر 
تو ای روشنی بخش شبهای من  
گل یاس من ماه تابی مگر 
 گل یاس من ماه تابی مگر

40- شبیه یک ستاره 
حرفی بزن تا قصه هایم جان بگیرد،
بغز گلویم بشکند، باران بگیرد،
بگذار از لبهای خوشبختی لبانم، 
حتی شده، یک بوسه ی پنهان بگیرد،
مگذار سختی های این راه نفسگیر ،
پروانه ی امید را آسان بگیرید،
یک روز می آید که سقف زندگی را 
با هم بسازیم و دلم سامان بگیرد
لبخند تو زیباترین تعبیر خورشید
چیزی بگو، تا عمر شب، پایان بگیرد
مرا شبیه خودم، شبیه یک ستاره بکش 
شبیه من که نشد، خط بزن، دوباره بکش
مرا شبیه خودم، در میان آتش و دود 
شبیه چشم و دلم، غرق صد شراره بکش 
و بعد دست بکش بر شراره ام یک شب
بسوزان قلب مرا، پاره پاره بکش
و زخم های دلم را ببین، و بعد از آن 
لباس بر تن این قلب بی قواره بکش 
بخند، خنده ی تو شعله می زند بر من 
بخند و شعله های من را، به یک اشاره بکش
برای بودن من عشق را اشاره بگیر
و خط رد، به تن هر چه استخاره بکش
ببین ستاره شدم با تو، ای بهانه ی من 
مرا شبیه خودم، شبیه یک ستاره بکش
سر می کشم در آیینه، حیرانم از خودم
در من چه رفته است، که پنهانم از خودم 
خود را مرور می کنم و فکر می کنم 
من جز حدیث رنج، چه می دانم از خودم 
عمری است هر چه می کشم، از خویش می کشم 
باید دوباره روی بگردانم از خودم 
آن راهبرم، که گرچه همه رهروام شدند
برگشته در هوای تو، ایمانم از خودم 
باید دگر به خویش بگویم که عاشقم 
تا کی همیشه چهره بپوشانم از خودم 
از تن به تیغ عشق، سرم را جدا نما 
تا چهره ای دوباره، برویانم از خودم 
هر روز می روم سر آن کوچه ی قدیم 
آنقدر پر شتاب، که می مانم از خودم 
شاید دگر نبینمت، اما برای توست 
این آخرین ترانه که می خوانم از خودم 
امشب چگونه از تو بگویم، چگونه 
چیزی ندارم از تو، پشیمانم از خودم 

41- محکوم 
همه محکوم در قبر تن خود
همه مسلوب در پیراهن خود
حقوق سایه ها از یاد رفتند 
تمام برگ ها، بر باد رفتند
چرا خورشید این آیینه کم سوست
چرا امسال بی وهم پرستوست 
چرا لبخند ما، شادی ندارد 
چرا آیینه آزادی ندارد
چرا هجرت به ویرانی زیاد است 
چرا در گرده ی گل اعتیاد است
چرا ما از حقایق میگریزیم 
چرا ما با شقایق می ستیزیم 
چرا ما نور را انکار کردیم 
چرا ما سایه را تکرار کردیم 
چرا آیینه در زنگ است اینجا 
چرا خورشید کم رنگ است اینجا 
چرا عرفان کنار خواب ما نیست 
چرا ترتیل در مهتاب ما نیست
چرا در بین ما عُزلت زیادی است
چرا آیینه ی ما، انفرادی است 
همه در حسرت پرواز هستیم 
همه یک مشت کفتر باز هستیم 
چرا ما دیدگانی تر نداریم 
چرا ما چشم همدیگر نداریم 
کسی درس شقایق را روان نیست 
کسی شبنم شناس ارغوان نیست 
کسی با ساقه ها صحبت ندارد 
کسی یک لحظه گُل فرصت ندارد
نه در مهمانی رنگیم شاداب
نه کادو می خریم از کوچه ی خواب 
اگر آیینه ای داریم زنگ است
و گر حُسنی بیاندوزیم رنگ است
چرا گل ها به گلدان ها اسیرند
چرا باید قناری ها بمیرند 
چرا باید به رنگ گل، نجوشیم 
چرا یک استکان آتش، ننوشیم 
چرا آیینه باید خسته باشد 
سر شب، مهربانی بسته باشد 
چرا اینقدر قدر خنده ها کم 
چرا صد برگ گل، یک قطره شبنم 
نه داروخانه ی دردی است در ما 
نه در گود طرب مردی است در ما 
همه در جلد تنهایی کتابیم 
همه مثل سوال؟ بی جوابیم 
نه برگ سبز عشق، در دفتر ما
نه شور سرخ عرفان، در سَر ِما


42- بهار 
بهار آمد، اما پیش از آن ،
ما در سکوت سرد زمستان، 
گم شده بودیم !
طراوت آمد ،
 و ما، در پژمرده گی باغ خزان ،
پر پر شده بودیم !
شادی آمد ،
و ما، در غمگینی اجبار زمان،
ساکت شده بودیم !
سبزی آمد ،
اما سالها پیش تر ما در برهوت دلهامان ،
غرق شده بودیم !
زندگی آمد ،
اما پیش از آن، ما در گورستان تاریک قلب ها،
دفن شده بودیم !
بهار... ، بهار...، سبز پوش شاخه ی شیدایی ،
و تابستان، حنا بندان میوه ها،
 زمستان، دفتری ؛بارانی ،
و با خط هایی بدون لکه ،
دل را به پاییز می دهم ،
برگ ریز برگهای بهارانی که می رود ،
برگ ریز روز های سفید ، خاکستری ، سیاه !
آفتاب همیشگی، با تلنگری می آید، غرورم را می شکند !
از هر چه همسایه ی بی سایه، بدم می آید !
غرورم را می شکنم،
آری، از هر چه همسایه ی بی سایه، بدم می آید !
پدرم همیشه می گفت:
سایه نشین، از خودش، سایه ای ندارد! 
به چشمانم خیره نشو ،
به چشمانم خیره نشو ،
حتی لحظه ای هم، نگاهت را معطوفم نکن !
بگذار به کفش هایت خیره شوم 
آری به کفش هایت؛
شاید روزی رد پایی از تو دیدم، در بیابان غربت 
آتش نمیشوم،
تا در گذری از من، همچون باد !
خاکستر می شوم، 
آری،
خاکستر می شوم تا مرا ببری با خود، 
تا بهار، تا بهار...

 

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۲ فروردين ۹۲ ، ۱۰:۰۴
  • محمد رحیمی

 

Zahra Gholami+
Mahmoud Anoosheh, PhD, studied psychology and genetics, professor at Tehran University. Zahra Gholami, MA student, studying teaching English as a foreign language

 
€ 68 00 *incl. VAT 
Beyond the Faces
Behavior Dynamic Analysis by Face Reading 
flap text of the book
Face-reading is considered to be a natural science nowadays. It has a close relationship with biology, sociology, social studies and anthropology. This book is the result of the author’s 11 years research in different countries upon different nations. The book deals directly with face-reading and description of the personality traits according to different parts of the face. Remember that the most important thing in face reading is: when reading a face it is important to take each feature within the context of the whole.

VDM Verlag Dr. Müller e.K.
ISBN 978-3-639-22580-8, paperback, 176 Pages

 

 
  

 

In the name of Allah

I want to talk about Dr Anoosheh, a famous poet and psychologist who is the idol of thousand people, specially teenagers and the young.

There is less few mobiles that don’t have his funny clips on them.

He was born in Khuzestan, one of the hottest places in Iran. And it was Thursday 20th of Aban 1338 or 11th November 1970. His mother was an illiterate housewife and his father was a graduated association in English linguistic. He loves Ireland.

His mother told: 7baldar instead of 7bamdad. She was completely illiterate. His family consists of 11 children, 1devoted mother and 1 smiling father; however war took 4 of his family members but all the others reached the high levels of education.

His father was a master, hero and teacher in life for him; and he was a student, child and a friend for him.

His father said: until you don’t have the smile on your face, you have not worn your clothes completely.

He started studying hard and couldn’t do something stupid in his youth time because he was named Mr.Anooshe in his childhood by his father. He has to have a burning ambition. After entering university, he starts doing researches and then he went to Beirut University to continue his major there. His filed in psychology is Face Reading. The reason he chose it was these questions:

Why are human different with each other?

Why human’s reactions through difficulties are different?

Why usually slim people are nervous?

Why fat people are calm and kind?

Why depressed people’s face is distinguished?

What’s the reason of knowing people’s characteristics through their faces such as: honesty, anxiety, prejudice, calmness, patience, treachery, dissimulation?

Is it true that after some years, couples faces would be similar to each other?

And finally:

Why all the people can understand the feeling of scare through eyes, eyelids and ears?

The feeling of happiness through cheeks, mouth, eyes and eyelids

 The feeling of sadness through eyes and eyelids

The feeling of amazement through eyebrows, eyelashes, forehead and lips

The feeling of kindness through eyes and lips

The feeling of contempt through eyes, cheeks and lips

And the feeling of anxiety from the whole of your face

He was the counselor of France ambassador and now he is doing 4 base national researches in Iran that one of them is why people in Iran are so skeptical?  Also he works in jails and teaches in Shahid beheshty universities in Tehran. The book he has written is: chi in 2 volumes and beyond the faces, and really beautiful CD of his poems named: Behesht Ba Sanade Mangule dar!  He has gained experiences in 89 university inside and out of Iran through Lebanon to France. 

He is being invited in many universities to have a lecture and as far as I know many people know him in different countries. I run a web log and add it by Web gozar web counter and it has viewer more than 26 countries!  He wanted to do a research and asked students to help; more than 19000 students were ready. He is famous because he is helping us to have a better life.

He is in favor of Molana and one of the best books he has ever read is Molana. As I read it, too. It has many answers of our mental problems in.

 Well let me finish it. If I want to talk about him and his books and speeches and poems, I would talk about 3 or 4 hours.

 

 

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۲ فروردين ۹۲ ، ۰۹:۵۵
  • محمد رحیمی

شعر از مولانا

آن یکی آمد در یاری بزد

گفت یارش کیستی ای معتمد

گفت من گفتش برو هنگام نیست

بر چنین خوانی مقام خام نیست

خام را جز آتش هجر و فراق

کی پزد کی وا رهاند از نفاق

رفت آن مسکین و سالی در سفر

در فراق دوست سوزید از شرر

پخته گشت آن سوخته پس باز گشت

باز گرد خانه‌ی همباز گشت

حلقه زد بر در بصد ترس و ادب

تا بنجهد بی‌ادب لفظی ز لب

بانگ زد یارش که بر در کیست آن

گفت بر در هم توی ای دلستان

گفت اکنون چون منی ای من در آ

نیست گنجایی دو من را در سرا




از خدا جوییم توفیق ادب

بی‌ادب محروم گشت از لطف رب

بی‌ادب تنها نه خود را داشت بد

بلک آتش در همه آفاق زد

مایده از آسمان در می‌رسید

بی‌شری و بیع و بی‌گفت و شنید

درمیان قوم موسی چند کس

بی‌ادب گفتند کو سیر و عدس

منقطع شد خوان و نان از آسمان

ماند رنج زرع و بیل و داس‌مان

باز عیسی چون شفاعت کرد حق

خوان فرستاد و غنیمت بر طبق

مائده از آسمان شد عائده

چون که گفت انزل علینا مائده

باز گستاخان ادب بگذاشتند

چون گدایان زله‌ها برداشتند

لابه کرده عیسی ایشان را که این

دایمست و کم نگردد از زمین

بدگمانی کردن و حرص‌آوری

کفر باشد پیش خوان مهتری

زان گدارویان نادیده ز آز

آن در رحمت بریشان شد فراز

ابر بر ناید پی منع زکات

وز زنا افتد وبا اندر جهات

هر چه بر تو آید از ظلمات و غم

آن ز بی‌باکی و گستاخیست هم

هر که بی‌باکی کند در راه دوست

ره‌زن مردان شد و نامرد اوست

از ادب پرنور گشته‌ست این فلک

وز ادب معصوم و پاک آمد ملک

بد ز گستاخی کسوف آفتاب

شد عزازیلی ز جرات رد باب

 

 


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۲ فروردين ۹۲ ، ۰۹:۵۲
  • محمد رحیمی

بسم الله الرحمن الرحیم

 ب س م ا ل له ا لرحمن الرحی م = سلام     

 

دکتر انوشه،در جمع دانشجویان علوم پزشکی زنجان

یک شب به یادماندنی با دکتر سید محمود انوشه در زنجان
دکتر سید محمود انوشه، سخنرانی حاذق و با کمالات است که کمتر کسی است که سخنرانی های با طراوت و جوان ‍‍‍پسندانه ی  او را نشنیده باشد و یا در موبایل خود، کلیپ های تصویری یا صوتی از او نداشته باشد.
طبق برنامه، قرار بود که مراسم از ساعت 19 لغایت 23 در سالن آمفی تئاتر دانشکده ی داروسازی برگزار شود، اما بازهم بر اثرعدم هماهنگی و برنامه ریزی درست ، پس از اینکه دانشجویان با 2ساعت معطلی در سالن اجتماعات کوچک دانشکده داروسازی برای خود جایی دست وپا کرده بودند، با اعلام یکی از مسئولین برگزاری حدود ساعت 19، مکان سخنرانی به دلیل ازدحام جمعیت و دانشجویان سرپای بسیار،از سالن اجتماعات دانشکده به مجتمع بین المللی روزبه انتقال یافت. دانشجویان معترض و ناراحت از این عدم ناهماهنگی با اعتراض به سمت مجتمع روزبه حرکت کردند، اما آنجا هم با درهای بسته سالن روزبه مواجه شدند. پس از 10دقیقه معطلی و با تلاش های دوستان خوب ما در بسیج دانشگاه و آقایان مهندس بیگی و مهندس عابدینی، درهای سالن باز شد و دانشجویان با ... وارد سالن شدند، پس از قرائت قرآن و صحبت های مجری برنامه؛ دکتر انوشه به مدت 200 دقیقه برای دانشجویان سخنرانی کرد. بازدن ادامه مطلب، گزیده ای از جملات سخنرانی ایشان در اختیار شما عزیزان قرار می گیرد.   

نکات کلیدی برای جوانان :

1 - هرگز به کسی نگویید که خسته و افسرده اید.
2 -
برای تغیر دادن دیگران بیش از حد تلاش نکنید،اگر برای تغییر دادن افراد بیش از حد تلاش کردید،امکان دارد که به افکار خود آسیب بزنید.
3 -
به کسانیکه خطاب به شما می گویند:تو صادق و راستگویی اعتماد نکنید.
4 -
روز تولد اقوام خود را یادداشت کنید و در آن روز با تلفن یا sms یا کارت پستال به آنها تبریک بگویید، همین که شما قلب کسی را شاد کنید، به او و خود ،انرژی مثبت می دهید، و به شادی میرسید.
5 -
صدای خنده های پدر، مادر،برادر،خواهرو... را ضبط کرده و هراز گاهی گوش کنیدو با این کار انرژی بگیرید.
6 -
حتما به کسی که لباس نو پوشیده واکنش مثبت نشان دهید و به لباسی که به تن کرده انرژی دهید، هیچوقت به لباس کسی ایراد خاصی نگیرید،مگر قبل از آن تعریف لباسش را کرده باشید.
7 -
آقا پسرها یادشان باشد که اگر با دختر خانمی رابطه برقرار کردند و قصد ازدواج با او را داشتند، حتما چند وعده(4-5)غذا با او بخورند و اگر دیدند که آن دخترخانم بی اشتها غذا میخورد،دل به ازدواج با او نبندند.
8 -
دختر خانم ها یادشان باشد که اگر بدن آقا پسری که قرار است با او ازدواج کنند بوی روغن کرچک میدهد، از ازدواج با او اجتناب کنند؛ چون کسی که قرص اعصاب میخورد بدنش بوی روغن کرچک میدهد.
9 -
وقتی که گوشی را برمیدارید با کسی که پشت خط است با نشاط و جدیت صحبت کنید.
10 -
در فضاهای بسته در مورد چیزی که به آن علاقه ندارید با کسی صحب نکنید و این صحبتها را در فضای باز داشته باشید.

جملاتی متنوع با جهت های مختلف:


• 
از زندگی هرچه که لیاقتش را داری به تو میرسد، نه هرچه که آرزویش را داری.
• 
برای ناخدایی که به بندر مقصد نمی اندیشد هیچ بادی موافق نیست.
• 
زندگی مثل بستنی است، تا قبل از اینکه آب شود باید لذتش را ببری.
• 
برای یافتن اقیانوسهای تازه حتما باید از ساحل آرامش خودت فاصله بگیری.
• 
وقتی به دنیا آمدم آنقدر جا خوردم که تا 2سال نتوانستم حرف بزنم.
• 
انسان موفق کسی است که با آجرهایی که به سمتش پرتاب میشود خانه بسازد.
• 
بزرگ روانشناس عالم حضرت علی(ع) فرمودند: اثباب رهایی انسان 3چیز است : تحمل مشکلات و مسائل، در کنارش تعقل برای حل آنها، و در آخر توکل به خدا.
• 
امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: مهم نیست که چقدر زنده ای ، مهم این است که چقدر زندگی میکنی؛ مهم نیست که چقدر داری، مهم این است که چقدر می بخشی؛ مهم نیست که چقدر درد میکشی، مهم این است که چقدر تحمل میکنی؛ مهم نیست که برایت چه اتفاقی می افتد،مهم این است که چه تصمیمی میگیری.
• 
علی (ع) میفرماید: هرکسی را که بفهمی قطعاً او را می بخشی.
• 
حضرت علی(ع) فرمودند: اگر تو به مشکل امروزت، غم دیروز و اضطراب فردا را اضافه نکنی، مشکل امروز تو هرچه که باشد حل میشود.
• 
امام علی(ع) میفرمایند: بدون شک اگر محبت بدهیم، لبخند می گیریم. اگر صداقت بدهیم، دوستی می گیریم و اگر اعتماد بدهیم اعتبار می گیریم.
• 
کنفسیوس(اندیشمند بزرگ تاریخ 3000 سال قبل): زندگی از سه چیز تشکیل شده؛ اشکی که بالاخره پاک میشود؛ لبخندی که بالاخره محو میشود و خاطره ی این دو که تا پایان عمر باقی می ماند.
• 
تو هیچوقت نمیتوانی که با مشت گره کرده به کسی دستور بدهی.
• 
هرگز با انگشت کثیف عیوب دیگران را نشان نده تا مادامی که انگشت خودت کثیف است.
• 
اگر دل بخواهد، هزار راه پیدا میشود و اگر دل نخواهد هزار بهانه ایجاد میشود.
• 
تا مادامی که تنها وسیله ی تو چکش است، همه چیز را به شکل میخ می بینی.

 

 

موضوع بحث :اخلاق دانشجویی و روابط دختر و پسر

1- بحث کلی به عنوان جوان؛
2- 
بحث  به عنوان دانشجو؛
3- 
بحث به عنوان روابط دختر و پسر.
کار انسان اندیشمند شبیه کارزنبور عسل است، همانگونه که زنبور شهد گلها را جمع کرده و آن را در بطن خود به عسل تبدیل میکند؛ کار انسان اندیشمند نیز جمع آوری علوم و تبدیل آنها به معرفت است؛ یعنی اگر علمی تبدیل به معرفت نشود، هیچ ارزشی ندارد.
کدام علم است که قابلیت تبدیل شدن به معرفت را دارد؟
پایه های علم:
1- 
داده خام
2- 
اطلاعات پایه
3- 
علم تخصصی
   
این سه قابلیت تبدیل به معرفت را ندارند، ولی دانش این قابلیت را دارد.

  ابن یمین می گوید:


آنکس که بداند و بداند که بداند
اسب شرف از گنبد گردون بجهاند
آنکس که بداند و نداند که بداند
بیدار کنیدش که بسی خفته نماند
آنکس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به منزل برساند
آنکس که نداند و نداند که نداند
در جهل مرکب ابدالدهر بماند


6
کلمه در بحث گرفتاری های اجتماعی و فردی،به ترتیب:
1- 
دغدغه؛
2- 
مساله؛
3- 
مشکل؛
4- 
معضل؛
5- 
بحران؛
6- 
فاجعه.
   "
آنکس که نداند و نداند که نداند" فاجعه است.

چند داستان:
• 
دو ماهیگیر کنار رودخانه ماهی میگرفتند؛ ماهیگیر اول که با تجربه بود، هر ماهی که میگرفت در ظرف یخی می انداخت؛ ماهیگیر دوم هر ماهی بزرگی که میگرفت بلافاصه درآب رهایش میکرد؛ ماهیگیر اول از او پرسید که چرا این کار را میکنی؟ در جوابش گفت: ماهیتابه من کوچک است و ماهی بزرگ درونش جا نمیشود.
  
نتیجه: فرصتها و شانس های بسیار بزرگی را در دوران دانشجویی از دست می دهید چون فکر میکنید که ظرفتان کوچک است.

• در سال1973 در اداره پست نیویورک امریکا، یک پستچی نامه ای را دید که بررویش نوشته بود، برسد به دست خدا؛ پستچی نامه راباز کرد و دیدکه سرگذشت یک پیر زن است که نوشته بو : ای خدای بزرگ من از دولت ماهیانه 100دلار مستامری میگیرم. هفته گذشته کیفم را گم کردم،میخواهم جشنی بگیرم و دوتا ازدوستانم را دعوت کنم و پولی ندارم؛ خدا جون یه جوری این پول رو به من برسون! مامور نامه را به دوستانش داد،خواندند، تصمیم گرفتند که مقداری پول جمع آوری کنند و برای پیرزن بفرستند، 96دلار جمع شد و فرستادند؛ هفته بعد نامه ای دیگر از آن پیرزن برای خدا رسید که گفته بود، خدای مهربان تشکر میکنم که پول فرستادی ولی متاسفانه ماموران دزد پست ، 4دلار از پول را برداشته بودند.

تمام مسائل کوچک که بهشان پیله کرده اید و مدام بهشان فکر میکنید؛ تا زمانی که برای 5دقیقه در مغز شماست اشکالی ندارد؛ولی اگر به مدت طولانی 1روز و 2 روز و 10روز به مشکلتان پیله کردید مطمئناً باعث خستگی روح و جسم شما میشود.
کسانی که انواع مشکلات را دارند خیلی سعادتمندتر از کسانی هستن که مشکل دارند و فقط به همان پیله کردند.

المنت فاکس ایرلندی میگوید: در سال 1951 زمانی که برای اولین بار وارد نیویورک شدم رفتم رستوران و پشت میز نشستم تا گارسون غذا را بیاورد، تا 1 ساعت نشستم ولی خبری از غذا نشد، از فردی که نزدیک میز من بود پرسیدم که چرا کسی غذا را نمی آورد، در جواب گفت این روش جدیدی است که هرکس خودش غذا را به صورت سلف سرویس برمیدارد.
وقتی دیدم که افراد با میل خودشان غذایی را برمیدارند؛ متوجه شدم که جهان خدا سلف سرویس است و بستگی به عرضه ی هرفرد دارد که چقدر سهم میبرد.
اگر تاکنون زندگی به شما چیز زیادی نداده، فقط به خاطر این است که خود شما از زندگی چیز زیادی را طلب نکرده اید.
دیدن یک امر است و ملاحظه ی آنچه که می بینید یک امر مهمتر و درک آنچه که ملاحظه کردید یک امر مهمتر از دو مورد قبلی و آموختن آنچه که درک کردید مهمتر از سه مورد قبلی و در نهایت عمل کردن به آنچه آموختید مهمتر از همه ی موارد قبلی است.

هر عملی تحت سه پارامتر تکرار، زمان ، اراده میشود عادت؛
هر عادتی تحت تکرار، زمان و اراده میشود ملکه؛
هرملکه ای تحت تکرار ، زمان و اراده میشود هویت؛
و هر هویتی تحت زمان ، تکرار ، اراده میشود طبیعت و شخصیت هر فرد.
اگر صفتی در فردی تبدیل به هویت شود، امکان سلب آن صفت از فرد امری قریب به محال میشود.

چند نکته ی مهم:
در برابر مشکلاتی که دارید دو کار میتوانید بکنید:
یا تمرکز کنید بر مشکل ودرجا بزنید؛
یا اینکه بر روی راه حل تمرکز کنید.
در آمریکا کار بسیار زیبایی میشود، هر 10سال یکبار کتابی چاپ میشود به نام اشتباهات بزرگ. در چاپ دهه 60، مدیر سازمان فضایی ناسای امریکا خاطره ای زیبا و جالب  نوشته بود : ما در سال 1968 متوجه شدیم، زمانی که سفینه از مدار زمین خارج میشود و در خلا قرار می گیرد، به خاطر شرایط نمی توان با خودکار روی کاغذ نوشت؛ سازمان فضایی ناسا به شرکتهای تجاری سپرد که خودنویسی بسازند که در شرایط بی وزنی هم بنویسد، سرانجام یک شرکت بعد از گذشت 8ماه و نیم و هزینه 11میلیون دلاری موفق به ساخت خود نویسی شدند که در بدترین شرایط نیز قادر به نوشتن بود. زمانی که این موفقیت را جشن میگرفتند پیامی از کشور روسیه آمد که ما از اول هم این مشکل را حل کرده بودیم و با مداد می نوشتیم.
به محض ورود یک مشکل ما باید به جای تمرکز در مشکل به روی راه حل متمرکز شویم.

* پیر مردی که تک پسرش در زندان بود برای او نامه ای نوشت : "پسر گلم تو که هم اکنون در زندانی و من هم یک پیر مرد 80 ساله ی فرسوده ام، 5000 هکتار زمین، باید برای کاشت سیب زمینی شخم زده شود و من دست تنها چه کار کنم با این زمین و چگونه محصول را بکارم؟" پسرش از درون زندان تلگرافی برای پدرش فرستاد که نوشته بود : "امسال از کاشت سیب زمینی دست بردار، من 12 قبضه اسلحه داخل زمین پنهان کرده ام، بعد از حبس خودم میام و اونها رو در میارم و میفروشم تا زمین را شخم بزنیم" این تلگراف به دست پلیس رسید و آنها با تمام قوا و تجهیزات به داخل زمین ریختند و زمین را شخم زدند.

* مردی به پیش زنش آمد و به او گفت : "نمی دانم امروز چه کار خوبی انجام دادم که یک جن به نزدم آمد و گفت که یک آرزو کن تا من فردا برآورده اش کنم" زن به او گفت : "ما که 16 سال اوجاقمون کوره و بچه ای نداریم، آرزو کن که بچه دار شویم. مرد رفت پیش مادرش و ماجرا را برای او تعریف کرد؛ مادرش گفت : "من سالهاست که نابینا هستم، پس آرزو کن که چشمان من شفا یابد" مرد از پیش مادرش به نزد پدرش رفت؛ پدرش نیز به او گفت : "من خیلی بدهکارم و قرض و قوله زیاد دارم از اون فرشته تقاضای پول زیادی کن"
مرد هرچه که فکر کرد هوای کدامشان را داشته باشد؟ کدام یک از این افراد تقدم دارند،زنم؟ مادرم؟ پدرم؟
تا فردا راه چاره را پیدا کرد و با خوشحالی به پیش جن رفت و گفت : " آرزو دارم که مادرم بچه ام را در گهواره ای از طلا ببیند.

• در جنگلهای امریکای مرکزی شکارچیان میمون مشاهده کردند که تمام میمونها به بالاترین جای درختان رفته اند؛ آنها شروع کردند به کندن سوراخ های روی درخت به طوری که ورودی این سوراخها تنگ بود، 500 سوراخ کنده و درون هرکدام یک عدد موز گذاشتند و رفتند؛ میمونها که خطری احساس نمی کردند پایین آمده و برای برداشتن موزها دست خود را به زور داخل سوراخ ها کردند و موز را برداشتند، شکارچیان با دیدن این صحنه بلافاصله با طبل شروع به سروصدا کردند، میمونها که یکی یه موز در دست داشتند هراسان می خواستند که دست خود را از سوراخ بیرون بکشند ولی چون موز در دست داشتند نتوانستند و بدون این که حتی یک گلوله شلیک شود 500 میمون را شکار کردند.
تا مادامی که فکر ما و قلب ما به چیزی مشغول است، این که تصور کنیم میتوانیم به صورت انسانی آزاده حرکتی را انجام دهیم، تصوری باطل است.

• در زمان خلقت موجودات که خداوند عمر را تقسیم میکرد، به همه ی موجودات 30 سال عمر داد، انسان به خدا اعتراض کرد و گفت من که اشرف مخلوقاتم 30 سال ، آنوقت خر و گاو و سگ و میمون و... هم 30 سال؟
خدا به انسان گفت که برو با موجودات صحبت کن و هر کسی که مقداری از عمرش را که راضی بود به تو دهد.
آدم به سراغ خر رفت و گفت : خدا 30 سال عمر بهت داده آیا میدونی کارت تو این 30 سال اینه که مثل یه حمال باید بار ببری و آخرش هم یه مقدار ینجه بهت میدن. خر گفت که نصف این عمر زیاده. پس این 15 سال مال تو،
آدم به سگ نیز گفت که این عمر زیاد رو برای چی میخوای؟ از صبح تا شب که باید از اموال آدمها مراقبت کنی و آخر شب هم یه تیکه استخوان جلوت میندازن، سگ نیز نصف عمرش را به آدم داد.
آدم این دفعه رو به میمون کرد و گفت میدونی تو این 30 سال کارت چیه؟ کارت اینه که از صبح تا شب باید تو باغ وحش جون بکنی و شکلک در بیاری تا یه مقدار غذا بهت بدن؛ میمون نیز نصف عمرش را به آدم داد.
آدم حالا به جای 30 سال 75 سال عمر داشت.
بعد از این ماجرا فرشته ها دیدند که انسانها تا 30 سالگی آدم اند؛ از 30 تا 45 سالگی باید مثل یک خر کار کنند؛ از 45 تا 60 سالگی مثل سگ جون بکنند تا از مالشان مراقبت کنند؛ از 60 تا 75 سالگی هم مثل یک میمون برای نوه هایشان شکلک دربیاورند.


تعادل در 4 شرایط حاصل می شود : هرگاه لذت برای جسم وشادی برای قلب و خوشحالی برای فکر و شعف برای روح حاصل شود، انسان به تعادل می رسد .
آیا این همواره امکان پذیر است یا نه ؟ هرگاه که انسان عاشق شد به تعادل می رسد .

تعریف عشق : کسی که عاشق می شود ، اصلا اهل گریه نیست . و کسی که برای عشق گریه می کند ، خودخواه است . کسی که از عشق افسرده می شود ، خودخواه است . کسی که در حال خدمت به دیگران است ، عاشق است و دائما بی قرار و شاد .

فرمول دنیا : آویزونی گریزونه و گریزونی آویزونه .
میزی برای کار، کاری برای تخت ، تختی برای خواب ، خوابی برای جان ، جانی برای مرگ ، مرگی برای سنگ ، سنگی برای یاد ، این یعنی همه عمر.

10 فرمان پدرم به من :

منتظر باش، متوقف نباش
ساده باش ولی ساده لوح نباش
صبور باش ولی بی خیال مباش
جسور باش ولی گستاخ نباش
سرسخت باش ولی لجباز نباش
خوش بین باش ولی خوش باور مباش
تامل کن ولی معتل نکن
شتاب کن ولی شتابزده عمل نکن
بگو آره ولی نگو حتما
بگو نه ولی نگو هرگز

دکتر انوشه ، صحبت های خود را با این قطعه شعر به پایان رساند :
  
بیا با خود بیاندیشیم
اگریک روز تمام جاده های عشق را بستند؛
اگر یک سال چندین فصل برف بی کسی بارید؛
اگر یک روز نرگس در کنار چشمه غیبش زد؛
اگر یک شب شقایق مرد؛
تکلیف دل ما چیست؟
و من احساس سرخی می کنم چندیست
و من از چند شبنم پیش در خوابم
نزول عشق را دیدم
چرا بعضی برای عشق،دلهاشان نمی لرزد؟
چرا بعضی نمی دانند که این دنیا
به تار موی یک عاشق نمی ارزد؟
چرا بعضی تمام فکرشان ذکر است
و در آن ذکر هم یاد خدا خالیست؟
و گویی میوه اخلاصشان کال است
چرا شغل شریف و رایج این عصر رجالیست؟
چرا در اقتصادِ راکدِ احساسِ این مکاره بازاران
صداقت نیز دلالیست؟

             
               

ایمیل دکتر انوشهdr.m_anooshe@yahoo.com

آقای انوشه، هر کجا هستید موفق و پیروز باشید

      

          تهیه و تنظیم :

                                     مهرداد عابدی

                                                   حامد محیط

 

  • محمد رحیمی

سخرانی ایشون در جمعی از دانشجویان دانشگاه آزاد بود .من از این طرز صحبت کردن خیلی خوشم میاد!! واقعا آدم را تحت تاثیر قرار میده... صحبتایی که با شوخی و خنده مطلب اصلی را به همه می رسونن و این جور صحبت کردن از هر کسی بر نمیاد !! مثلا این آخوندهایی که میان بالای منبر و صحبت می کنن، من دلم می خواد!!!اول از همه این را بگم که تخصص دکتر انوشه در تیپولوژی هست . از تفاوت دختران و پسران شروع می کنم :عدد یک نشان دهنده خصوصیات دختران و عدد دو نشان دهنده خصوصیت پسران هست : ۱) اساسا به گفتگو علاقه دارند . ۲) اساسا به سکوت علاقه دارند. ۱) در روز به طور متوسط ۲۶۰۰۰ کلمه حرف می زنند.۲) در روز به طور متوسط ۴۰۰۰ کلمه حرف می زنند. ( قبول ندارم ) ۱) با گفتگو مشکل خود را حل می کنند. ۲) با سکوت مشکل خود را حل می کنند. ۱)اساسا شنوندگان بسیار خوبی اند ) اساسا شنوندگان خوبی نیستند. ( صددرصد قبول دارم ) ۱) به تشریفات توجه دارند. ۲) تشریفاتی نیستند. ۱) بسیار جزیی نگر هستند. ۲) اصولا کلی نگر هستند. ۱) رابطه گرا و مسیر گرا هستند ۲) هدف گرا و افق نگر هستند. ۱) از راه گوش عاشق می شوند ۲) از راه چشم عاشق می شوند. دکتر تعریف می کرد و می گفت که من خودم همیشه به پسرای دانشجو میگم که اگر خواستین مخ دختری را بزنین قبل از اینکه قیافه نحص شما را ببینه اول باهاش تلفنی صحبت کنین و بعد قرار ملاقات بذارین !! و یک ماجرای تقریبا طولانی را در این مورد برامون تعریف کردن. ۴ برخورد و۴ نوع تربیت یک دختر با یک مزاحم تلفنی : تربیت نوع اول و بهترین نوع تربیت : مزاحم : الــــو ، سلام،‌خسته نباشید، حالتون خوبه، عذر میخوام میشه چند لحظه مزاحمتون بشم ؟ دختر : بدون هیچ صحبتی گوشی را قطع می کنه. تربیت نوع ۲ : مزاحم : الــــو ، سلام،‌خسته نباشید، حالتون خوبه، عذر میخوام میشه چند لحظه مزاحمتون بشم ؟ دختر : به مادر اشاره می کنه که بیاد گوشی را بگیره که بعدا شرش گردن دختر نیفته !!! تربیت نوع سوم و تربیت رایج در کشور ما : مزاحم : الــــو ، سلام،‌خسته نباشید، حالتون خوبه، عذر میخوام میشه چند لحظه مزاحمتون بشم ؟ دختر : خفه شو، بی شعور، کثافت، عوضی تربیت نوع ۴ : مزاحم : الــــو ، سلام،‌خسته نباشید، حالتون خوبه، عذر میخوام میشه چند لحظه مزاحمتون بشم ؟ دختر: الــــــــــــــــو بفرماییـــــن ! ( پسر هم دستش میاد از این طرز کشیدن و نازک کردن صدای دختر ) آقا خواهش می کنم مزاحم نشـــــــــــــــــین !! به قول دکتر این مزاحم نشــــــــــــــــــین! یعنی اینکه مزاحم بشــــــــــــــین!!! و پسرها هم مزاحم میــــــــــــشن! شما دخترها تصور می کنید که پسرها در تماس تلفنی به صحبتهای شما گوش می کنند؟ ابدا، حتی به یک حرف، پسرها فقط به اون حالی که شما روی صداتون دارین توجه می کنن و می فهمن که اهلش هستین ! ( این جا بود که ، صدای دست زدن و هورا کشیدن دانشجوهای دختر بلند شد و متاسفانه این دست زدن و هورا کشیدن اونها به شدت این حرف دکتر را تایید می کرد... و پسرها به شدت آروم شده بودند!!! ) صدای شما ( حالی که روی صداتون هست ) پدر صاحب پسرها را در آورده !!! خود من نسبت به خیلی از این مسایل اعتقادی نداشتم و اصلا باور نمی کردم که پسرها تا این حد سست باشند ..البته سست که نه !! طبیعتشون این جوری هست !!! ولی اگر کسی به جز دکتر این حرفا را بهم میزد فحشش میدادم ! وقتی دکتر این صحبتها را می کرد ، این قدر پذیرفتن این مسائل برای من سخت بود که نمی دونین !! تو خیلی مسائل دست پسرها را به طور کامل رو کرد...پذیرفتنش برام سخت بود چون دلم نمی خواست که باور کنم و بدونم که پسرها واقعا چه موجودیتی دارند !! چون خیلی از مسائلی که من اصلا بهشون فکر نمی کردم و اصلا برای من مهم نبودن را برای پسرها مهم می دونست ! شاید مسائل خیلی بی اهیمت ! البته من این را هم می دونم که همه پسرها در یک سطح نیستند ، اما در نهایت همشون یک طبیعت دارند... فقط بعضی هاشون کمتر و بعضی هاشون بیشتر ! برو بینیم بابا..... برید خودتون را درست کنید، اگه این جوری باشه( که حتما هست ) دخترا چپ برن روی شما تاثیر میذاره ، راست برن باز هم ، این وری برن ، اون وری برن !! ای بابا !ولی گذشته از همه این حرفا خود دکتر خیلی به این موضوع تاکید کرد که حتما دخترها به خودشون برسن اما نه در حدی که زیاده روی باشه ... مثلا می گفت یک دختری که صورت پر مویی داره ، باید حتما خودش را مرتب کنه ! اما با اینکه موهاشون را رنگ میزنن و بیرون میذارن مخالف بود...رابطه دختر، پسرها را هم تا حدی صحیح می دونست... و بهتر می دید که با پسری که آشنا شدین به هیچ وجه به سینما نرید ! خیلی روی سینما تاکید می کرد...خیلی...البته خیلی در مورد اینکه چرا با سینما رفتن مخالف هست توضیح داد و توضیحاتشون هم واقعا منطقی بود... رابطه یک دختر و پسر را در حد قدم زدن مشکلی نمی دونستن ، ولی برای اینکه بخوان به پارک برن بیشتر تاکید داشتند که یکی از دوستان دختر هم با اونها باشه بهتره ! میدونین همه مثل هم نیستند ولی دکتر بیشتر این حرفها را میزد، چون دیگه به قیافه ظاهری هیچ کس نمیشه اعتماد کرد . و جالب این جا بود که پسرها در تمام مدتی که دکتر صحبت می کردن ساکت نشسته بودن ! فقط یه جایی بود که صدای دست زدن پسرها بلند شد که اونم شدیدا تو ذوقشون خورد : یک مردی از خدا می پرسه که ، خدایا چرا زنها را زیبا آفریدی ؟خدا می فرماین: برای اینکه توی مرد ، زن را دوست داشته باشی . مرد می پرسه پس چرا زنها را این قدر احمق آفریدی ؟ ( صدای دست زدن پسرها ) خدا جواب میده : چون زن بتونه توی مرد را دوست داشته باشه ! ( صدای خنده های بلند دختران و دست زدنشون و ساکت شدن پسرها به طرز فجیعی ! )اما ادامه تفاوتهای دختران و پسران : ۱) در گذشته سیر می کند ۲) در آینده سیر می کند. ۱) در جوانی مهربان و در پیری خودخواه ۲) در جوانی خودخواه و در پیری مهربان. ۱) به بود و نبود توجه خاصی دارند ۲) به بایدها و نبایدها توجه خاصی دارند. ۱) وقتی عاشق می شوند یک سوم انرژی تمرکز آن ها افت پیدا می کند ۲) وقتی عاشق می شوند انرژی و تمرکز آنها ۹/۱ برابر افزایش می یابد. ۱) در زمان شکست عاطفی افسرده می شوند ( تاثیر منفی برای دختران جامعه ) ۲) در زمان شکست عاطفی آرام و ساکت می شوند. ۱) به احساسات خود توجه دارند ۲) به احتیاجات خود توجه دارند. ۱) خانمها در جوانی و در پیری عشق اول است، دوم سلامتی و سوم پول ۲) آقایان در جوانی ابتدا عشق، دوم پول و سوم سلامتی مهم است اما در پیری ابتدا سلامتی، پول ودر آخر عشق مهم است. ۱) عشق تمام زندگی یک دختر را در بر می گیرد ( به خاطر همین هست که یک دختر از شکست عاطفی ضربه بدی می خوره ) ۲) عشق قسمتی از زندگی آقایان را در بر می گیرد. من خودم اکثر این تفاوتها را قبول دارم و از این صحبتها به این نتیجه رسیدم که خانمها وقتی کسی را دوست دارن تا آخر هم دوست دارن اما آقایون دقیقا بالعکس هستند. خیلی داستانهای بامزه ای تعریف کردن که اگه شد بعدا میام تعریف می کنم !فقط دوست دارم که هر کی این پست را می خونه نظر واقعی خودش را در این مورد بده ...علی الخصوص آقایون ! میخوام ببینم که تا چه حد این صحبتها را تایید می کنند... البته من خودم تاییدشون کردم و این را هم یادآور میشم که همه مثل هم نیستند ، اما تمام دخترها یک طبیعت و تمام پسرها هم دارای یک طبیعت هستند فقط توی کم و زیادش با هم فرق دارند .

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۲ فروردين ۹۲ ، ۰۹:۴۸
  • محمد رحیمی


کار انسان اندیشمند شبیه کار زنبور عسل است

همانگونه که زنبور عسل گرده ی گل را جمع میکند و انرا در بطن خودش تبدیل به شهد و عسل می نماید کار انسان اندیشمند هم جمع اوری علوم است و تبدیل این علوم در متن اندیشه ی خودش به معرفت است لذا اگر علم به معرفت تبدیل نشود علم به ما هو نفسه علم علمی که از توش علم بیرون بیاد علم به ما هو علم به هیچ دردی نمی خوره میشه کشک

مولانا اشاره می کنه این را خیلی دقت کنید

این داستان را بارها و بار ها در مثنوی بخوانید چون بسیار نکته در رابطه با مباحث فرهنگی ما درش وجود دارد

مولانا اشاره می کنه به چینی ها و رومی ها که در بحث هنر بین اینها رقابتی صورت گرفته بود

چینیان گفتند ما نقاش تر رومیان گفتند

رومیان گفتند ما را کر و فر

اهل چین و روم در بحث امدند

رومیان در علم واقف تر بودند

مولانا معتقد که رومی ها همان فضای معرفتی را داشتند یعنی ان مقدار از علمی را که در اختیار داشتند میفهمیدند

این همان 4بیت ابن یمین ِ

ابن یمین میگه :

 آن کس که بداند و بداند که بداند    این بداند دوم یک فهم معرفتی از بداند اوله یعنی

 ان کس که بداند و بفهمد که بداند

اسب شرف از گنبد گردون بجهاند

ان کس که بداند و نداند که بداند   مثل همین فارالتحصیل های دانشگاه ها ی ما

ان کس که بداند و نداند که بداند

 بیدارش نما که بیش از این خفته نماند

انکس که نداند و بداند که نداند

لنگان خرک خویش به مقصد برساند

انکس که نداند و نداند که نداند و نخواهد که بداند در جهل مرکب ابد الدهر بماند

ما دو جور جهل داریم

یک جهل ساده و بسیط که فرد میدونه که نمیدونه

و یک جهل مرکب که فرد نمیدونه که نمیدونه

این فکر می کنه که همه چیز رو میدونه

مولانا اشاره میکنه چینیان گفتند ما نقاش تر رومیان گفتند مارا کر و فر

اهل چین و روم در بحث امدند رومیان در علم واقف تر بودند

گفت سلطان امتحان خواهم در این تا کنم در دعوی ان به را گزین

پادشاه گفت امتحانتون میکنم

چینیان گفتند یک خانه به ما خاص بسپارید و یک ان شما

بود دو خانه مقابل در به در

این یکی چینی ستد رومی دگر پادشاه یک سالن در اختیارشون گذاشت یک دیوارش را داد به چینی ها و یکیش را داد به رومی ها

چینیان از شه صد رنگ خواستند پس خزانه باز کرد ان ارجمند

شروع کردند نقاشی کردن

رومیان گفتند نه نقش و رنگ در خور اید کار را جز دفع زنگ

در فرو بستند و سیقل میزدند همچو گردون سافی و ساده شدند شروع کردند آینه کاری  سیقل کاری

اینا شروع کردند نقاشی

یک دیوار در اختیار چینی ها و یک دیوار در اختیار رومی ها و یک پرده هم در وسطش

چینیان چون از عمل فارق شدند از پی شادی دهل ها می زدند چون که شه امد در ان چینی سرا میربود ان عقل را و فهم را بعد از ان امد به سوی رومیان پرده را بالا کشیدند از میان نقش ان تصویر و  ان کردار ها زد بر ان سافی شده دیوار ها هر چه انجا بود اینجا به نمود دیده را دیده خامی میربود عاشقان عارفان ان رومیان اند ای پسر نی ز تکرار کتاب و نی هنر لیک سیقل کردند ان سینه ها پاک از آز و هرس و بخل و کینه ها

نقش و قشر علم را بگذاشتند رایت علم الیقین افراشتند

خرده کاری های علم هندسه یا نجوم و علم طب و فلسفه که تعلق با همین دنیا ستش ره به هفتم اسمان بر نیستش این همه از علم بنای آخور است کَه عماد ِبود ِ گاو و اشتر است بحر استقبای حیوان چند روز نام ان کردند این گیجان رموز

علم راه حق و علم منزلش  صاحب دل داند انرا باطلش

علم رسمی سر به سر قیل است و قال  نه از ان کیفیتی حاصل نهال طبع را افسردگی بخشد مدام    مولوی باور ندارد این کلام

علم نبود غیر علم عاشقی ما بقی تلبیس ابلیس شقی هر که نبود مبطلای ماه روی   اسم او از لوح انسانی بشوی

بحثی که ما با عزیزانمان    عنوانی که به ما دادند در رابطه با حجابه و عفاف ، حیا

این برای من خیلی اهمیت دارد که ایا واقعا ما در سال 1386

به درجه ای از این معنا ومفهوم و فرهنگ رسیدیم که بدونیم بچه ها ی ما ممکنه مفهوم حجاب یا حیا یا عفاف رو ندونسته باشند و نفهمیده باشند صحبت هایی که عزیزان کردند مصاحبه هایی که انجام دادند در زیبا ترین واژه ها و کلماتی که به کار بردند همه و همه حکایت از این داره که اصطلاح حجاب رو و حیا رو و عفاف رو  همه ی بچه ها بخوبی متوجه شدند ببین بچه ها اصلا بحث من در رابطه با حجاب این بحثی نیست که بگن چادر سرت کن یا بگن روسری تو فلان نگه دار یا نمیدونم پسر این .. بحثم رو اینا نیست

بحثی که من خدمت عزیزان دارم امری است مترتب بر حجاب یه سوال مطرحه به عقیده ی شما این سوال را من نمیدونم چه جوری شما میتونین پاسخ بدین به عقیده ی شما ایا رفتار با حجاب میتواند فرهنگی را غنی کند یا یک فرهنگ غنی شده می تواند فردی را با حجاب کند   ها؟

حجاب میتونه فرهنگ را غنی کنه یا فرهنگ غنی شده میتواند حجاب رو شکل بده

در سال 1357 که  انقلاب شد  زمانی که انقلاب شد یک مرتبه خوب پیام حجاب به جامعه داده شد . تمام دختر ها و زنهای جامعه ما هم چادر رو خوب پذیرفته بودند اونهایی هم که نپذیرفتند بعد از انقلاب پذیرفتند

اما به عقیده ی شما این به این معنا بود که دختر جامعه ی ما حجاب رو با مفهوم حجاب یک جا پذیرفته

ها

شما اگر یادتون باشه مثلا در سال 64-65 -66  حتی تا سال مثلا 70 دختر جامعه ی ما یا زن جامعه ی ما بعضی هاشون این ها از اداره که خارج می شدند کم کم که به خانه نزدیک می شدند تو کوچه که یه مقداری خلوت بود این روسری همینطور ملودی عقب نشینی میزد میزد میزد به در خونه که می رسید دیگه درش می اورد خسته بود ازش نمیدونست این برا چیه نمیدونست حقم داشت اره الان هم بعضی جا ها اینطوریه و بعضی هام حق دارند

چرا این اتفاق می افته بدلیل اینکه بدلیل اینکه ما به اون منطقه و مرحله ی غنایی استغنا غنای کامل اشباع کمال و تعالی فرهنگی نرسیدیم که دختر یا پسر جامعه ی ما بر مبنای مفهومی که از حجب و حجاب دریافت کرده خودش را محجب یا محجبه کنه    یه بار قبلا خدمتتون عرض کردم میتوان حجاب داشت و حجب نداشت حجاب   حجاب استلزامی برای حضور حجب ندارد میشه ادم حجاب داشته باشه حجب نداشته باشه گرچه ذات حجاب به معنای اراستگی و پوشش برون این نیاز را به طور طبیعی به همراه داره که فرد از درون محجبه باشه عفیفه باشه مراحل عفت را در درون نگه داره این را بخاطر دا....  حالا چرا این اتفاق تو کشور ما نیو فتاد دختر جامعه ی ما در اون سالهای اول یه مدتی خوب فضای انقلاب وجنگ حاکم بود بر مبنای اون فضای سنگین انقلاب و جنگ این چیزو تحمل کرده بود اما نپذیرفته بود یعنی قبولش نکرده بود به مرور که دانشگاه ها در دانشگاه ها باز شد اون دوره ی تعطیلی مربوط به انقلاب فرهنگی بود بعد از اون در دانشگاه ها باز شد ارام ارام   ارام ارام   گام به گام ما وارد یک معنا و مرحله ی جدید شدیم  چرا این اتفاق نیوفتاد به این دلیل  اینو بخاطر داشته باشید فرهنگ   جنس فرهنگ یک عنصر کند و بطئیه هرگز شما نمیتونید فرهنگ رو در T  ثانیه یا در یک سال یا در دو ماه یا در پنچ ماه یا در پنج سال به یک جامعه تزریق کنید مگر شما تصور می کنید زمانی که اسلام مطرح شد و اونجمله ی قولو لا اله الاالله  تفلهو بیان شد تصور می کنید تا چه مدت  مردم مسلمان بودند ولی نماز نمی خوندند تا چه مدت تا چند سال تا سه سال در فرهنگ اسلامی ارام ارام بحث حجاب مطرح شد

 

ترک 1     27:05

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۱ فروردين ۹۲ ، ۲۱:۱۳
  • محمد رحیمی

اعتیاد ؟؟

 اعتیاد به مواد مخدر – اعتیاد به کامپیوتر –اعتیاد به خود ارضایی- اعتیاد به افسردگی – اعتیاد به اینترنت- اعتیاد به چاقی – (اعتیاد به مشروبات الکلی- نوشیدنی ها مثل نوشابه) – اعتیاد به پرخاشگری- چسب ها و مواد شیمیایی - بنزین  

 بچه که معتاد کنار خیابون می بینه باید براش توضیح داده بشه اگه نه این سوال براش مشکل ساز می شه – فشار های خانوادگی مثل درس خواندن و مقایسه کردن بچه با هم نوع هاش -– حجم پولی که داره صرفش میشه - روشهای ترک ‌:‌بهترین NA 12 گامی !

(حشیش– تریاک - هروئین –اکستاسی (

معتاد فردیست که به رفتار و یا مصرف ماده ای خاص وابستگی دارد........ به نحوی که  در صورت عدم انجام آن کار و یا مصرف آن ماده دچار علائم محرومیت شود.و یا : به انسانی اطلاق می شودکه از چهار طریق خوردن ، تزریق ، دود کشیدن یا تنفس و بالاخره مقعد به مصرف یک یا چند ماده مخدر به طور مداوم می پردازد و در صورت قطع این عمل با مشکلات تنفسی ، روانی و رفتاری به تنهایی و یا با هم دچار می گردد . به عبارت دیگر معتاد قربانی یک نوع وابستگی دارویی یا روانی به مواد مخدر شناخته می شود. متاسفانه کلمه معتاد در کشور ما چنان بار منفی پیدا کرده که در صورت ابتلا فرد به آن ، بجای بسیج  امکانات جامعه و خانواده برای درمان فرد معتاد ، در اولین اقدام خانواده و سپس جامعه در جهت  طرد فرد اقدام میکنند و این مسئله باعث پیچیده تر شدن مشکل و گسترش آن خواهد شد خوب چند نظریه وجود داره آیا اعتیاد یک بیماری داروییایا اعتیاد یک مشکل رفتاریه این ها رو دقت کنید ایا اعتیاد یک بیماری ژنیتیکی ؟  ایا اعتیاد یک بحران شخصیتی و یا اینکه یک مسئله روانشناخیه ؟ ایا میتونه همش باشه ؟ یا بعضیهاش باشه ؟ یه مقداری باید روی اینها دقت کرد؟ چه طور می شه که یک نفر از خانواده ی ما مایی که هرگز فکر نمی کردیم برادرمون خواهرمون فرزندمون رویکردی داشته با شه به سمت مواد مخدر به سمت تریاک اصلا به سمت سیگار چه برسه تریاک یک مرتبه مربی مدرسه زنگ می زنه میگه اقای فلانی یا خانم فلانی تشریف میارین مدرسه !؟ بعد مادره میگه چیه چی شده ؟‌ میگه والا واقعیتش اینه که تو جیب پسرتون یه مقداری حشیش پیدا کردیم اون دقایق بحران مادر دیدنیه ؟! یکی اینه، یکی وقتی یه بچه ی 3-4 ساله رو ماشین بهش زده توی اتاق احیا تو اورژانسه این همه نگین خدا کجاست ‌؟ خدا همون جایی که اون مادر داره با همه ی وجودش اونو صدا میکنه تواین لحظات ، بگذریم  هر چی فکر میکنه خدایا شوهرم این طوری بوده ،بچه هام این طوری بودن ،‌ دخترام اینطوری بودن که این پسر این طوری شده یا این دخترم این طوری شده ؟ مدیر مدرسه زنگ می زنه خانم فلانی شوهرتون خونه است ؟ نه ! چه طور مگه ؟ یه مشکلی برا دخترتون پیش اومده میتونید بیاد مدرسه ؟ مادره میره میگه چی شده خانم ؟ والا هیچی دخترتون مواد مصرف میکنه در توالت ! دستشویی رفته مواد مصرف میکنه !!‌ چ چه چه چ کار میکنه!؟!! یه موادی که والا ما نمی دونیم شبیه کتیراست به همون سفتی !!اصلا نمیدونه این چیه کوکایینه هروئینه چیه ؟

مواد از کجا شروع میشه ؟


 یه شعری هست اینو مشروبیا می خونن : سیگار ز سی کار کند بی کارت / تریاک کند بی هنر و بی عارت / از چرس (چرس هشیشه )‌از چرس به جز ترس نیابی چیزی / می خور که چو گل سرخ شود رخسارت !! اینا مشروبیا سر میدون اسکندریه تهران می خونن !


یه سوالی که محضر دانشجویان عزیز دارم اینه که چند نفر شاهد مصرف مواد کسی بودن غیر از سیگار؟ ایا کسی با بوی حشیش اشناییت داره ؟  تریاکی ها خیلی با معرفتن بدلیل اون تاثیری که روشون میزاره!!

اولا در رابطه با سیگار این نکته رو بدونید : سیگار ماده ای داره به نام نیکوتین و چای ماده ای داره به نام تئین ، هر دو ماده یعنی هم تئین و هم نیکوتین باعث آزاد سازی هرمون اندورفین میشن در مغز ، هرمون اندورفین همون هرمون نشئه کننده ی فرد است بعد از یکی دو ساعت ورزش یعنی فردی که یکی دو ساعت ورزش میکنه اون هرمونی رو ازاد سازی می کنه که برای سیگاری ، یک سیگار ازاد می کنه یعنی هم تئین چای هم نیکوتین سیگار هرمون اندورفین رو ازاد میکنن همان کاری که ورزش می کنه با این تفاوت که در گیرنده CNS‌ سنترال نورس سیستم سیستم عصبی مرکزی وجود داره نیاز مجدد به ماده ی نیکوتین ابراز می شه ،‌ در خواست میشه و اگر پاسخ داده نشه دقیقا اثر معکوس می زاره یعنی روحیه عضلات حال به سمت یک اضطراب دمقی شل شدن عظلات و فرد مگر ان که دوباره سیگار رو روشن کنه شدت مصرف سیگار نیاز به کاهش فاصله در مصرف رو افزایش میده انچه که برای فرد خطرناک تر به مراتب از این قطران حاصل شده خطرناک تره مونوکسیدیه که داره می ده داخل زمینه ی سرطان های لب سرطان لثه کام حلق این ناحیه ی لارنس هنجره تا ریه الوالوئول های ریوی الی آخر 9 سرطان رو ما از قبل سیگار از این زاویه داریم !! بحث سر یک یا هر از چند گاه کشیدن چند نخ سیگار نیست نیاز در استمرار این مصرفه خوب وقت نداریم :

من کلیات رو خدمت عزیزان میگم


 حشیش

: thc

از سمق برگ درخت شادونه که با گاز توالت ور میاد و اگه دود حشیش به سقفی بخوره اون سقف رو باید بردارن   5-8 پک عمیق میره تو خلثه کافیه که تا 11-13 روز متوجه ،‌یعنی هیچ قدرت تحلیلی روی مسائل اطرافش نداره به همین خاطر دانش اموزی که میره در دستشویی حشیش می کشه وقتی که میاد سر کلاس اصلا نمی بینه معلمه رو نمی بینه مواد کانابیس این خصلت رو داره که محیط اطراف رو به شکل مسخره در میاره و از تجسم شکیل خارج می شه مثلا یه نفر و می بینه این قدر پک و پوزش کش میاد که هر چی این ادم تو رو نگاه میکنه خدا این چشه؟ اصلا ریسه میره انقدر میخنده که همون جا پهن میشه ، احساس میکنه پوزش مثل خره گوشاش مثل زرافه است ، تصاویر مسخره ماده ی کانابیس یه خصلتی رو داره که اگر به فرد حشیشی اومدی یه روزه ی حضرت عباس براش خوندی اونقدر گریه میکنه اونقدر گریه می کنه که همون جا تموم میشه و یا اگه اومدی چند تا از این جک های خودمونی رو براش گفتی به قدری می خنده که وا میره یعنی حشیشی بسته به محیط و شرایط و حال اطرافش جهت گیری می کنه در افراط به سمت اون حال و میره  خرما دادن هو هو هو هو (خانقاه دراویش )روغن حشیش 60٪ thc داره لابی های هتل هادود حشیش از 6 تا 8 دقیقه از طریق ریه جذب میشه لامپ های فلورسانت اثراتی که میزاره حشیش : اولش شعف ، دوم آشفتگی ادراکی ،‌آسیب به عملکرد حرکتی در فرد ؛ اضطراب آسیب شدید در امر قضاوت ،‌توهمات ؛ تصاویری کاریکاتوری و روانپریشی کوتاه مدت حشیش باعث میشه که اشتهای فرد به شدت چی ؟ افزایش پیدا کنه هر وقت دیدید کسی از خانواده تون نصف شب اومد خانه در یخچال رو باز کرد و هر چی که دستش رسید رو داره می خوره و لقمه میزنه این جا هاشو (زیر گلو )برید ببوسید ببینید بوی چای سوخته می ده یا نه ، بوی چای سوخته


تریاک :

رایج ترین ماده ی مخدر در ایران که دیگه مصرفش علنیه در ایران تریاکه ، یعنی توی این کمپ های ترک اعتیاد وقتی میگن یه نفر تریاک مصرف میکنه خیلی ادم محترمی به نظر میاد نسبت به بقیه ی مصرف کننده ها که بدور از مباحث تریاک حالت چرت رو در فرد ایجاد می کنه ،‌ نه خوابه نه بیداری هوشیاری نا هوشیاری یعنی اون حالت بیداری مطلق یا خواب کامل اون لذتی که داره رو چرت داره از حالت مطلقش قشنگ تره و لذت بخش تره !! افرادی که تریاک مصرف میکنند به عکس سایر مواد مخدر ، یعنی هر ماده ی مخدری به غیر از تریاک باعث از بین بردن قدرت تحلیل فرد و نگاه عقلایی فرد در لحظه میشه ! فقط تریاکی هستند که در زمان مصرف عقلانیتشون حاکمه و هوشیاری رو دارن ؛‌علائمش رو بهتون می گم به یاد داشته باشید:  هر وقت دیدید یه آدم سیگاری اومد کنارتون نشست و شروع کرد 1- بسیار ازتون تعریف کردن یا از خانواده تون ؛‌معمولا تریاکی ها بسیار حرف می زنند و حرفهای بسیار جالبی هم می زنند ، شنونده های بسیار خوبی هم هستند مرتبا هم میگن آفرین جالبه احسنت دمت گرم عالی ایول ایول ؛‌این اصتلاحاتو که میبینید بفهمید این همین نیم ساعت یک ساعت پیش مصرف کرده اگر فاصله ی مصرف تریاکی تا زمانی که شروع می کنه خاروندن ،‌تریاکی ها به حدود 1.5 تا 3 ساعت بعد از مصرف که تاپ میشن و لارج میشن و شارژ میشن شروع می کنن به خارش  این ماله همون زمانی که هم به نشئه گی رسیدن و سر حالن و هم اینکه این خارش لامسب دست از سرشون بر نمی داره ولی عقلانیتشون رو دارن یعنی کاملا قوه عقلانیت سر جاشه و هیچ ماده ی دیگه ای رو نداریم که این کارو بکنه  یعنی عقلانیت رو موقع مصرف یا بعد مصرف یا قبل مصرف حفظ کنه تمام مواد مخدر دیگه فرد را در موقع قضاوت دچار مشکل می کنن در نگرش دچار اسیب می کنن !طرق مصرف تریاک در ایران یکیش به صورت سیخ و سنجاقه کثیف ترین نوع مصرف تریاک همین سیخ و سنجاقه که چی؟ تریاک امروزی : آقای قالیباف : هر کسی که تریاک خالص رو اورد و به من نشان داد من بهش اجازه می دم همون جا جلوی خودم بکشه ٰ! ایشون مدعی این بود که به هیچ عنوان تریاک خالص در ایران نداریم یکی از دلایلش هم اینه که تریاک به محض اینکه در ایران از مرز وارد میشه ترکیب میشه با چند چیز 1- با پودر خون الان این مد شده که در کشتار گاه ها این پودر خون و کف خون این ها رو می گیرن لخته های کف خون را به صورت کیلو کیلو می خرن و اونو تحت حرارت ملایم بخار بخاری هیتر آفتاب این ورقه های خون رو خشک می کنن و با خود تریاک که خمیریه مخلوط می کنن 15 گرم تریاک خالص با 35 گرم پودر خون قاطی میشه اون هایی که وجدان دارن یه کم اونو با پودر نوشابه مخلوط می کنن و یا قهوه و کاکائو کثیف ترینش سیخ و سنگه تمام ات و اشغال وارد ریه میشه قرقری = شیشه اب = 2 تا سوراخ بالای دری شیشه = 2.5 تا 3 سال باعث اب وردن ریه میشه و به شدت عفونت پیدا کردن ریه رو داره !! نوع سوم : سلطنتی : بافور یا وافور- حقه : سرامیکی است ،‌ بزرگتر فیلتریشن بیشتر ( چلز و ولز ) صداش لذت بخشهنسبت : 16 برابر قرقری و 23 برابر سیخ و سنجاق در حقه ماده مصرف میکنه تا به اون درجه از نشئگی برسه لذا وافوری سرحال تره : علائم ، 8ماه بعد لب ها کبود میشه و میوفته 1.5 سال3 سال پیرهنشو در بیاره پوست بدنش میوفته چشم تریاکی بالا میره نگاه فیلسوفانه و ادیبانه داره نفر اولی که شما رو به پای منقل کشوند با حالترین فرد برای نشوندن پای منقلخوردن تریاک = فاجعه گوشت بیف تک 8-12 سانتی متر ضخامت 3 ساعت میخوره گوشت رومزه = چای نبات8-10 ساعت نکشه = ریزش اب بینی ) سرماخوردگی فصلی / حساسیت حقه ساز= سوراخش کوچکه / حاج حسین رو با کامیونش کشید تو سوخته ی ته حقه : می جوشنن و پنبه می زارن توش / تبخیر که شد جمعش می کنن = شیره شیره 54 برابر اثرش بیشتره


هروئین


 هر عملی تحت سه پارامتر تکرار، زمان ، اراده میشود عادت؛هر عادتی تحت تکرار، زمان و اراده میشود ملکه؛هرملکه ای تحت تکرار ، زمان و اراده میشود هویت؛و هر هویتی تحت زمان ، تکرار ، اراده میشود طبیعت و شخصیت هر فرد.تمام روانشناسان عالم رو جمع کنی ، تا قبل از تبدیل صفتی به ملکه می توانند صفت رو از فرد سلب کنند. اگر ملکه شد هویت آسمان به زمین بیاد دیگه نمیشه . امری قریب به محااله نه اینکه محاله ، قریب به محال تمام مواد مخدر به زمان نیاز دارند تا این چرخه را پشت سر بزارند . عمل عادت ملکه هویت طبیعت همه ی مواد مخدر الا هروئین الا هروئین هروئینی بعد از 5 بار مصرف از نظر ما دیگه مرده دیگه مرده به حساب می آید. چون به چیزی دست پیدا میکنه که هیچ ماده ی مخدر دیگری اون حال رو نمیده به هیچ کسخدا نکند ،خدا نکند ،خدا نکند، خدا نکند  آن روز یا لحظه یا کسی مبتلا به یک بار مصرف این ماده بشود. البته به لطف خداوند بار اولش یک مقداری تحوع ایجاد میکنه حتی یک مقدار چندش ولی به بار دوم که کشیده میشه دیگه رفته دیگه برگشت نداره شما با هروئینی ها موقعی که مصاحبه می کنی .حرفهای عجیبی می زنند. اینها شوخی بردار نیست . این شخصیت ها را همین طوری نگاشون نکنین . نگاه نکنین که ما صد ها بار شاهد بودیم به اینکه یک فرد هروئینی ناموسش در کنار کس دیگه ای داشت زنا می کرد و خودش اون گوشه مشغول کار بود و موقعی که بش میگفتن این صحنه ی چیه ؟ میگفت : چی چیه ؟ خوب یعنی چی ؟ نمیفهمید . چرا نمی فهمید ؟ آیا عمل رو نمی فهمه ، حس رو نداره ، یا چیز دیگه ای هست ؟ نشئه گی ،لذت لذت لذت ما حدود چهار و نیم ساعت فیلم تهیه کردیم از افراد هروئینی چه در موقع مصرف ، چه بعد از مصرف . به درجه ای از عرفان ، عرفان توهمی ، به درجه ای از عرفان توهمی می رسند که به جرات می تونم بگم شاید در عرفان عملی بسیار بسیار بسیار باید عارف بود تا به این حس این حال این کلمات رسید . تمام مصرف کنندگان مواد مخدر جمعی کشند جز هروئینی ها همه دوست دارند با رفقاشون بکشن . فقط هروئینی ها می خوان تنها باشن . به گونه ای تنها که می خواند یک کتی هم بندازند روی سرشون و برن. گاهی اونقدر زل می زنند به همین کاغذ و میرن تو حقیقت این کاغذ . و زمانی که شما به اینها می گین چه لذتی در این دنیا وجود داره! که همپایی کنه هم ترازی کنه ، هم سطحی کنه با اون ، هیچ لذتی را براشون مثال ندارن!!از لذت از نشئگی ؟ از عرفان عرفانی که ایجاد میکنه شما موقعی که با یک هروئینی صحبت می کنید از آفتاب یا از نور یا از دیوار به گونه ای برات حرف میزنه که می فهمی بذات کلمه داره وارد میشه منتها اون نمیدونه که نقد قیمت این توهمی که اینطور عارفانه داره بدستش میاره نقد قیمت این توهم دقیقا برابر است با تمامی این عمر و جسمیتی که به آتش کشیده بسیار بودن از ادم های لول بالا اساتید دانشگاه کسانی که واقعا می خواستند برسند به این درجه از این حال دست پیدا کنند اما شاهد بودند کسی که وارد مصرف دوم هروئین میشه دیگه رفته دیگه مرده بحساب میاد . ما یه عوارضی رو داریم میگیم اصتلاحا ریورسیبلن بعضی از عوارض ایریورسیبلن بعضی بازگشت پذیرند بعضی ها غیر قابل بازگشت اند . این ها غیر قابل باز گشتندبسیار بسیار بسیار بسیار نسبت به هروئین حساس باشید جایی اسمش رو میشنوید از کسی ! داستانش با کوکائین ، تریاک ، ال اس دی ، عجوزه ، کراک ، فرق می کنه با تمام مواد مخدری که تا بحال اسمش رو شنیدی فرق می کنه داستانش با تمام مواد مخدر فرق میکنه علتش اینه که این ماده با فرد ارتباط روحی برقرار میکنه بحث توی لذت جسم نیست عقلانیت چیه ؟ فرد اصلا میره توی ماوراء میکنه از زمین همین هروئینی رو شما کنار آبی درختی دیواری آقا تو زندان اینو نگه دارید این همین طور به این دیوار زل می زنه زل می زنه و آنچنان این سیر عارفانه و نشئگی خودش رو دنبال می کنه هیچ چیز جز این نمی خواد. تریاک این طور نیست . عقلانیت فرد سر جاشه اولین چیزی که بعد از تریاک می خواد نیاز جنسی. مزه برای هروئینی ها سیگاره .زمان به هیچ عنوان ادراک نمیشه – سیگار رو روشن کرده 5 دقیقه روشن کرده دستش می سوزه ولی نمی فهمه سرنگ + خون پودر شکر – کچ – جوهر – جوش شیرین زر ورق استنشاق


قرص اکستازی دارو های توهم زا LSD سم نوع قارچ که در شالیزار های گندم هم هست اثر: در این است که بعد زمان و مکان را از بین می بره LSD درک ارتفاع رو از بین می بره : همه رو طول می بینه در هفته 4-5 نفر در تهران از پشت بوم میوفتن  جا به جایی حسی : با سرعت 140km/h می خواد پیاده شه یا تو اتوبان می خواد بنزین بگیر هفقدان درد = میخ تو دستش کنی نمی فهمه اشک خدا : تو زندان – رفته بود تایلند – دخترش رو به شکل میز می دیددرک از فیزیک نداره ،‌درک هیئتی نداره عجوزه ؛ اکستازی مقدمه ی ان است کاری میکنه که دختر پاک و محجبه ی ما در نقطه ی ایکس به دلیل اینکه به یه جشن تولدی رفته و دچاره مصرف اکستازی شده به قدری جرات رو در فرد می بره بالا که تا صبح 9 بار رابطه ی جنسی برقرار میکنه ! و سر از بیمارستان در میاره ! یعنی هر کاری که شما فکر کنید رو می کنه به شدت جرات و جسارت رو بالا می بره ! ما تا قبل از هویت این امکان را داریم که صفتی رو چه خوب چه بد از فردی بگیریم ، اما اگر تبدیل شد به هویت دیگه ...... ،



، چت بسته به سن فرد ، اینترنت بسته به سن فرد میزان ادراک ، تفکر و تحلیل فرد می تواند در مدت زمانی که فرد باش ارتباط داره این وسیله ، این تمایل ، این لذت ، این لذت مجازی فرد رو از مرحله ی عمل به سمت عادت ملکه هویت و تا جایی که فرد مسافرت نمی ره ، لپ تاپ نداره ، سیستمی نداره که وصل بشه به اینترنت ، اصلا مسافرت نمیره که از اتصال به اینتر نت دور نشه !!!! اصلا می گه من اگر یه شب نرم تو اینترنت می میرم ! این عین جمله ی یک آقای دانشجوئه چون تمام لذت و .. این به مرور دچار یک فشار می شه ، یک فشار میشه فشار میشه ، امکان انفکاک این فرد از دستگاه بسیار دشوار می شه ، چون این آدم عادت داره یه جا بشینه ، این آدم تمام اون چه رو که تا دیروز در تخیل خودش داشت از مطالب ادبی ، عشق های رمانتیکی ، لذت های جنسی سکس فلان فیسار بهمان همه چی که تا دیروز تو پستوی خیالش بود الان دیگه بصورت تصویر توی ارتباط مجازی قرار داره ، اخیرا آمریکا یه دستگاهی رو درست کرده یه لباسی رو درست کرده که شما این لباس رو می خری می پوشی اون فردی هم که اون سر دنیاست این لباسو می پوشه ، بعد هر دو می رید روی دستگاه بعد می رید روی خط سکس ها! بعد با هم دیگر شروع می کنید چت کنید که تمامه ... با این موس اون کاری که تو باید با کتف طرف .... داری میگیریش تو بغلت تمام این لباس اون فشار ها را رو به تو میاره یعنی تو احساس می کنی به طور مجازی یک نفر رو گرفتی تو بغلت داری باش عشق بازی می کنی ، این لباس رو اخیرا آمریکا تهیه کرده .. کاملا کاملا کاملا.... واین یعنی رفتن به سمت عمق یک فسادی که تصورش رو نمی شه کرد !!! لذا این دستگاه دستگاهیست که زمینه ی اعتیاد رو فراهم می کنه ، اعتیاد بنا به این تعریفی که ما عرض کردیم خدمتتون اینه ! مهم اینه که شما وارد حوضه ی هویت بشید ، طوری که این زمان تکرار و اراده هاتون شما رو استحاله کرده باشه تو این دستگاه ، انفکاک شما امری قریب به محال باشه ، این یعنی اعتیاد ، ما این دستگاه رو امروز به عنوان یک اعتیاد آور می شناسیم ، انقلابیعنی اوایل انقلاب 10 سال ، گفتند ممنوع سازی ، ممنوع سازی ، استفاده از ماهواره ،ویدئو چه می دونم اینترنت و از این جور چیزا ... گفتند ممنوع !! 10 سال بعد گفتند محدود سازی ، محدود سازی ! این 20 سال انقلاب ، 10 سال سوم شد خنثی سازی ؛ خنثی سازی !! این 10 سالی که به حول و قوه ی الهی رسیدیم ، چون حرکت فرهنگی بطعی ، کنده ، ما باید این 3 دهه را طی میکردیم ، این 10 سال ، به حول و قوه ی الهی و به ما بعد از این داریم وارد دوران مصون سازی میشیم ، ایمن سازی میشیم ، با همین جلسات ، با همین کلاس ها ، داریم مصون سازی می کنیم و این ما رو موفق می کنه ! اون استقامتی که داشتند، اون استقامتی که داشتند ، استقامت ، بچه ها اینو خیلی دقت کنید که ما در نماز ، میگیم اهدنا الصراط المستقیم ، مستقیم رو عربها به ... ما در کشور های عربی ، به خط مستقیم می گفتیم ، دوقری...ها رهب الدقری ،دقری یعنی مستقیم ، اهدنا ال.... خدایا ما را به راه مستقیم.. مستقیم به معنای این راه راست نیست ، یعنی خدایا ما را به راهی هدایت کن که در ان نیازمند استقامتیم ، خدایا ما را به راهی هدایت فرما که در آن نیاز مند چی.؟ استقامتیم ، شما اینو هر روز در نمازهاتون می گید، اینو بدونیدکه راه راست به استقامت نیاز داره ، والدین ما ، خاله ی ما ، عموی ما ، عمه ی ما ، دایی ما هر کسی ممکنه یه خطای رفتاری داشته باشه این برای مای انسانی که مشمول 2 پارامتر عنایت خداوند و اراده ی فردی هستیم ، مشمول این فرد نمی شه ، که بیایم بگیم که حالا که عمو یا عمه ، یا پدر ، بیایم این خطا را ادامه بدیم ، یا کپی کنیم ، یا اختباص کنیم ، ما انسانیم ، و به اندازه ی وسعت انسان بودن خودمون جهان رو می فهمیم و درک می کنیم ، شما از زمانی که می فهمید ، از زمانی که بفهمید ، بچه ها مغز انسان مثل فیلم عکاسیه ، مغز انسان مثل فیلم عکاسیه ، تا نور خورد ، دیگه خورد ، فیلم عکاسی تا نور خورد ، دیگه اون نور رو نمیشه ازش پس گرفت ، شما تا زمانی که نسبت به مسئله ای جاهلید و نا آگاهید بر ضمه ی شما نیست ، شما تا مغزتون نور خورد و فهمیدید ، دیگه نمی تونید نفهم بشید، شما اگر فهمیدید دیگه مسئولیت دارید ، و اگر مسئولیت دارید دیگه مشمول جزا و پاداشید ، چون فهمیدید، بنابراین همه چیز وابسته س به فهم شماست


  گفتمان ازدواج


اعوذ به الله من الشیطان رجیم

بسم الله الرحمن الرحیم و بهی نستعین السلام علی المهدی و علی ابائه طیبین الطاهرین و علی امنا فاطمه الزهرا سید النساء العالمین : عصری که ما توش هستیم 2 تا تفاوت عمده داره با عصر قدیم ، اولیش اینه که شتاب پیشرفت از لحاظ تاریخی در عصر ما خیلی زیاد شده یعنی ما اگر مسیر تاریخ را منحنیش را ، از لحاظ پیشرفت در زندگی و تکنولوژی و تنوع زندگی ها رسم کنیم، منحنی تاریخ یه منختی با شیب ملایم بوده،یعنی همینطور که زمان میگذشته بشر یه سیر فوق العاده تدریجی در تحولات زندگیش پیدا می کرده ، عصری که ما الان درونش حضور داریم ، این منحنی یکباره رفته به سمت بالا ، یعنی در فاصله ی خیلی اندکی تحولات اجتماعی و تحولات تکنولوژیکی داره برای ما رخ می ده ! یعنی ما الانه همین حالا که ما دور هم هستیم ، نسبت به 7 سال پیش 6 سال پیش ، 8 سال پیش ، فوق العاده تنوع های جالبی وارد زندگی هامون شده ، در صورتی که این فاصله در نسل های گذشته ، اتفاقایی که طی 6 سال در زندگی ما ها می افته ، در نسل های گذشته گاهی توی 60 سال می افتاد، توی 80 سال می افتاد ، طبیعی که ، وقتی که سیر تحولات علمی سیرش از نظر زمانی شیب ملایم باشه جوامع آماده میشن که حظم کنن اون تحولات اجتماعی رو مثل اینکه من با آرامش بخوام غذایی رو طی 20 دقیقه با آرامش تناول کنم بعدا دو سه ساعت هم فرصت داشته باشم ، 3-4 ساعت این معده فرصت داشته باشه تا دفعه ی بعد که می خوام غذا تناول کنم ، اینا را حضم کنم ! حالا تصور کنید این 20 دقیقه تبدیل بشه به 3 دقیقه و به من بگن ضرف 3 دقیقه این غذا را باید بخوری و نوبت بعدی هم که باید غذا بخوری نیم ساعت دیگه است  !  خوب ببینید من چه جوری می خوام این غذا را حضم کنم! این اولین مشکلیه که کاری هم به کشور ما نداره ، از این بابت مشکل دنیای امروزه که سیر تحولات تکنولوژیکی فوق العاده زیاد شده ! و همین باعث شده که تفاوت نسلی خیلی چشم گیر بشه ، یعنی اون چیزی که در گذشته ، تغییراتی که مثلا طی 60 سال 80 سال 100 سال رخ می داد الان طی 50 سال 30 سال 20 برابر اون تغییرات رخ می ده لذا آدمایی که 10 سال از نظر گروه سنی از بقیه بزرگترند کاملا با مطالب جدید تری نسبت به اون گروه سنی مواجه میشن و خود این یه معضل اساسی توی بحث ازدواج ایجاد کرده ، یعنی نوعا پدر و مادر ها یا حتی کارشناسان فرهنگی یا حتی اساتید یا حتی برادر و خواهر های بزرگ تر می خوان یه سفارشی رو به برادر و خواهر کوچکترشون بکنن رو بحث ازدواج بر اساس تجربه ی فردی خودشون با اینکه همین فاصله ی 10 ساله که بین ازدواج اون برادره بزرگتر بوده و این برادر کوچکتر تو این 10 سال اساسا پدیده هایی که براشون بوجود اومده خیلی متفاوته و این مساله تو جهان امروز به یه نحویه ،  توی ایران امروز سرعتش بیشتره  یعنی ما نیست توی پیشرفت جهانی یه چیزی حدود 50 – 60 سال عقب افتاده بودیم و می خواستیم توی این چند ساله عقب افتاده گی مون رو جبران کنیم ، شدت این شتاب در ایران به مراتب بیشتره نسبت به کشور های جهان داره رخ می ده نکته ی دومی که ما در عصر حاضر ما باش مواجهیم و باز متفاوت با اعصار گذشته اینه که عموما تکنولوژیهایی که در دنیا متولد می شد تا میومد برسه به دست ما یه دوره ی زمانی طولانی رو طی می کرد ، مثلا تلگراف ! تلگراف از وقتی که اختراع میشه از وقتی که استفاده می شه تا وقتی که در ایران استفاده میشه یه زمان نسبتا طولانی طول میکشه ، تلفن همین طور و خیلی دیگر از وسایل تکنولوژی در اعصار گذشته فاصلش تا می رسید به کشور ما خیلی طولانی بود ! این فاصله ی طولانی باعث می شد که آفت ها و وسایل جدید و پدیده های جدید اجتماعی که اون تکتولوژی با خودش داره ، تو همون موتل خودش مثلا تو غرب که متولد شده ، آثارش روشن بشه ، پخته بشه ، عایق بندی هاش بشه و بعد از اینکه عایق بندیاش شد و جلوی خطرات گرفته شد ، سریع بیاد کجا ؟ بعد که به کشور ما برسه ما فقط با یه اختراع روبرو نیستیم با یه پدیده ی جدید روبرو نیستیم ، با یه تجربه ای که اون پدیده طی 100 سال تو اون کشور پیدا کرده روبرو هستیم که اون تجربه هم با خودش میومد ! شما نگاه کنید از وقتی که موبایل اومد توی دنیای ما تا اومد وارد کشور ما شد فاصله اش 6-7 سال بیشتر نبود 7-8 سال بیشتر نبود یعنی فاصله خیلی کوتاه شد ، الان فاصله کوتاه تر از زمانی که موبایل وارد کشور ما شد هست، الان تکنولوژی جدیدی که روی موبایل میاد با فاصله ی 6 ماه 7 ماه بعدش ما تو کشورمون میاد 1 سال کمتر مثلا الانه امروز بشر امروز نمی دونه موبایل چه آثار پزشکی میتونه روی انسان بزاره ، این چیزهایی هم که میگن بعضا تخمینیه ، اگر موبایل هم داستان تلفن رو پیدا می کرد ، داستان های دیگه رو پیدا می کرد و عوارضش بعد از 2 نسل خودش رو نشون می داد، بعد که میومد تو کشور ما ، با اون عایق بندی ها میومد ، مثلا این موبایل این آثار سرطانی رو داره برا این که این درست بشه و این آثار سرطانی رو نداشته باشه باید این گونه استفاده بشه ، الان این ویژگی  دوم عصر ماست که تکنولوژی از لحظه ی ایجادش تا لحظه ی استفاده ی ما فاصله اش فوق العاده کم شده و بهتر بگم بهتون بدون عایق بندیه لازم داره دست ما رو میگیره ، اینترنت همینطوره ، ماه واره همین طوره و چیزای دیگه که الانه در اختیار ما هست تکنولوژی پیشتر از اینکه بخواد حالت تکنولوژیکی داشته باشه ، تو دنیای امروز جلوه ی فرهنگی پیدا کرده یعنی با تغییر تکنولوژی ، فرهنگ یه جامعه تغییر پیدا می کنه یعنی با اومدن یک تکنولوژی جدید فرهنگ جامعه عوض میشه ببینید کالاها و محصولات دیگری که طی قرون و اعصار گذشته وارد کشور ها میشده ، یا در یک کشوری اختراع می شده ، این کالاها تا میخواسته جاشو تو جامعه باز کنه ، مثلا یه جایی اندکی بهش می دادن مثلا یه تازه واردی بخواد تو جمع ما وارد بشه ، یه گوشه ای میگیم بشین ، دو نفر بیان 1 قسمت میگیم بشین ، اما یه وقت یه جمعیتی میاد  یکدفعه ما نگاه می کنیم میبینیم سه چهارم ، چهار پنجم این جمعیت باید برن یه گوشه تا ما اینا رو جاشون بدیم ، تکنولوژی الانه با یه همچین سرعتی وارد جامعه ی ما شده ، تا وارد میشه ، یکدفعه می بینیم جای اکثری به خودش میگیره ، مثلا شما موبایل رو در نظر بگیرین ، یا همین وسیله کامپیوتر توی این دهه ی جدید اومده توی خونه های ما ، ببینید این چقدر جا گرفته یعنی الانه نسل جوان ما چند درصد وقتشون سرف این وسایل میشه ، چند درصد بقیه ی کارها می پردازن ، لذا است که تحولات جدید فرهنگی به بار میاره و این تحولات تو خود ازدواج هم خودشو نشون داده امروز از جناب آقای دکتر انوشه دعوت کردیم تشریف بیارن و خیر مقدم میگیم خدمتشون که تو این زمینه ما دیدگاه های ایشون رو بگیریم ؛ آثار روانشناسانه و تربیتی که رو خاص ابزار اینترنت می خواهیم صحبت کنیم و ارتباطهای اینترنتی ، تحولاتی که توی جامعه ما ایجاد کرده و نتایجی که به بار آورده و عایق هایی که باید داشته باشه رو می خواهیم باشون صحبت کنیم  و آسیب های احتمالی و نهایتا هم روی شیوه ی ازدواج های اینترنتی که تا این واژه رو بعضی از شماها می شنوین میگین خوب مربوط به ماها نیست شاید مثلا 1% جامعه باشه ولی در خلال بحث متوجه می شیم که نه ، بستگی به تعریفی که ما از ازواج اینترنتی بدیم ممکنه جمعیت خیلی بیشتری از جامعه ازش متاثر باشن و توجه بهش نداشته باشن ، من دعوت می کنم از جناب آقای دکتر که تشریف بیارن .... بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله الرب العالمین و صلی الله و علی محمد و آله الطاهرین : الهم صل علی محمد و آل محمد        عرض سلام دارم خدمت فرزندانم و خوشحالم از اینکه در خدمت بچه های خوب اصفهان هستیم ، من معتقدم که بنا به نثر صریح قرآن جنس مرد جنس خاکه و جنس  زن جنس آبه و از امتزاج این خاک و آبه که چی بوجود میاد ؟ گِل بوجود میاد اما گاهی اوقات  اگر خدایی نخواسته این خاک یا این آب آلوده باشه اون گل چیزی نخواهد شد که به شکل مطلوب در بیاد شما با اون گل چیز خیلی خوبی رو بدست نمیارید ، اگر خاک یا آب آلوده باشه!!   یا هر دو کنفسیوس یه جمله ی جالبی داره ! کنفسیوس میگه اگر برنامه ی 1 ساله ای دارید برنج بکارید ، اگر برنامه ی 10 ساله ای دارید درخت بکارید ، و اگر برنامه ی 100 ساله ای دارید ، پس انسان تربیت کنید کار تربیت انسان کار ساده ای نیست ! از حضرت لقمان پرسیدند : یا لقمان : تربیت این فرزند از چه سنی شروع می شود؟ فرمود از 20 سال قبل از تولدش از 20 سال قبل از تولدش یعنی از زمانی که والدینش 5-6 ساله هستن ! یعنی شما مجرد هایی که اینجا هستید ، همین الان در حال تربیت بچه هایی هستید که هنوز به دنیا نیومدند بنابراین هر کاری که ما انجام می دیم ، بدون شک تاثیر عمیقی داره روی فرزندی که قراره فردا به دنیا بیاد ! پسر و دختر جامعه ی ما با دو انگیزه ی متفاوت تا سنین قبل از دانشگاه با دو انگیزه ی متفاوت به همدیگه تمایل دارند ، دختر بالغ شده ی ما در سن 14.5 تا 18 سالگی با یک انگیزه و پسر جامعه ما تا سن 15 و16 سالگی با یک انگیزه ی دیگری در صدد برقراری ارتباط با دختر جامعه ی ماست ! دختر در سن 4 سالگی تا آخر عمر موجودی است که میل به جلب توجه داره ، چه در خانه ی پدر چه در محیط اجتماعی ، دختر موجودی است که میل به جلب توجه داره ، با شیرین کاری هایی که می کنه ، رفتارهایی که داره ، لطافت های رفتاری ، نظر پدر ، نظر مادر  ، نظر خواهر ، نظر برادر ، اما این نظر به جلب توجه در دوران بلوغ به هیچ عنوان به این معنی نیست که دختر ما می خواهد با پسر جامعه ما رابطه برقرار کنه !!!  ولی میل به جلب توجه داره ، دختر دوست داره بخصوص در سنین بلوغ ببینه که چند مرده حلاجه ، این ویژگی دختره ، دو صفت در دوران بلوغ در دختر شدت می گیره ؛ یکیش ضریب کنجکاویه ، یکیشم ضریب ذهن گرایی !   این دو تا صفت موهبت خداوند اند برای دختر اگر این دختر اهل یک خانواده ی با تربیت باشه ، اما همین دو صفت یعنی کنجکاوی و ذهن گرایی می تونه اسباب نغمت یک دختر باشه و درد سر یک دختر باشه اسباب آسیب و تزاهم یک دختر باشه اگر اون دختر در یک خانواده ی تا اهلی تربیت شده باشه ! به همین خاطر کنجکاوی یک دختر برای برقراری رابطه ی اینترنت با انگیزه ی دیگری است جدای از اون انگیزه ای که پسر برای برقراری این رابطه داره  ، پسر ها موجوداتی هستند که در دوره ی راهنمایی و دبیرستان مثل دیش های ماهواره با این ال ام بی های بسیار قوی فقط در حال سیگنال افکنی اند برای افزایش تعداد دختر ها ، پسر های دبیرستان رو شما همیشه دم غروب می بینید عین کسایی که از باغ گردو اومدن هر کسی می گه من سه تا یکی میگه من دو تا چهار تا پیدا کردم ! دختر رو می گن نه گردو رو ، این طبع پسر ها ست کاری به این ندارن که طرف تپل باشه خپل باشه سرخ باشه سبز باشه لاغر باشه بلند باشه کوتاه باشه تعداد براشون مهمه  این خاصیت سن بلوغ پسر هاست ! میل دارن بدونن چقدر رو در حیطه ی تصرف بنابراین این انگیزه برای برقراری ارتباط در پسر با اون انگیزه برای برقراری ارتباط در دختر متفاوته اما هر دوی اینها پشت یک دستگاه قرار می گیرند .. چیزی که کار آدم رو می سازه این خیاله ، خیال ، خیال هر کسی با تصور این که من یه کسی رو پیدا بکنم که بتونه کلام آخر باشه و حرف آخر پسر جامعه ی ما که 15 واحد درسی گرفته 30 واحد فقط چت پاس می کنه و تمام افکارش تمام ذهنش ، شما نمی دونید هر دختری که در زندگی یک پسر وارد بشه 35 واحد فکری و تمرکز یک پسر رو می گیره ! هر پسری که در زندگی یک دختر دبیرستانی یا ترم اول و دوم دانشگاهی وارد بشه حدود 60 واحد از مغز دختر رو در بر می گیره اینها ساده نیست ، اینها در خودش میتونه آسیب به دنبال داشته باشه ، اگر بچه های ما به جای این پیله کردن های بیخود و این گذراندن وقتها روی سیستم های چت و اینترنت اگر این رو متوجه تفکر در برنامه ریزی در مورد خودشون اعتقاد به خداوند و ریشه یابی به این علاقه ای که به اون دختر دارن می کردن بسیار بسیار بسیار سریع تر به موفقیت می رسیدند  این جمله رو از طرف من به خاطر بسپارید :کسانی که در مسیر غلطی گام درستی برمیدارند به مراتب سریع تر از کسانی که در مسیر درستی گام غلطی بر می دارند به مقصد می رسند آدم ها دو گروهند عده ای راه رو عوضی می رن عده ای عوضی راه می رن کسانی که راه رو عوضی می رن به مراتب سریع تر از کسانی که عوضی راه می رن به مقصد می رسن مهم گام برداشتن توئه پسر و دختر با خیال ، توهم  ، پشت دستگاه نشستن هر کسی تصور می کنه این کسی که امشب ممکنه باش چت کنم آخرین تیپ تاپی باشه که بتونه پاسخ زندگی منو بده ! دختر ها که معمولا فکر میکنن یه مردی با اسب بالدار از لایه های هفتم آسمون داره میاد پایان که اینو با خودش مثلا ور داره بره .. پسر ها هم دنبال این اند که ببینن از این جالب تر و جادبتر و خوشکل تر و جذابتر و خوش فکر تر و هم دل تر آیا کسی رو می تونم امشب پیدا کنم تو این سیستم یا نه !  و باز زمان زمان زمان ... کاری به این که پیداش کنیم یا نه اصلا بهش ندارم  بعضی از ازدواج های چت هم موفق بوده انجامم شده و رفته اما زیر یک دهم درصد زیر یک دهم درصد!!! 99.9 % شد فاجعه ! ما گرفتاری های فردی و اجتماعی رو این طور تقسیم بندی می کنیم دغدغه مسئله مشکل معزل بحران فاجعه دغدغه مسئله مشکل معزل بحران فاجعه 99.9 % از ازدواج های چت شد فاجعه ، فاجعه ها !!  یعنی ترکیبی از جدال و رسوایی با هم به دلایلی تمام ! خیلی متشکر آقای دکتر یکی از چیزهایی که تو جامعه ی ما همگان به بدی و زشتیش قائل هستن اعتیاده یعنی اصلا لازم نیست که برای این که اعتیاد بده جلسه ای گذاشته بشه همه قبول دارن به اصتلاح یکی از منکراتیه که منکر بودنش توی جامعه ی ما به رسمیت شناخته میشه! احساس میشه که اینترنت و کلا ارتباط های چت و این مقوله ای که شما گفتید این هم یک نوع اعتیاده و امروزه می گن معتاد بیماره یعنی واقعا یه سری بیماری هایی در درون او شکل گرفته که به این اعتیاد روی آورده منتها جامعه هنوز این واژه رو نفهمیده که ایا واقعا این وسیله میتونه واقعا اعتیاد آور باشه یا هر عادتی اعتیاد هست یا نیست لطفا تفاوت عادت ها و اعتیاد ها را بیان کنید و این که آیا این وسیله می تونه جزء وسایل اعتیاد زا محسوب بشه یا نه اینو به خاطر بسپارید هر عملی تحت سه پارامتر زمان تکرار اراده میشه عادت هر عملی تحت سه پارامتر زمان تکرار اراده میشه عادت ، هر عادتی تحت زمان تکرار اراده میشه ملکه هر ملکه ای تحت زمان تکرار اراده میشه هویت هر هویتی تحت زمان تکرار اراده میشه شخصیت و طبیعت فرد ما تا قبل از هویت این امکان را داریم که صفتی رو چه خوب چه بد از فردی بگیریم ، اما اگر تبدیل شد به هویت دیگه آسمون چاره اش نمی کنه ، چون شده هویت نکته ای که آقای دکتر فرمودند کاملا درسته ، چت بسته به سن فرد ، اینترنت  بسته به سن فرد میزان ادراک ، تفکر و تحلیل فرد می تواند در مدت زمانی که فرد باش ارتباط داره این وسیله ، این تمایل ، این لذت ، این لذت مجازی فرد رو از مرحله ی عمل به سمت عادت ملکه هویت و تا جایی که فرد مسافرت نمی ره ، لپ تاپ نداره ، سیستمی نداره که وصل بشه به اینترنت ، اصلا مسافرت نمیره که از اتصال به اینتر نت دور نشه !!!! اصلا می گه من اگر یه شب نرم تو اینترنت می میرم ! این عین جمله ی یک آقای دانشجوئه چون تمام لذت و ..   این به مرور دچار یک فشار می شه ، یک فشار میشه فشار میشه ، امکان انفکاک این فرد از دستگاه بسیار دشوار می شه ، چون این آدم عادت داره یه جا بشینه ، این آدم تمام اون چه رو که تا دیروز در تخیل خودش داشت از مطالب ادبی ، عشق های رمانتیکی ، لذت های جنسی سکس فلان فیسار بهمان همه چی که تا دیروز تو پستوی خیالش بود الان دیگه بصورت تصویر توی ارتباط مجازی قرار داره ، اخیرا آمریکا یه دستگاهی رو درست کرده یه لباسی رو درست کرده که شما این لباس رو می خری می پوشی اون فردی هم که اون سر دنیاست این لباسو می پوشه ، بعد هر دو می رید روی دستگاه بعد می رید روی خط سکس ها! بعد با هم دیگر شروع می کنید چت کنید که تمامه ... با این موس اون کاری که تو باید با کتف طرف ....  داری میگیریش تو بغلت تمام این لباس اون فشار ها را رو به تو میاره یعنی تو احساس می کنی به طور مجازی یک نفر رو گرفتی تو بغلت داری باش عشق بازی می کنی ، این لباس رو اخیرا آمریکا تهیه کرده .. کاملا کاملا کاملا....   واین یعنی رفتن به سمت عمق یک فسادی که تصورش رو نمی شه کرد !!!  لذا این دستگاه دستگاهیست که زمینه ی اعتیاد رو فراهم می کنه ، اعتیاد بنا به این تعریفی که ما عرض کردیم خدمتتون اینه ! مهم اینه که شما وارد حوضه ی هویت بشید ، طوری که این زمان تکرار و اراده هاتون شما رو استحاله کرده باشه  تو این دستگاه ، انفکاک شما امری قریب به محال باشه ، این یعنی اعتیاد ، ما این دستگاه رو امروز به عنوان یک اعتیاد آور می شناسیم ، آقای دکتر برای من روشن شد مراحل بحثتون اما دلم می خواد یه تعریف دیگه ای از اعتیاد بدید ، چه شکلی میشه ما عادت ها رو از اعتیاد جدا کنیم ، مثلا صبحانه عادت ماست یا ما اعتیاد داریم به صبحانه ؟  آفرین آفرین ، این سوال خیلی سوال درست و دقیقیه ، بچه ها ببینید آنچه رو که جزء ضروریات ، تعادله تعادل شما ، آنچه را که جزء ضروریات تعادل شما  حفظ تعادل شما برای زندگیه ، اینها  میشن ابزار لوازم خوراکی یا پوشاکی که ما نیازمندشون هستیم بر مبنای تعادل لذا به عنوان اعتیاد محسوب نمی شوند چون ضرورت تعادل شما هستند ، این تعادل رو خیلی دقت کنید ها خیلی دقت کنید ،،  اما اگر چیزی رو شما خارج از تعادل ، خارج از تعادل بهش مبتلا بشید ، وسیله ی نقلیه ، ماشین ، وسیله ای است برای تعادل حرکتی شماست برای زندگی ! مگه غیر از اینه ؟ اما اگر شب و روز تو شد ماشین سواری ، شب و روز تو شد خوردن ، شب و روز تو شد برقراری رابطه ، آیا به عقیده ی شما این تعادله ؟ این میشه اعتیاد اینو هم به شما بگم ، جسم هر زمانی در یه حالت اشباعی قرار بگیره پیام بس رو میده ، شما معدت وقتی پر میشه ، پیام کافی بودن ، پیام بس بودن رو بهت می ده ! طوری که مثلا می گید اگه یه لقمه ی دیگه بخورم می ترکم ، اما لذت های مربوط به روان مثل سکس ، مثل عشق و حال ، حی بگیم و خلاصه کیف کنیم ، لذت های مربوط به روان آب شوره ته نداره ! هر چه بخوری تشنه تری هر چه بخوری تشنه تری ته نداره بنابراین مجموعه ی لوازم ضروری برای تعادل این ها به عنوان عوامل اعتیاد شناخته  نمی شن اما اگر از مدار تعادل خارج شد و گسترش پیدا کرد ، این میشه اعتیاد ،  یه واژه ی دیگری داریم به نام اینکه می گن فلان چیز اعتیاد آوره با بیانی که دکتر فرمودند من اینجور استنباط کردم که اون چیزهایی که اعتیاد آور هستند اون چیزهایی هستند که ما اگر بخواهیم باهاش برخورد تعادلی بکنیم هم این ها نپذیرند یعنی یک لغزنده گی دارند که کم و تعادل رو اصلا ، ذاتا نمی پذیرن ، مثلا یکی بگه آقا من می خوام حشیش را در حد کم ، در حد تعادل استفاده کنم و معتاد بهش نشم ، اصلا وسیله ، وسیله ای نیست که بشه برخورد تعادلی کرد ، لذا می گن حشیش اعتیاد آوره ، شما باهاش ارتباط برقرار کنید شما رو می کشونه به اون سمت حالا آقای دکتر برای نسل جوان و نو جوان ما اینتر نت آیا ... کلا شیوه ی چت ، این بخش از اینترنت که حالا مبحث ماست و مد نظرمونه ، این ها چیزهاییه که میشه برخورد تعادلی باش کرد برا نسل نوجوان یا نه ؟ یا نه این هاهم جزء چیز هایی که اعتیاد میاره ؟ حضور انورتون که عرض کنم همانطور که آقای دکتر عرض فرمودند ، بعضی از مواد از یه شیب لگاریتمی ، از یک لغزندگی خاصی برخوردارن که نمی شه باهاش شوخی کرد در حالی که اگر کسی با این شوخی نکنه ، مشکلی نداره ! یه نفر میاد میگه که : ... ما داشتیم تو این دوستای پزشک و جراحمون گاهی اوقات یکی میومد می گفت که آقای دکتر مثلا هر دو هفته ای یه بار یه نخود مثلا تریاک بندازم بالا ، بعد خوب تریاک یکی از اثرات خیلی مثبتی که داره ایجاد یک تعادلی می کنه در فرد  رفتار فرد تصمیم فرد یک ارامشی می ده به تفکر ، حقیقتا تا  3-4 ماهه اول تریاک بسیار چیز خوبیه دکتر بد جور توصیف می کنید ... اره اما می خوام به شما بگم می دونید .. آخه یه عده اده ای... اقای دکتر می دونید که قدیمی های اصفهان با تریاک خیلی حشر و نشر داشتن .. آخه تریاکی ها اساسا آدمای با معرفتی هستند ..( صدای خنده)  اینو جدی عرض می کنم ...  تریاکی ها تا سال پنجم و ششم مصرف از بهترین دوستان خودم همین تریاکی ها بودن.....دارن به تدریج آقای دکت.... که تا سال پنجم ششم اینا آدم های بسیار با معرفت ، خوش کپ و گفتگتو با مرام   اهل مسافرت تو خانوادشون به چاکرم مخلصم ، اهل هیچ آشغال بازی هم نبودن ، یعنی چاکر زنشون هم بودن منتها منقل و استیل و قرقری و سنگک و سیخ و فلان و اینهاشم ...... تا وقتی که برسه ها .... آفرین ، آفرین حالا فاجعه کجاست ، ببین تا موقعی که برسن ، اینها نمی دونستن ، یا مثلا یه آقای جراحی بود می گفت آقای دکتر من هر دو هفته ای یک بار یه نخود می ندازم بالا اونم بیشتر در حول و حوش عمل جراحی ، دیگه عمل در اوج دقت انجام می دم ، هیچ فشاری هم به من نمیاد هیچ اضظرابی هم به من وارد نمیشه ، یه آرامش خاصی دارم ، بش گفتم آقای دکتر این چاه ویله ها این لب لبش برات جالبه ها این میکشه تت توها ، میکشه تو را داخل ها!!  خدا می داند ، این بشر تا اون جا که یادم میاد قضیه مال سال 77   78 بود ، اینقدر هم میومد در مورد مزایاش صحبت میکرد و که چه آرامش... بش می گفتم حواست باشه حداقل قسمی که خودت برای خودت خوردی هر دو هفته ای یک نخود همین باشه ها !!!  شما نمی دونید خاصیت تریاک چیه ؟!  خاصیت تریاک اینه : این لغزنده ای که آقای دکتر می گه خییلییی درسته خاصیتش اینه : ببینید بار اول یه نخود که مصرف می کنید بسیار آرامش دارید اعتماد به نفس دارید از هیچ چیز نگران نیستید ، میلیون ها بدهکاری دارید ها اما چنان توکلی به خدا می کنید (صدای خنده بلند...) که انگاری ....   اصلا انگاری خدا همسایه ی بقلیته ، بعد این تا حدود نخود دوم مثلا فرض کنید توی سه روز دوم یا چهار روز دوم ، یا پنج روز دوم انجام بشه مستله ای نداره ... اگر شما در مدت کمتر از دو هفته چهار بار تریاک کشیده شدید در بار چهارم که شما یک نخود مصرف می کردید این مقدار (با دست مستطیل 50*50) به شما آرامش می داد، دیگه تو دو هفته ی بعدش مثلا این مقدار (3 نخود) مصرف کنه ، تا این مقدار (با دست مستطیل 30*30) به شما آرامش بده ، در ماه سوم شما این مقدار(5 نخود)مثلا مصرف می کنید تا به شما این مقدار آرامش می ده ( با دست 5*5) در ماه ششم شما باید این مقدار(10 نخود) مصرف کنید تا تازه درد رو از شما بگیره و بشید یه آدم معمولی ، یه آدم معمولی مثل ما... بعد از اون اگر این مقدار (10 نخود) دیگه هم مصرف کنید اون آرامش و نشئگی دفعه اول رو بهت می ده !  فاجعه تریاک اینه ! که هر چه از میزان لذت کاسته می شه و به سمت درد حرکت می کنه به مقدار مصرف اضافه می شه ! دستگاه اینترنت همینه ! شما هر چه از این دستگاه .....   طرف رفته بود پیش این جقه...  حقه می دونید که چیه ؟حقه ؟ بحمدالله اطلاعات عمومی خوبی هم دارید ؛ حقه به اون چینی گردی می گن که اون لوله ی وافور بش وصله ...  اینها یه حقه دیگه رو فکر می کردند ، اینها ماله این نسل اند اصلا با این واژه ها ... از شیشه و .... اینها رو بیشتر می شناسن ، حقه به یه چینی گردی می گن که این لوله ی وافور بش وصله بعد ورق تریاک رو که حرارت می دن می چسبونن تا یه مقداری چیز بشه اون ذغال رو نزدیک می کنن یه سوراخ بسیار باریکی داره بسیار باریک که خون رو در حقیقت از طریق اون ؛ از طریق اون استنشاق می کنن و می کشن داخل ، بنابراین جرم و ناخالصیش کمتره و وافوری ها سالم تر از سیخ و سنگی ها هستند ، علتش اینه که در خود تریاک بسیار مواد ناخالص مثل پودر خون ، اینو بدونید تریاک های امروز 20-23 % تریاک خالص داره بالای 70 % پودر خونه ، یا پودر نوشابه است ، از کشتار گاه ها این رو می گیرن خشک می کنن پودر میکنن ورز می دن این پودر رو با دستگاه هایی که ... ما زیاد در تهران و مراکز دیگه ای که خوب سر و کار داشتیم با این چیز...  واقعا دستگاه های عجیبی برای افزایش وزن تریاک دارن که بگذریم این طرف رفته بود پیش این کسی که حقه رو می ساخت ، بش گفت فلانی این سوراخش خیلی کوچیکه ، یاروئه بش گفت : نه این سوراخش به اندازه ی کافی گشاد هست و تو برای کشیدن مشکل نداری !  گفت آقا به جان خودت سوراخش خیلی  کوچیکه ! گفت آقا سوراخش به اندازه کافی بازه ، گفت بابا من اصلا استفاده نمی کنم خیلی کوچیکه!  زد پشت کمرش ؛ بش گفت سوراخش اونقدر باز هست که تا سال دیگه تو و کامیون تو رو از سوراخش عبور بده ! سوراخش به اون اندازه بزرگ هست که تا سال آینده همه ی زندگیتو از خودش بکشه بیرون ! اینو بدونید دستگاه چت ، اینتر نت و ارتباط دقیقا همین وضعیت  تریاک رو داره ، هر چی تو بیشتر زمان بزاری تو رو میبلعه ، میبلعه، میبلعه ! هر روز یک انسان تازه ،  توی این چت روم 60 نفر آدم میاد ، کدومشو انتخاب کنی ؟ تو رو می بلعه    در خدمتیم آقای دکتر ! خیلی تشبیهات خوبی رو کردند آقای دکتر برای روشن شدن قضیه ! دوستان عزیز گاهی اوقات آدم تو دنیا از چیزی لذت می بره ، می گه لذتشو می برم پا لرزشم می شینم می گن هر کی خربزه بخوره پا لرزش هم می شینه !!  خربزه لذت داره ، ولی تو بحث اعتیاد ، همانطور که دکتر هم فرمودند ، تو بحث اعتیاد دیگه تا یه مرحله لذته ، مراحل بعدش فقط تسکینه ، مثال همون آب نمکی که زدن ، تو آب شور عطشش طرف بر طرف نمی شه ، لذتی هم از آب خوردن نمی بره ، یعنی آب خودش خیلی لذت داره ، ولی کی تا حالا از آب شور لذت برده ، بگه من خوردم و لذت بردم ! یعنی این طرف لذت نمی بره ، مجبوره ، یه فضایی که ...   اصلا اعتیاد ، یکی از خصلت های اعتیاد همینه کسی که  معتاد به چیزی می شه ، بیشتر  از این که بخواد برای لذت از اون استفاده کنه به خاطر خارج شدن از یک فشار لذت می بره ، مثل اینه که آدم خودشو تو یه زندانی حبس کنه بعد بگه مثلا روزی 20 دقیقه بیام نسیم به من بخوره نمیدونی  چقدر به من لذت میده ، ما اسم اینو لذت نمی زاریم خوب آقای دکتر بکشیم بحث رو روی ازدواج های اینترنتی ،نگاهتون رو رو این پدیده بگید چقدر تو جامعه شیوع داره و اصلا چی هست ، شما تعریفتون رو از ازدواج اینترنتی چه مواردیه ، جز ازدواج اینترنتی حساب می کنید. خدمتتون که عرض کنم  ، یه زمانی در قبل از انقلاب در این مجله زن روز دست به یه کار خاصی می زد ، .. 

 آقای دکتر قبل از این که .. می خواستم یه نکته ای رو خدمتتون بگم ، این برنامه از شبکه 3 داره ضبط میشه ! دکتر توجه به ....

آقا بحث اون تریاک و تشکیلاتشو ...  حتما ها!!!        

بخش اول صحبتتون که حتما نصفشو باید بچینن حالا تا از این به بعد میخواهین برین تو زن روز برین اما یه جوری که پاستوریزه باشه ،

حتما این برنامه زیر نظر خود آقای دکتر بانکی باشه چون من اصلا متوجه نبودم ،

نه مشکلی نیست می دیم تو تهران خودشون ،

آره واقعا اینو ....

یه جوری بگید که آره خلاصه ....

خیلی دقت کنید خیلییی دقت کنید ، چون بسیاری از مطالب در فضای خودمون مطرح شد و به هیچ عنوان بحث رسمی و عمومی نیست ،

البته اون تیمی  که روی بحث کار می کنن خیلی واردن نگران نباشید حالا اگه یه بحثی هم هست که می دونید حیفه اینا باید بشنون بگید سانسور نکنید ، اونا خودشون سانسور می کنن . بله بفرمایین

حضور انور شما که عرض کنم مواردی بوده که ... 

زن روز را می گفتید ...

بله (صدای خنده )

قبلا مجله ی زن روز یه کار خاصی می کرد این میومد ، خدمتون که عرض کنم اعلام  میکرد یه دختری مطلب میداد درباره ی ویژگی های خودش که من مثلا دختری هستم 23 ساله قد فلان رنگ چشم فلان ، مو فلان و خواهان پسری هستم مثلا با این مشخصات بعد اینا رو در یک ماتریسی قرار می دادن ،  ببینن کی با کی و چه تیپی با چه تیپی همخوانی داره و این ها رو به همدیگه معرفی می کردن ، که بعدها که من با بعضی از دوستان که در این مجله کار می کردن با بر و بچه های قدیمی زن روز میگفتن که مثلا چیزی اقل از 0.1% یا مثلا 0.08   /   0.07 %  ممکن بود به یه زندگی موفقی منتج بشه که در سال اول یا دوم منجر به طلاق و اینها نشه ، گر چه اون موقع اونا پارامتر هاشون ، معیار هاشون ، نقطه نظر هایی که داشتن ، شاخص های انتخابشون متفاوت بوده اما الان داستان به مراتب بد تر از اون قضیه است یعنی اونجا یک نفر سومی ، یه گروه ناظری برای مچ کردن این 2 تا بودن اما شما الان اینجا هستید ، یه دختر خانمی هم که معلوم نیست به چه دلیلی ، از تنهایی ها ، کم بود محبت ها ، تنش های ناشی از والدین رفته تو اتاق درو بسته و امروزه خوب می دونید هر چه تعداد اعضای خانواده کمتر میشه ، فاصله ی اعضای خانواده بیشتر میشه ، یه خانواده ی 4 نفری پسره اون اتاقه ، دختره تو اون اتاق ، والدین هم تو اتاق دیگه درو می بنده پشت دستگاهه و خسته هم هست گریانه ناراحته ، حرفش شده می ره پشت دستگاه ؛ این فرد ، این فرد مترصد یه کسی رو پیدا کنه پاسخ روحش رو بده ، نیازش رو پاسخ بده ، غافل از اینکه ، اصلا طبیعت این دستگاه بلعیدگیه !! طبیعت دستگاه اینترنت بلعیدگیه !! طبیعتش بلعیدگیه !! چه در فاز مثبتش ، چه در فاز منفیش ، تو گوگل رو که باز می کنی میرییییییییی!!  ممکنه دنباله دو تا منبع اصلی باشی ! توی شاخه ی حاشیه ای هم میری اطلاعات دیگه هم بدست میاری ! اطلاعات، اطلاعات می کشونه ! اطلاعات، اطلاعات می کشونه ! ولع ، ولع میاره ، میاره !! شما برای یه مورد می خواهین چت کنید با یک نفر یه صحبتی کنی ، اون فردی که تو نمیشناسیش شروع می کنه با تو صحبت کردن و بر مبنای تسلطی که در برقراری ارتباط  داره  تو رو آرام آرام تخلیه می کنه ! اول تخلیه هیجانی میشی ، تخلیه انرژی های منفی میشی ، احساس میکنی یه کسی رو پیدا کردی بهت آرامش میده ، قرار می زارید برای روز بعد ، و روز بعد ، بعد احساس می کنی عجب این با من همخوانی داره ، شما نمی دونید در چقدر از صحبت های پسر ها و دختر های ما میگه که نمی دونید اقای دکتر بسیار با من هم خوانی داشت ، این طور نیست ! این جلوه های اسرار تو بر همخوانی که اونو هم خوان تو  می کنه ! این جلوه های ذهن که اونو با تو هم خوانی می کنه !  دقت می کنید چی عرض می کنم ! ؟ اینها تصورات توئه ، تو چون اسرار داری که یک نفر آرامت کنه ، پیام های او هم همراه با التلیامه ، به نظرت می رسه که مظهر آرام بخشی اینه و لذا دختر جامعه ما ، که کمبود محبت داره ، پسر جامعه ی ما که در خانواده در گیر تنش های  والدینه احساس میکنه مظهر و کانون آرامش ، این دختریه که الان بش آرامش داده !!!   اون اوایلشم می نویسن به خدا توکل کن ، به خدا تکیه کن ، من می دونم منم برای تو دعا می کنم ، از امشب برای تو دعا می کنم! اینم به اون میگه من برای تو دعا می کنم ، فلان می کنم فیسار می کنم ! ته ته ته قضیه میشه اسرار برای دیدار ، تو همون برخورد های اول ممکنه تو بفهمی این اون نیست !!!  اصلا دختره اومده میگه من در برخورد اول که دیدمش اصلااا آقای دکتر اونی نبود که من می خواستم ، اما چون یک پس انداز و یک ذخیره ی ذهنی و خیالی مثبت برای او پس انداز کرده ، سه ماه باش چت کرده بدون آنکه ببینش ، حالا که می بینش و می دونه ، عقلش بش میگه که این اون نیست ! ولی چون یه پس انداز سه ماهه در جانب داری از او داره و حرف های اون داره ، میگه در هر صورت احساس کردم که ... به  هر حال ... می تونیم خوشبخت بشیم ، دقت می کنی؟؟؟   پسره هم به دلیل همین کمبودی که داره ، جلوه هایی رو به اون غالب می کنه کاذب که از آن خود اون دختر نیست ! ولی میگه آقای دکتر تنها تکیه گاهی بود که احساس می کردم دارم ! به هر حال احساس کردم دوسش دارم ! همین به هر حال ، به هر حال باعث می شد که این ها ارتباطشون نزدیک تر میشد ، از دو شهر ! پسره میومد اون شهر ،  ماشینی می

گرفتن تابی می خوردن ، آرام آرام ، آرام آرام آرام بدون آنکه بدانند این دو خط متقاطع ، اینها فقط در یک نقطه به هم طلاقی می کنند و باز کیلو متر ها بعد از ازدواج از هم فاصله میگیرن ، ازدواج اینترنت ، ازدواج دو خط متقاطع ! فقط!! شما در یه لحظه تلاقی دارید بر مبنای نیاز عاطفی و بعد دوباره فاصله گرفته اید

باد آورده را باد میبرد !  خیلی مثال زیبایی رو زدند جناب دکتر ! دو خط متقاطع نا گذیر به هم می رسن ، شما چه بخواین چه نخواین ، یعنی اگر تو دایره دو خط متقاطع قرار گرفتید نمی تونیم بگیم ما می ریم نزدیکیهاش بر می گردیم ، این لاین این خط خطیه که بالاخره به هم میرسن ! مام دلمون میخوان جوانا به هم برسن اما این رسیدن ، مثال مدفن عشق است ، یعنی به محضی که رسیدن واگرایی شروع میشه ، تا نرسیدی هیجان داری برا رسیدن ، تا رسیدی هیجان داری برای گریختن ، مانند قلعه ای که کسانی که بیرون قلعه قرار گرفتند می خوان برن ببینن تو قلعه چه خبره ؟ اونایی که تو قلعه هستن می خوان از قلعه فرار کنن ! آقای دکتر تعبیری داشتن تحت عنوان فاجعه ؟!  شما نگاه کنید ما الان تو جامعه مون با دو بحران روبرو هستیم ، یکی بحران تجرد که جمعیت مجردینمون بیشتر از مزدوجینمونه و یکی جوان های آماده به ازدواجمون ، ازدواج ها داره با تاخیر شروع میشه ، جمعیت زیادی به اصطلاح عقب موندن از ازدواج ، ولی ما یه بحران هایی  دیگه هم داریم که به طلاق یا طلاق عاطفی داره منجر میشه ! شما دوستان عزیز اگر  یه نگاهی به منحنی طلاق ها نگاه کنی دو تا چیز رو تو منحنی طلاق ها می بینی ، طلاق توی کشور ما نه تعادل تاریخی داره نه تعادل جغرافیایی داره ، اگر منحنی تاریخیش و منحنی جغرافیاییش بکشی به چیز جالبی بر خورد می کنید/  از نظر منحنی جغرافیایی هر چی در شهر های بزرگ مثل تهران ، اصفهان ، اینها بررسی کنید می بینید آمار طلاق روز به روز چیه ؟ بالاتره ، هر چی میری تو قسمت های محروم تر مثل لرستان ، شهر کرد ، اون جاهایی که اصطلاحا میگیم مناطق محروم میبینیم پایداری زندگی چیه ؟ بیشتره یعنی ما یه همچین عدم تعادل جغرافیایی چیه ؟ داریم میبینیم تو منحنی های طلاق ، یعنی هر چی محیط ها با وسایل تکنولوژی روز بیشتر آشناتر شدن و عوامل توسعه بیشتر شده ، متلاشی خانواده هم بیشتر شده !  و به ازدواج های موقت ، ازدواج هایی که دوامی نداره مبدل شده ، باز یه منحنی دیگه ای اگر رسم کنیم هر چی کشور ما از نظر زمانی داره پیشرفته تر می شه ،  باز طلاق ها داره چی میشه بیشتر میشه که یکی از علت هاش همین مساله است که تحولات تکنولوژیکی که در کشور ما هست ، تحولات فرهنگی رو ایجاد کرده که ما هنوز آماده ی این تحولات نیستیم ، آقای دکتر ما ایرانی ها تو تاریخ از یک بابت زبان زد بودیم ، به دلیل تاریخی ، و اون هم قدرت حاضمه ی فرهنگی که در ایران بوده ، یعنی ما ، چه کشور هایی حتی مثل موغول ها می مدند و کشور رو با خاک یکسان می کردند ، چه کشور هایی مثل اسلام که با گشایش ها  و فتوحاتی که خود مردم استقبال کردند ، چه روش های دیگری که ملت ها وارد ایران شدند قدرت حاضمه ی ایرانی اینقدر قوی بوده که اونا رو تو خودش بعد از مدت ااندکی حضم می کرده و اتفاقا اون نتیجه ی حاضمه ی فرهنگی هم خیلی بیشتر بوده یعنی مثلا ما تو اسلام ، اسلامی که آلوده بود با نژاد پرستی عرب ، به اسلام ناب تبدیل شد تو حاضمه ی ما ، ما می بینیم تو فرهنگ تشیع حاضمه ی ایرانی جذب می شه نه اون ناسیونالیستی عرب که تو سال های اول اسلام متاسفانه تو خود جهان اسلام رخ داد ، موغول هایی که اصلا بویی از انسانیت نبردند ، اینها باز جذب حاضمه ی فرهنگی ایران شدند ، مساله ای که ما الان دارم و از شما میخوام بپرسم ،  اینه که کو این حاضمه فرهنگی ؟ قطعا این حاضمه ی فرهنگی وجود  داره ! گم نشده تو کشور ما ، می خوام شما کمک کنید به عنوان یه کسی که تو این زمینه صاحب نظر هستید ، برای اینکه بتونیم این تکنولوژی جدید را حضم بکنیم ..... ما نمی تونیم اینترنت رو بگیم خذفش کنیم ، ما نمی تونیم جوانهامونو با تکنولوژُی جدید ارتباطشونو قطع کنیم ، اومده دیگه ، چه شکلی حضمش کنیم ، قواعد حضم اینو برامون بگید و چه کار کنیم حاضمه ی جوانهامون قوی بشه ! ؛

بله ، من یه نکته ای رو خدمت عزیزانمون عرض کنم ، همونطور که آقای دکتر عرض فرمودند ما ایرانی هستیم ، ما مسلمان هستیم ، ما آریایی هستیم ، آریایی یعنی چی ؟ آریایی یعنی نجیب ، آی ران که ما الان می گیم آیران یعنی سرزمین مردمان آریایی

، آیران یعنی سرزمین مردمان آریایی ، یعنی سرزمین مردمان نجیب ، ما نجابت داریم ، ما از پیش از اسلام هم نجابت داشتیم ، اسلام به عنوان یک ارزش متعالی یک ارزش جامع ، اومد این نجابت رو متبلور کرد و ما افتخار کردیم که هسته ی تبلور ارزشهای این دینمون ، اعتقادات ما ، و  سیره و روش ائمه ی معصومین ما رو تشکیل داد ، هسته ی تبلور ، شما این شاخه نبات ها رو که از مشهد ، یزد یا اصفهان سوغاتی میارن یا می برن ، شما اگر این شاخه نبات رو بخواین بسازین چه کار باید بکنید؟ شما باید آب رو از شکر ، اشباع بکنید ، بجوشونید و سرد بکنید تا اون شاخه نبات منظم ، اون کریستال های منظم 6 وجهی ، 12 وجهی ، 20 وجهی ایجاد بشه ، اما اگر شما هزار بار هم آب رو از شکر اشباع کنید ، بجوشونید و سرد کنید ، تا یک پدیده ، یک  پدیده ای توی این آب شکر نباشه ، تو نمی تونی شاخه نبات از توش در بیاری ، اون پدیده چیه ؟ ها؟ نخ ، نخ ؛ اون نخی که تو این آب شکره ، ما به این نخ می گیم هسته ی تبلور ها؟ اون عامل کریستالیزیشن ، اون عامل تبلور ، اون عاملی که باعث میشه این به پولکی تبدیل نشه و اون بلور های منظم رو به تو میده فقط اون نخیه که داخل اینه ! ما به اون نخ میگیم هسته ی تبلور !!!!  این سیستم حاضمه ای که آقای دکتر اشاره می کنن ، در حقیقت همین محور تبلوریست که ما روش تاکید داریم ، ما اگر همه ی مسائلمون ، همه ی روابطمون ، همه ی کارهایی که انجام می دیم ، چه برقراری رابطه از طریق اینتر نت باشه ، آیا خطر ناک تر از اینترنت وجود نداره ؟ چرا ، ما چیزی داریم ، که حدود 10 تا 15 برابره اینترنته ، این دستگاه شما نمی دونید چه دماری از ،.....  چرا ؟ چون این دستگاه وارد کشور ما شد ، اما فرهنگش وارد کشور ما نشد ! آقا پسر و دختر جامعه ی ما از سر صبح تا شب ، چیک چیک چیک چیک چیک ، برو پایین برو پایین برو پایین ، بیا بالا بیا بالا بیا بالا ، بیا این ور بیا این ور بیا این ور ، آه تلپ افتادی تو دل من نگاه کن (صدای خنده ) از سر صبح تا شب ، یه مشت جک و لطیفه و .... ، این دستگاه  به مراتب از اینترنت خطر ناک تره ، به مراتب ؛ چون فرد فرهنگ استفاده ی صحیح از دستگاه رو نمی دونه ! اینترنت هم یه دستگاهیه ! من اینو می خوام عرض کنم خدمت عزیزانم اگر در درون هر انسانی محور تبلور نباشه ، که به حرکاتش انتظام بده ، اگر محوری نباشی که به افکارش انتظام بده ، فرق نمی کنه چه تو دارایی اینترنت باشی ، چه نباشی !  فقط با همین موبایل یا تلفن ثابت یا هر وسیله ی دیگری ، تو می تونی زمینه ی انحراف را فراهم کنی ، من می گم تو این محور رو در خودت ایجاد کن ، در نظام خانواده در قبل از بلوغ بچه ها این محور تبلور والدین هستند ، والدین ! فرق تربیت والدین با تربیت بیرون از خونه ، تربیت سی دی با تربیت کاسته ، کسی که در خانه تربیت می شود ، سی دی وار تربیت می شه یعنی چی ، یعنی این تربیت دیگه پاک نمی شه ، چیزی که روی سی دی ریکورد شد ، ضبط شد ، ضبط شد، دیگه پاک ... ، اما تربیت بیرون ، تربیت کاسته ! یه تربیت منفی ، این بچه از  بیرون بگیره ، دوباره برگرده داخل ، دوباره پاکش می کنن دوباره مطالب روز...  والدین در خانواده تا قبل از ورود بچه ها و خروج بچه ها کار این محور تبلور رو می کنه ! به این بچه یه محوری رو انتقال می دن به نام خداوند ، این دستگاه حاضمه دستگاه خدا محوری در وجود انسان که بدانی کجا داری به خطا نزدیک میشی ؛ کجا داری به گناه نزدیک میشی ، این ، این درون ، این صندوق ، فطرت الله فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله ، این یه صندوقیه ، آقا این یه رادیویی این داخل ، که داره مرتب ، چه خواب باشی چه بیدار ، این رادیو داره می خونه ، پیام های خدا و اس ام اس های خدا را بهت میده ، بعضی ها نامردانه روی این رادیو یه ملافه می ندازن ، بعضی ها یه پتو می ندازن ، کمتره ، بعضی یه تشک می نداز ن ، بعضی ها دورش رو کاه گل می ندازن ، بعضی ها دورش رو سیمان میکنن ، چه می دونم ، اما این رادیو ، تا زمانی که تو زنده ای روشنه و داره می خونه ، برای یه انسانی که خدا محوره ، سیستم تبلورش خدا محوریه ، این رادیو همچنان با صدای بلند داره می خونه ، و همین رادیو انسان رو کفایت می کنه که مرز های گناه رو و مرزهای خطا را بشناسه ،

خیلی متشکر ، پس چند محور بود ، یکی خدا محوری که برمیگرده به اون عقبه ی فکری و اعتقادیه ما ، ما خوشبختانه تو بررسی هایی که تو جامعه انجام شده ، جوانهای ما از نظر عقیقدتی شرایط درستی دارند ، یعنی عقیده حفظه ، یعنی کمتر جوونی رو می بینی که با خود خدا مشکل داشته باشه ، منتها دوست عزیز این عقیده ، عقیده ای که متبلور در زندگی شده باشه ، نه یه عقیده ای که به عقیده ی خود آقای دکتر قشنگ گفتن : گفتن این دو طرفی که دارن با هم چت می کنن ، استفاده ی ابزاری هم از عقیده شون می کنن ، من تو رو دعا می کنم ، تو هم منو دعا کن ،  من دارم می رم مشهد ، دعا میکنم تو هم بیای مشهد ، درست؟  این یه عقیده است ، یه عقیده این که عقیده منشا تصمیم گیری برا من بشه که آیا درست هست یا نیست ؟ با چهار چوب اعتقادی من درست است یا نه ؟ عقل محوری می تونه باز اون حاضمه رو قوی کنه ، انسانهایی که  عاقل باشن ، غنی شده باشن ، یعنی ما بتونیم از نظر خود مطالعاتی داشته باشن ، مطالعه که می گم ، نه مطالعات ژورنالیستی ، نه مطالعه ای که من خیلی رمان خوندم ، یعنی اینکه از نظر خوراک فکری غنی بشیم ، آدم هایی که غنی می شن از نظر فکری وعقلانی ، اینها مثل یه ناوی میشن که موجهای دریا به این راحتی تکونشون نمی دن ، عمدتا جوونهایی که مورد دست آویز قرار می گیرن ، جوونهایی هستند که در درون پوک اند ، در درونشون اون مایه ی قوی نیست ، عواطف خانوادگی ، !  یه نفر پرسیده چه عاملی باعث شده که این پسر یا دختر عمده ی وقتشونو بزارن روی اینترنت ،/؟  پیوند خانوادگی خودش خیلی جلوی خیلی از خطرات رو می گیره ! یعنی جوونهایی هستند که تا لب دره می رن و نمی یوفتن ، راستش اینه که یک پیوند وسیعی دارن با خانواده ، یعنی هیچ چی جلو دارش نیست ، ولی وقتی می بینه پدر و مادر همراهی نمی کنن ، بر میگرده ! یعنی حاظر نیست پشت پا بزنه به پدر و مادر ، لذا اینا خود خانواده حاضمه ی قوی در ما ایجاد می کنه و جالبه بدونید تمام این حرکت فرهنگی داره اینها رو می زنه ، یعنی یه جوری رابطه ی ما را با خانواده قطع بکنه ، یه جوری ما را با عقلانیت قطع کنه ، ببینید اینها همه نوعا ارتباطی که ما با موبایل ، اینترنت داریم بیشتر داره استفاده میشه از ارتباطات تصویری ، ارتباطات تصویری کمتر تصور خیزه ، شما وقتی یه کتابی رو می خونین فکر می کنید ولی حنبه های زیبا شناختی عمدتا حس زیبایی شما رو تحریک میکنه تا تفکر شما را! یه جوری هم خود اینها حرکت ها جوریه که این ریشه ها رو بزنه ، اون قدرت حاضمه چی بشه ، ضعیف بشه ! آقای دکتر من یه سری از نامه ها رو می خونم لطفا جواب بدید !  نوشته بدون اینکه حواسمان باشد ، اینترنت ، بلوتوث و غیره ما را فرا گرفت ،  و به اعتراف همه ی کارشناسان با ورود آن در زندگی ما چیزی به جز استفاده ی غلط در مسیر درست نداشت   با این اوصاف با ام ام اس که در راه است چه بکنیم ؟؟؟؟ صدای خنده )

یه نکته ای رو من خدمت عزیزانم عرض کنم و می خوام که این نکته رو بخاطر بسپارید ، این عمیق ترین و اصیل ترین بخش عرایض و صحبتهای من خدمت شما عزیزانم هست ، بسیار روی این پیامی که به شما عرض می کنم تاکید می کنم ، ببینید بچه ها ما در برخورد با مسائل و مشکلات ، و مباحثی که برامون پیش میاد ما دو تا کار می تونیم بکنیم! خطایی که بعضی ها انجام میدهند این است که وقتی یه اتفاقی برایشان می افته  مبتلا می شوند به تمرکز بر مشکل به جای تمرکز بر راه حل! من یه مثال بزنم برای شما ؟ آمریکا  هر 10سال یکبار کتابی چاپ میشود به نام اشتباهات بزرگ که در زمینه های فیزیک ، شیمی ، پزشکی، نظامی ، فظایی،....   صادقانه ، هر چه اشتباه تو اوت 10 سال داشت می نویسه ! ها!! این کتابها را حتما تهیه کنید و بخونید ، آدرس های این کتاب ها در اینتترنت هست ،  در چاپ دهه 60، مدیر سازمان فضایی ناسای امریکا خاطره ای زیبا و جالب  نوشته بود : ما در سال 1968 متوجه شدیم، زمانی که سفینه از مدار زمین خارج میشود و در خلا قرار می گیرد، به خاطر شرایط نمی توان با خودکار روی کاغذ نوشت؛ سازمان فضایی ناسا به شرکتهای تجاری سپرد که خودنویسی بسازند که در شرایط بی وزنی هم بنویسد، سرانجام یک شرکت بعد از گذشت 8ماه و و هزینه 11 نیم میلیون دلاری موفق به ساخت خود نویسی شدند که در بدترین شرایط نیز قادر به نوشتن بود. هم در شرایط بد می نوشت ، هم در حرارت بالا می نوشت ، هم در آب می نوشت ، هم در 30 درجه ی زیر سانتی گراد می نوشت ،  زمانی که این موفقیت را جشن میگرفتند پیامی از کشور روسیه آمد که ما از اول هم این مشکل را حل کرده بودیم و با مداد می نوشتیم.
به محض ورود یک مشکل ما باید به جای تمرکز در مشکل به روی راه حل متمرکز شویم. چه قدر زیبا و صادقانه خود این مدیر ناسا می گه : حماقت دیگه بدتر از این برای ما نبود که ما تمرکز کردیم بر مشکل به جای تمرکز بر راه حل ، بابا این مغز اگر راه بیوفته  ام ام اس یا هر چیز دیگه ای. ..   اینا که چیزی نیست

یر مردی که تک پسرش در زندان بود برای او نامه ای نوشت : "پسر گلم تو که هم اکنون در زندانی و من هم یک پیر مرد 80 ساله ی فرسوده ام، 5000 هکتار زمین، باید برای کاشت سیب زمینی شخم زده شود و من دست تنها چه کار کنم با این زمین و چگونه محصول را بکارم؟" پسرش از درون زندان تلگرافی برای پدرش فرستاد که نوشته بود : "امسال از کاشت سیب زمینی دست بردار، من 12 قبضه اسلحه داخل زمین پنهان کرده ام، بعد از حبس خودم میام و اونها رو در میارم و میفروشم تا زمین را شخم بزنیم" این تلگراف به دست پلیس رسید و آنها با تمام قوا و تجهیزات به داخل زمین ریختند و زمین را شخم زدند.

مردی به پیش زنش آمد و به او گفت : "نمی دانم امروز چه کار خوبی انجام دادم که یک جن به نزدم آمد و گفت که یک آرزو کن تا من فردا برآورده اش کنم" زن به او گفت : "ما که 16 سال اوجاقمون کوره و بچه ای نداریم، آرزو کن که بچه دار شویم. مرد رفت پیش مادرش و ماجرا را برای او تعریف کرد؛ مادرش گفت : "من سالهاست که نابینا هستم، پس آرزو کن که چشمان من شفا یابد" مرد از پیش مادرش به نزد پدرش رفت؛ پدرش نیز به او گفت : "من خیلی بدهکارم و قرض و قوله زیاد دارم از اون فرشته تقاضای پول زیادی کن" 
مرد هرچه که فکر کرد هوای کدامشان را داشته باشد؟ کدام یک از این افراد تقدم دارند،زنم؟ مادرم؟ پدرم؟
تا فردا راه چاره را پیدا کرد و با خوشحالی به پیش جن رفت و گفت : " آرزو دارم که مادرم بچه ام را در گهواره ای از طلا ببیند.

اگر این مغزتا راه بندازی خدا همه مشکلاتتونو حل می کنه

بابا اینترنت ، ام ام اس فلان بابا بزار بیاد ...اما این فکر تا راه بنداز بابا تو ایرانی هستی ، تو ایرانی مسلمان هستی اگر تابع ائمه ی معصومین علیه السلام  شد فخر عالمه ، فخر عالم تو چیزی کم نداری ، چرا ؟ چون راه تعادل رو به تو نشون میده این یعنی درست فکر کردن ، بابا برو بچسب به اون اندیشه های بزرگ روان شناس عالم : امام علی ابن ابی طالب علیه السلام ، امام علی می گه تو اگر به مشکل امروزت ؛ غم دیروز و اضطراب فردا را اضافه نکنی، مشکل امروز تو هرچه که باشد حل میشود. این مغز رو راه بندازین ، نگران ام ام اس و اینها هم نباشین !!

لطفا نحوه ی برخورد عملکرد برخورد پسر و دختر در صورت ادامه ی ارتباط توضیح دهید ، این ارتباط به صورت تلفنی و اینترنتی وجود داشت تا اینکه منجر به خواستگاری شد ولی به دلیل واجد الشرایط نبودن خواستگار سن 29 سال ،رشته کامپیوتر فراگیر پیام نور بی کار جواب منفی داده شد ولی متاسفانه ارتباطی به صورت محدود تر هنوز ادامه داره ، در ضمن سن  دختر 22 سال ،

این خیلی آدم رو نزدیک میکنه به قرائت سوره ی فاتحه !! (صدای خنده ) چی دارم بگم ! بابا ما یه حرف داریم ، یه حرف کلی ، صادق باشید ؛ همین کفایت می کنه

، صادق باشید ، صادق باشید ، واقعیت هایی که بیان می کنید  متوجه می شید اگر صادق باشید که بدرد هم می خورید یا نمی خورید !  حجیم سازی های ما برای دیگری است که باعث میشه ما فرد رو تا مرز صداقت در ذهن خودمون بالا میبریم  پسر و دخنر جامعه ی ما رو تو این خیابونا برید ، صبح تا شب همدیگر رو بکسل کردنه ، این حرف میزنه ، اون حرف میزنه ، این حرف میزنه اون حرف میزنه ، من نمی دونم چقدر شما ها حرف میزنید ، بعد کار میکشه به حجیم سازی های کاذب غلو گویی دروغ گویی ، و بعد چنان باوری یک پسر به دختر میده ، چنان باور کاذبی یک دختر به یک پسر میده که اینها متوجه نیستن ، اینها واقعیت های خودشون نیستن اینها جلوه های  هستند که پرتو افکنی می کنن چقدر زیبا میگه حضرت مولانا

هین رها کن عشق های صورتی / عشق بر صورت نه بر روی ستی ( عشق به این قیافه های بزک شده رو بزار کنار نه اون چهره های پاک انسانی )

آنچه معشوق است صورت نیست آن / خواه عشق این جهان ٬ خواه آن جهان

آنچه بر صورت تو عاشق گشته ای / چون برون شد جان چرایش هشته ای ؟ (تو اگر عاشق قیافه شی چرا وقتی که میمیره میزاریش میری؟

صورتش بر جاست این سیری ز چیست ؟ / عاشقا واجو که معشوق تو کیست ؟

پرتو خورشید بر دیوار تافت / تابش عاریتی دیوار یافت

بر کلوخی دل چه بندی ای سلیم / وا طلب عشقی که پاید او مقیم

ما در این انبار گندم می کنیم/گندم جمع آمده گم می کنیم

می نیاندیشیم آخر ما به هوش/کین خلل در گندم است از مکر موش

موش در امبار ما حفره زده ست/وز فنش انبار ما ویران شده  ست

گر نه موشی دزد در انبار ماست/گندم اعمال چل ساله کجاست ؟

اول ای جان دفع شر موش کن/ وانگهان در جمع گندم جوش کن

بشنو از اخبار آن صدر الصدور/لا صلاة تم الا بالحضور

بابا در این سوراخ سمبه رو ببندید ، در این سوراخ سمبه ها رو ببندید ببینید خدا با شما چه کار می کنه ! آدرس یارتون رو از خدا بخواهید ، به خدا قسم ، به خدا قسم ، به خدا قسم اگر به خودش پیله کردید ، اگر به خودش اسرار کردید ، اگر به خودش وصل شدید ، خودش آدرس یار شما را به شما می ده بسیاری از اوقات خدا پشت خطه خطوط دلمون رو اشغال کردیم ، بار  ها خدا پشت خطه  ، حواس ما ، هوای ما داره صرف کس دیگه ای کردیم ، خدا می خواد به تو پیام بده ، که بابا یار تو اینجاست ،همسر آینده ات اینه ، اون کسی که هم سر توئه ، از بس اسیر رنگها ، گفتگو ها ، چرند گویی ها شدیم ، حواسمون نیست خدا پشت خطه و می خواد آدرس اون طرف رو بهتون بده ، بابا صادق باشین ، همین !

نامه هایی رسیده  که  خیلی مردم نگران شدند ، که واقعا آیا فاجعه نزدیکه/ ببینین دوستان عزیز تحولات اجتماعی دو رو داره ، هم تهدید ها را زیاد می کنه ، هم فرصت ها رو ! اینکه ما داریم روی قسمت تهدیدش صحبت میکنیم ، نه اینکه بخواهیم یک جلوه ی تاریکی از عصر جدید برای شما نمایش بدیم ، به هیچ وجه ، ولی بدونید هر چی انسان پیشرفته تر میشه جدال حق و باطل هم پیشرفته تر می شه و همین جور که دشمن تجهزاتش قوی تر میشه متناظر حق هم داره تجهیزاتش پیشرفته تر می شه ، و همین جور که نگرانی های ما برای جوان هامون خیلی بیشتر از قبل ، افتخاراتمون هم بیشتر نسبت به قبل ، فقط دقت داشته باشید که من فرصت ندارم نا مه ها رو یکی یکی بخونم ، سرانجام این جمله رو عرض کنم خدمتتون که این دو تا داره به موازات هم میان ، اونوقت حیف نیست که یه عده ای از فرصت های عصر محروم میشن و می افتن توی دام تهدید ها ، انشاالله که شما کمتر دچار تهدیداش باشین ، سوال کردن ضمن تشکر از سخنرانی بسیار خوب شما می خواستم بدانم که آیا به طور کلی نباید از چت استفاده کرد ،یا وجود همان محور تبلوری که گفته شد انسان را در مقابل خطر هات چت مصون کند ، و نکته ی دیگر اینکه فرهنگ استفاده از چت و یا موبایل وجود ندارد ، آموزشی هم در این زمینه وجود ندارد ، خود من این جلسه اولین جلسه ای است که در این مورد دیدم ، فقط همیشه گفته می شود که خوب نیست ولی دلیلی گفته نمی شود ، ای کاش دولت تصویب می کرد که چه مخابرات ، چه ایرانسل همانجور که یه کاتالوگ می دن به افراد می دن برا استفاده ، یه کاتالوگ فهنگی هم بدن به مشترکینشون ، بفرمایید :

دقیقا ، نگاه من هم همین فرمایش شماست که .. واقعا ببینید بچه ها ما برای تصدیق راهنمایی و رانندگی 30 ساعت ، اخیرا شده 60 ساعت فکر می کنم ، باید فرد آموزش ببینه تا تصدیق رو بهش بدن ، ما برای زندگی کردن نیاز به تصدیق داریم ، ما برای زندگی مشترک ، ما برای پیوند زن و مرد نیاز به کلاس های آموزش داریم و اینکه گواهی ازدواج رو به فرد بدیم که شما دو نفر می توانید و لیاقت این را دارید ، نه فقط بر حسب سلامت جسمی ، به حسب سلامت روان ، به حسب سلامت وسعت روح ، این لیاقت را دارید که با هم یک زندگی مشترک تشکیل بدین ، جه جور ما برای گواهی راهنمایی و رانندگی 60 ساعت نیاز به آموزش و تعلیم و تربیت داریم تا تابلوهای بین راه را بشناسد ولی ما برای مسیر زندگی که پیچ و خم های بیشتر از، بالا و پایین های آن بیشتر از جاده های بین شهری است ، چه جوری برای این کلاس آموزشی نداریم ، همین طور که این عزیزمون اشاره کردند ما به کارگاه های آموزشی زیادی نیاز داریم ، همانطور که اشاره فرمودند ، همراه با هر دستگاه اینترنت ، با هر دستگاه موبایل ، حتی اگر دستگاه از بیرون از ایران وارد میشه ، خود اون موسسه ی ایرانی اون بروشور فرهنگی مربوط به هدایت و راهنمایی فکری رو کنار این الصاق کنه و به خریدار بده ، که آقا زمینه های انحراف از این دستگاه ایناست ، زمینه ی استفاده ی درست و متعادل از این دستگاه اینه ، بچه ها اینو به خاطر بسپارید ، افکار ما گفتار ما رو میسازه ، گفتار ما رفتار ما را شکل می ده ، رفتار شخصی ما عادت های ما را می پرورونه ،عادت های ما شخصیت ما را میسازه شخصیت ما سرنوشت ما رو می سازه و سرنوشت ماست که آثار خوب یا بدی رو در جامعه از خودش به جا می زاره ، بنابراین ریشه ی همه ی این مسائل اینجاست ، شما حتی اگر استفاده از وسیله ای را نمی دانی می توانی همون مقدار که تو اینترنت سرچ می کنی ، جستجو می کنی برای یافتن یک راه هدایت در استفاده از یک وسیله ، راه های استفاده ی فرهنگی درست از این وسیله رو هم میتونی بپرسی ، حدود استفاده ی درست از یک موبایل چقدره /؟ شما نمی دونید بعضی از این لطایف و مسائل مستهجنی که رد و بدل می کنید چه مقدار از تمرکز بچه های ما رو داره می گیره ، بعضی از بلوتوث های بسیار بسیار نا به هنجار و غیر اخلاقی ، چه قدر می تواند تمرکز یک بچه ی دبیرستانی یا یک فرزند دانشجوی تو رو در فلان شهرستان تحت تاثیر قرار بده ، اینو به خاطر بسپارید ، هر کدوم از این ها یک مقدار آسیب داره ، ببینید یک زمانی در مملکت ما ، کلام آخر رو بگم ، یک زمانی در مملکت ما ، یعنی اوایل انقلاب 10 سال ، گفتند ممنوع سازی ، ممنوع سازی ، استفاده از ماهواره ،ویدئو چه می دونم اینترنت و از این جور چیزا ... گفتند ممنوع !!  10 سال بعد گفتند محدود سازی ، محدود سازی ! این 20 سال انقلاب ، 10 سال سوم شد خنثی سازی ؛ خنثی سازی !! این 10 سالی که به حول و قوه ی الهی رسیدیم ، چون حرکت فرهنگی بطعی ، کنده ، ما باید این 3 دهه را طی میکردیم ، این 10 سال ، به حول و قوه ی الهی و به ما بعد از این داریم وارد دوران مصون سازی میشیم ، ایمن  سازی میشیم ، با همین جلسات ، با همین کلاس ها ، داریم مصون سازی می کنیم و این ما رو موفق می کنه ! بله آقای دکتر در این دقایق باقی مونده یه کم اثباتی صحبت کنیم ! چه استفاده های خوبی میشه از این وسایل جدید در جهت ازدواج خوب کرد ! یعنی شما توی یه الگوی ازدواجی که به نظر شما یه الگوی سالمیه ، چگونه از این وسایل استفاده کنیم ، یکی از مشکلاتی که ما داریم اینه که تعداد جلسات خواستگاری اگر از یه حدی بگذره بعد نه گفتن خیلی سخت میشه ، یعنی یکی اومده 5 جلسه خواستگاری ، بعد 5 جلسه بگه نظرم منفی خوب خیلی خانواده ها دچار مشکل میشن ، ناراحت می شن خوب بالاخره این 5 جلسه خیلی درگیر شده بود روحشون با همدیگه ، رفت و آمد هایی که ایجاد شده بود آثاری که گذاشته بود ، از اون طرف به جوان بگیم که خوب تو توی جلسه ی اول و دوم باید موضعت روشن باشه ، اگر خواستی ادامه بدی جلسات را ، دیگه باید نظر مثبت داشته باشی ، این میگه من در جلسه ی اول و دوم چقدر فرصت دارم که بتونم توی این جلسه ی اول و دوم بتونم کاملا احساس کنم که ما با هم تطبیق می کنیم ! این خلعی که توی ازدواج های سنتی ما هست امکانش هست با یه روش صحیحی از این وسایل جدید استفاده کنیم به کمک اونها بدون اینکه بخوایم اون قالب رو کامل به هم بزنیم !

دو تا منظور از این مطلب در حقیقت قابل استنتاج هست :  یکی اینکه استفاده از وسیله بین دو نفری که تا حدودی هم دیگر رو شناختن ، که خوب اگر خانواده ها افرادی رو مد نظر قرار داده باشن یا خود این دختر و پسر همدیگر رو شناخته باشن ، ما در ارتباط با پسر ها و دختر ها بزرگترین پیامی که به دختر ها داریم این است که اگر یک پسری چه با تلفن ، چه با دیدار مستقیم ، اومد به شما گفت فلانی عذر می خوام ، من نسبت به شما علاقه مند شدم و می خوام بیشتر با شما آشنا بشم ، توصیه ای که ما داریم این است که اولین کاری که دختر جامعه ی ما باید بکنه اینه که به اون آقا پسر بگه که اجازه بدید من قضیه رو به والدینم در میان بزارم ، اجازه بدید من به پدر و مادرم بگم ، این اولین پیام یک دختر باید باشه ، بزارید من با پدر مادرم صحبت کنم ، گر چه ما متاسفانه گاهی اوقات داریم دختر بیچاره ترم هفتم هم هست ، موقع ازدواجش هم هست دیگه آمادگی داره برا ازدواج ، پسره شایسته ای هم توی دانشکده پیدا کرده ، زنگ می زنه شهرستان به مادرش که مامان خلاصه تو این دانشکده یه پسری هست ،خوب وفلان و با یه خوشحالی و آرامشی میگه ، مادره از اون ور خط : دختر تو رفتی درس بخونی یا رفتی هوس بازی ، اصلا این دختر آنچنان می ریزه که بابا من ... با یه ...   اینو بدونید یه دختر اگر یه پسری رو در معرض خودش دید برای پیشنهاد برای ازدواج اولین پیامش این باید باشه که من قضیه رو باید با .... حالا این والدین میگن ما موافقیم ، ولی اجازه بدید ما برای آشنایی بیشتر بیاییم تو یه پارکی ، شما هم یه 40-50 متر دور از من قدم بزنید و صحبت کنید ، یه روشش اینه ، یه روشش اینه که این دو نفری که با هم آشنا شدند از طریق همین سیستم ، سیستم ارتباط چت ، گفتگو ، ببینید ما اگر یه پسری به یه دختری زنگ بزنه و این دختر این گوشی رو برداشته ، مکالمه ای رو سالم می دونیم که وقتی این پسره حرف میزنه ، مادرش یا پدرش میاد تو ، در نیاد بگه که خوب زهره جان خوبی من چیزه ام ام ساعت 4 بات صحبت می کنم ، باشه باشه خدافظ ، ارتباطی سالمه که اگر پدر یا مادر اومد تو اتاق این صحبت رو ادامه بده ، ادامه بده ، این مکالمه سالمه ، سالمه ! خود فرد می دونه ، بچه ها اضطراب یعنی این که فرد تخلیه ی انرژی مثبت ، یعنی هر جایی دیدید مضطربید ، چیزی نگرانتون می کنه ، بدونید اون چیز داره می ره که انرژی و امواج مثبت شما رو بگیره ، هر وقت دیدید تو خونه نگرانید ، دارید چیزی رو پنهان می کنید که اسباب زحمت شماست ، انرژی مثبت شما را داره می گیره ، شما را داره آسیب میده ، هر گاه شما با والدینتون شفاف بودید ، مکالمه ی تلفن ارتباط چت برای شما سالمه و لازمه ، به شرطی که اگر والدین وارد اتاق شدند شما با همون سبک و سیاق مکالمه رو ارائه بدید ، اما اگر منظور آقای دکتر در کل جامعه باشه ، ما تاکید به این داریم که سیستم هایی مثل ان جی او ها ، سیستم ها سازمان های غیر دولتی که می تونن در خدمت و معیت مردم باشند برای در حقیقت افزایش رفاه و خدمات بیشتر ، ان جی او ها می تونند در حقیقت اتاق هایی رو بوجود بیارن ، اتاقهای مجازی ، برای بررسی شخصیت های پسر و دختر که با تقریب معیار انطباق معیار ها ، تناسب معیار ها این ها رو به خانواده ها پیشنهاد بدند ، در تهران توی بعضی از این خونه ها این پیشنهاد وجود داره یعنی یک خانمی وجود داره ، یک حاج خانمی وجود داره ، این اسامی 30 تا 40 تا از دختر های خوب محله رو داره ، اسامی 20 تا 30 تا از پسر های خوب رو هم داره ، خب اینها اگر ریخته بشه توی دستگاه با دقت بیشتری کار بشه ، این ازدواج ها خیلی سریع تر و موفق تر باشه ،به شرطی که تحت نظارت یک گروه کارشناس باشه

نسل گذشته ی تکنولوژی که وارده جهان شد و وارد کشور ما شد ، در واقع استفادش خیلی عمومی و خانوادگی بود ، در حقیقت تلویزیون رو می زاشتیم تو اتاق نشیمن همه ی خانواده دور هم تلویزیون رو تماشا می کردیم ، تلویزیون ، تلفن وسیله ای بود برای کل خانواده ، این خط تلفن زنگ می زد ، یکی از اعضای خانواده بر می داشت و جلوی بقیه صحبت می کرد ، اشکالی که نسل جدید تکنولوژی داره و حساب شده هم هست ، این قضیه و ما هم ازش غافل هستیم ، اینه که نسل جدید تکنولوژی فرد را از خانواده جدا می مکنه و ارتباطات رو خصوصی می کنه ، یعنی از همون اول که شما با کامپبوتر روبرو میشدید ، کسی نگفت یه کامپیوتر بخریم بزاریم تو اتاق نشیمن ، هر کی خواست بره استفاده کنه ، یه کامپیوتر بدین من تو اتاقم می خوام ازش استفاده کنم ، یا موبایل تلفن شخصی حساب میشه ، نه تلفن جمعی ، من فکر می کنم این چیزی که داره الانه تو تکنولوژی جدید ، ذاتی تکنولوژی نیست، خطی که دارن بش میدن ، وگر نه چه ایرادی داره همون طور که تلفن خانوادگی بود ، موبایل هم خانوادگی میشد ، چه اشکالی داره همینجور که تلویزیون خانوادگی بود ، کامپیوتر هم خانوادگی باشه ، چه اشکالی داره همون موقع که ما پشت تلفن داشتیم صحبت می کردیم ، همه صدامونو میشنیدن ، اون موقعی هم که داریم پشت چت چت می کنیم خانواده هم مشاهده کنند که ما داریم چی می گیم ، اون داره چی جواب میده ، من فکر می کنم یکی از راه هایی که آقای دکتر میشه جلوی آسیب این قضیه رو میگیریم ، اینه که این وسیله رو از حالت شخصی خارج کرده ، حالت خانوادگی بهش بدیم ، هم به نسل جوان این آموزش رو بدیم ، هم به نسل جوان ، دیدگاهتونو بگید شما در این زمینه !( صدای موبایل ) اینم یکی دیگه از آفات موبایله که وسط سخنرانی تمرکز ها رو به هم می زنه ، اشالله لا اقل این تیکه رو گوش کنیم ، خاموش کنیم که تمرکزها رو به هم نزنه ! بفرمایید :

آره حالا باز موبایل اینجا صداهاش گاهی اوقات مزاحمه ، ما گاهی اوقات نصف شب دوستی دانشجویی به خود من مسیج میزنه ، از خواب بلند میشم دستگاه رو روشن می کنم ، میبینم نوشته : سلام استاد غرض مزاحمت بود که حاصل شد ، دیگه اونو آدم چی کارش کنه ، یا مثلا نصف شب مسیج زده استاد معضرت می خوام هواپیما بوق هم داره ؟ اینا رو آدم نمی دونه چی کارش کنه !

اینا بد آموزی داره وا ، ما اصفهانی ها یه تغییر فاز نسبت به تهرانی ها داریم ،شما این آفت ها رو انتقال میدید ، امشب همه مونو بیدار می کنید ! حضور انورتون که عرض کنم، ببینید این نکته ای که آقای دکتر اشاره کردند ، یه مطلبی است که قابل جلو گیری نیست ! یعنی طبیعت یک جریانی ، به سمت خصوصی شدن در فضای اجتماع داره حرکت می کنه ، علتش هم تمایل نهادی انسانه ، انسان تمایل طببیعی و نهادی و ذاتیش این است که یک فایل و فولدر و آرشیو خاص خصوصی برای خودش در مکالمات ، در ارتباطات داشته باشه ، این میل ذاتی انسانه ، من معتقدم که ما جلوی خصوصی شدن ها رو نمی تونیم بگیریم در تکنولوژی ، اما میتونیم فضای خصوصی سازی افراد رو با فیلترهایی آمیخته بکنیم که اون فرد قابلیت ها و اراده ی کنترل و نظارت بر خودش و افکار خودش رو داشته باشه ، یعنی ما باید روی تبلور شخصیت فرد کار کنیم ، تا بیاییم خصوصی سازی رو  ازش بگیریم و فرد رو ملزم کنیم به استفاده ی همگانی از وسیله ، صدای موبایل رو لود اسپیکر بزاریم تا پخش بشه همه بشنون ، به عقیده ی من این کار نه تنها ضرورتی نداره ، شبهه ایجاد میکنه ، یعنی میتواند این کار به سمت شبهه حرکت کند ! اما اگر هر انسانی در درون خودش ایمن باشه ، مصون باشه ، فیلتر داشته باشه ، کنترل کنه ، نظام مند باشه ، نظام مند باشه ، خودش می دونه از چه واژه هایی استفاده کنه ، از چه کلماتی استفاده کنه ، چه جوری بر خورد کنه ، ما با این طبیعت جریان جهانی نمی تونیم رفتار خصوصی سازی کنیم

آقای دکتر ما توصیه های عمومی که میکنیم ، با توجه به شرایطیه که در نسل نو جوانمون هست ، همونجور که میبینید ما الانه بحرانه عواطف رو تو بخشی از نسل نوجوانمون داریم ، بالاخره این جوان توی یه شرایطیه که اونجوری که باید اغنای عاطفی شده باشه ، نشده ! تو بعضی نکات همون طور که شما گفتید ، اون می خواد خودش رو مطرح کنه، به نمایش بگذاره ، اون می خواد کسی رو تصاحب کنه ، ما یه وقتی داریم با یه فردی صحبت می کنیم که تقریبا این نیازهاشو رو پاسخش روگرفته ازدواج کرده متاهل شده ، پخته شده ، سردی و گرمی روزگار رو چشیده ، یه وقتیه با یه نسلی صحبت می کنیم که تجربه نکرده ، اسیب ندیده ، دچار این بحران ها نشده که پخته بشه و الان در معرض این خطره ، لذا به نظر می رسه که به یه توصیه هایی باید برسیم که ، به یه تعادلی تو خانواده ها برسیم ، تبعا تعادل این طور نیست که به قول شما بیاییم ممنوع کنیم تو این دوره ،مثلا بگیم آقا جون سفره ی این چیزا را از  خونه ها جمع کنین و تعادل به این هم نیست که صرفا به توصیه های اخلاقی چیز کنیم ... چون هر کسی ادعا می کنه که من حواسم جمعه مطمئن باشین من عاقل شدم ، اتفاقا این هایی که خاماً بیشتر ادعای پختگی دارن تا آدم های پخته ، اونهایی که ناشی ان  بیشتر ادعای زرنگی دارن تا آدم های زرنگ ، لذا نوعا آدم ها میگن که به ما مگه اعتماد ندارین ، مگه فکر می کنید ما بچه هستیم ، چرا برخورد بچه گانه ....  پس بع قول خودتون ما باید به یه روش اعتدال گونه ای برسیم مثلا یه جوونی نوشته که دیگه عمرا مامان و بابام بزارن من برم سراغ اینترنت با این حرف هایی که شما زدید ، حالا من برای تحقیقام دیگه چه فکری بکنم ، چه کار بکنم  ؟ یعنی بالاخره ما باید به یه روش هایی برسیم که الان خانواده های محترم که دارن این برنامه ها رو می بینن یا اینجا هستن بالاخره از ما روش میخوان ،خود شما برای تربیت فرزندانتون چه روشی رو اتخاذ کردید ؟

ببینید به نکته ی قشنگی توجه فرمودید : ما تا مادامی که به هم دیگه باور ندادیم ، نمی تونیم موثر باشیم ، من یه سوال از شما می کنم ، جوابش یک کلمه بیشتر نیست ، در رساله ی حضرت امام اشاره کردند که شرط ، امربه معروف و نهی از منکر ...............  است !

تاثیر

آفرین کی گفت تاثیر آفرین ! شرط امر به معروف و نهی از منکر تاثیره ، همین ! هر جا دیدید امر به معروفتون اثر نمی زاره، داری تلاش بی خودی می کنی ، والدین ، بچه ها اینو باید بدونن ، این اعتدال ، والدین اگر به فرزندشون گفتند که تو داری از این وسیله استفاده می کنی ، این وسیله داره تو رو گمراه می کنه ! و فرزند مخالفت می کنه در 2 شرایط و حاله ! یا والدین آگاه نیستن به وضعیت فرزندشون و استفاده ی فزرندشون ، یا اینکه فرزند حرف والدین رو در رابطه با این اثر تا اون موقع هنوز امتحان نکرده ! والدین محترم اینو بدونن که استفاده از اینترنت لازمه ، بسیار هم لازمه ، بسیار ضروریست ، اما موظف اند که این اثر رو هم در فرزندشون بزارن که پسرم مواظب باش ! دخترم مراقب باش ، این اثرات و این خطرات رو هم داره !  داره!!  چرا بچه ها به حرف والدین گوش نمی دن ! چرا معمولا بچه ها به حرف والدین گوش نمی دن ، خیلی از مادرا پدرا میان پیش ما میگن آقای دکتر بچه مون به حرف ما گوش نمی ده چرا ؟  چون خود بچه ها شاهد هستند والدین خودشان به آنچه که می گویند عمل نمی کنند ؛ وقتی که بچه ها می بینند والدین خودشان به آنچه که می گن عمل نمی کنن دیگه به حرف والدین گوش نمی دن ! پدره در میاد میگه که » حالا عمق دلسوزیش اینه : بابا من که بد بخت شدم ، خاک عالم هم تو سرم رفته ، تو دیگه این کار رو نکن ! مگه میشه همچین چیزی !؟ مگه می شه یه همچی... تو میای میگی که مثلا....  اصلا اون نمی پذیره اینو ، چون به چشماش شاهد بوده ، که تو صبح تا شب نشستی پای منقل ، نشستی پای سیخ و سنگ ، نشستی پای مواد ! حالا میای میگی بابام نشین پای این خراب شده ! نشین پای این اعتیاد ! اون وقتی که میبینه تو به آنچه که می گویی در حفظ ارزش ها در اصالت دادن به ارزش ها ، در توصئه ی ارزشها ؛ اعتقادی نداری به کجای حرف تو توجه بکنه ، پدری که روزی 100 بار دروغ میگه ، بعدش می خواد بچه اش رو نصیحت کنه که نرو پای این دستگاه ، مبتذله ، این حرف دیگه اثر می زاره ؟! کسی می تواند امر به معروف و نهی از منکر بکنه که از وجود خودش ، پرتو اثر رو ببینی ! این میتونه پدر باشه ، من از زندگی خودم به شما بگم! ما از سادات طباطبائی هستیم ، ما با تعدادی زیادی برادر و خواهر ، تعدادی از بچه های ما در جنگ به شهادت رسیدند و از بین رفتند ، مادر من یه زن بی سوادی بود که 7 بامداد رو می گفت 7 بالدار ، یعنی توی بیان کلمه ی بامداد ساده بود، پدر من با اون تحصیلاتش عاشق مادر من بود ، ما همه عاشق هم بودیم ، عاشق هم بودیم، هرگز والدین من منو برای نماز صبح بیدار نکردن ! من فقط به نماز جماعتی که پدرم با مادرم می خوند از خواب بیدار می شدم ! این ها نماز رو می خوندند ، بعد اون صدای استکان و نعلبکی و صبحانه اول صبح بود که بلند می شدیم ، هنوز صدای نعلبکی و استکان عین صدای آرامش بخش تو وجود منه ، عین صدای نماز صبح بود ، این 2 چهره ی نورانی برای من کانون انرژی بودند ، من چه طوری میتونم بگم که از نماز خاطره ی بدی دارم ، بعد وقتی می دیدم اینها وجودشون نماز بوده ، ما اگر والدینمون در رفتار خودشون درست عمل کنن ، این خود تاثیره ، و من یاد می گیرم برای حفظ حریم انسانی خودم و یاد میگیرم وقتی به این دستگاه نزدیک شدم چگونه ازش استفاده کنم ، کجا ازش استفاده کنم ، در چه حدود و ساعتی ازش استفاده کنم که به ارزش های انسانی من آسیب نزنه ، از شما می پرسم چه زمانی یه انسانی داد می زنه ، ؟ ها ؟ وقتی یک انسانی داد می زنه ، یه علامتی رو در خودش داره ! اگه گفتید اون علامت چیه ؟ هر وقت دیدید یه انسانی داد میزنه ، بدانید این آدم قبلا آروم حرف زده کسی به حرفش گوش نداده ! چت ، برقراری ارتباط با پسر یا دختر مردم ، روابط انچنانی ، مواد مخدر ، مشروبات الکلی ، این ها داد زدنه ، این نشان می ده ، مشروب داد زدنه ، مواد داد زدنه ، این نشان می ده که این فرد ، تو خانواده یواش حرف زده کسی به حرفش گوش نداده ! حالا داره با مشروب داد می زنه ! با مواد داد میزنه اینا که تعارف نداره !

روایت زیبایی داریم که اگر کسی بخواد قبل از این که خودش رو اصلاح کنه دیگران رو اصلاح کنه ، مثل اینه که یک شاخص کجی را ، ... این شاخص تا کجه سایه اش هم کجه ، خیلی تشبیه زیبایی تو روایت! شما هر چی بخواهید سایه اش رو صاف کنید ، نمی تونید ... این خودش کجه ، می خوای سایه رو صاف کنی اینو خودشو صاف کن ، تا سایه صاف شه ، بزرگترا ، اگه می بینید نسل جوان کج اند ، برای اینه ما کجیم ، هی به نسل جوان چیز نگیم ! یعنی این کلمه ی تاثیر تو همینه ،

ذات نا یافته از هستی بخش ، کی تواند که شود هستی بخش !

رطب خورده منع رطب نمیتوان کرد ، (.Practice what you preach

خیلی متشکر نکته ی خوبی گفتید منتها آقای دکتر این ورش بگید : این بهوونه ای نمی شه که من اشتباه کنم ها ، بگم حالا که پدرم رعایت نکرد ، مادر من رعایت نکرد ، من به خودم حق می دم هر اشتباهی بکنم ، چون که بدونید دوستان عزیز ، تمام عوامل محیطی از عوامل ژنتیک گرفته ، آموزش و پرورش گرفته ، حکومت گرفته ، صدا و سیما گرفته ، اقتصاد گرفته ، پدر  و مادر گرفته ، همه ی عوامل محیطی توی شکل دهی شخصیت ما 40% 30 % نقش دارند ، 60-70 % اراده ی ماست ، اگر این نباشد عدالت خدا زیر سواله ! اگر قرار باشه عوامل خارج از اراده ی ما سهم بیشتری از اراده ی ما داشته باشه تو تربیت ما ، دیگه ما نمی تونیم ثابت کنیم که خدا عادله ، اون چیزی که باعث بهشت و جهنم ماست ، باعث کمال و سقوط ماست ، 70 % خودمونیم ، عوامل محیط برای اراده های ضعیف موضوعیت داره ، اما اگر کسی ارادش قوی باشه ، همه ی عوامل محیطی هم بر عکس باشه ، اون اراده کار خودش رو میکنه ، لذا از آقای دکتر خواهش می کنیم که این ور قضیه رو هم برامون بگن ،

 بله ، بله از اون طرف مسئله رو هم اگر نگاه کنیم همون طور که آقای دکتر گفتند ، این دلیل نمی شه که اگر شما در محیط والدین رو یا اون فردی که بر شما در فضای خانواده اشراف داره ، خواهر بزرگ شما ، برادر بزرگ شما اگر خدایی نکرده دچار یک خطای رفتاری هست یا اختلال رفتاری هست ، خدای نکرده ما بیایم از این به عنوان یک مستمسک استفاده کنیم و تصور کنیم حالا که بزرگ تر ما این طوره ما هم باید این شیوه رو ادامه بدیم ، در زندگی شخصیت های خیلی خیلی بزرگ  من در زندگی خیلی از شخصیت هایی علمی ، در زندگی خیلی از شخصیت های هنری ، بودند والدینی که بسیار دچار آلودگی رفتاری ، و آلودگی های فکری که دارن ، این بچه ها با توجه به عنایت خداوند ، عنایت خداوند ، و اراده ی قوی که داشتند ، اون استقامتی که داشتند، اون استقامتی که داشتند ، استقامت ، بچه ها اینو خیلی دقت کنید که ما در نماز ، میگیم اهدنا الصراط المستقیم ، مستقیم رو عربها به ... ما در لبنان به خط مستقیم می گفتیم ، دوقری...ها رهب الدقری ،دقری یعنی مستقیم ، اهدنا ال.... خدایا ما را به راه مستقیم.. مستقیم به معنای این راه راست نیست ، یعنی خدایا ما را به راهی هدایت کن که در ان نیازمند استقامتیم ، خدایا ما را به راهی هدایت فرما که در آن نیاز مند چی.؟ استقامتیم ، شما اینو هر روز در نمازهاتون می گید

، اینو بدونیدکه راه راست به استقامت نیاز داره ، والدین ما ، خاله ی ما ، عموی ما ، عمه ی ما ، دایی ما هر کسی ممکنه یه خطای رفتاری داشته باشه این برای مای انسانی که مشمول 2 پارامتر عنایت خداوند و اراده ی فردی هستیم ، مشمول این فرد نمی شه ، که بیایم بگیم که حالا که عمو یا عمه ، یا پدر ، بیایم این خطا را ادامه بدیم ، یا کپی کنیم ، یا اختباص کنیم ، ما انسانیم ، و به اندازه ی وسعت انسان بودن خودمون جهان رو می فهمیم و درک می کنیم ، شما از زمانی که می فهمید ، از زمانی که بفهمید ، بچه ها مغز انسان مثل فیلم عکاسیه ، مغز انسان مثل فیلم عکاسیه ، تا نور خورد ، دیگه خورد ، فیلم عکاسی تا نور خورد ، دیگه اون نور رو نمیشه ازش پس گرفت ، شما تا زمانی که نسبت به مسئله ای جاهلید و نا آگاهید بر ضمه ی شما نیست ، شما تا مغزتون نور خورد و فهمیدید ، دیگه نمی تونید نفهم بشید، شما اگر فهمیدید دیگه مسئولیت دارید ، و اگر مسئولیت دارید دیگه مشمول جزا و پاداشید ، چون فهمیدید، بنابراین همه چیز وابسته س به فهم شماست

/ و سلام علیکم و رحمت الله و برکاته /. الهم صلی علی محمد و آل محمد

 پایان زمستان 87      تایپ 3/1/1390   عیدی همه ی دوستان و سروران ،  تایپ از محمد رحیمی !!

 



  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۱ فروردين ۹۲ ، ۱۳:۵۷
  • محمد رحیمی

چهره شناسی

چهره شناسی

چرخ های جهان را دو چیز می چرخانند :

گرسنگی ...

و

 عشق ...

گوش کن با لب خاموش سخن می گویم / پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست

دیده را فایده آنست که دلبر بیند / ور نبیند چه بود فایده ٬ بینایی را  

***************

طواف کعبه ی دل کن ٬ اگر دلی داری

دل است کعبه ی معنی ٬ چه پنداری

طواف کعبه ی صورت ٬ حقت بدان فرمود

که تا به واسطه آن دلی بدست آری

***************

بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست

بگشای لب که قند فراوانم آرزوست

ای آفتاب حسن برون آدمی ز ابر

کان چهره ی مشعشع تابانم آرزوست

**************

گر بگویم که مرا بی تو پریشانی نیست

رنگ رخساره خبر می دهد از سرّ ضمیر

*************

هین رها کن عشق های صورتی / عشق بر صورت نه بر روی ستی

آنچه معشوق است صورت نیست آن / خواه عشق این جهان ٬ خواه آن جهان

آنچه بر صورت تو عاشق گشته ای / چون برون شد جان چرایش هشته ای ؟

صورتش بر جاست این سیری ز چیست ؟ / عاشقا واجو که معشوق تو کیست ؟

پرتو خورشید بر دیوار تافت / تابش عاریتی دیوار یافت

بر کلوخی دل چه بندی ای سلیم / وا طلب عشقی که پاید او مقیم

**************

تن ز جان و جان ز تن مستور نیست / لیک کس را دید جهان دستور نیست .

***********

من ندانم به نگاه تو چه رازیست نهان / که من آن راز توان دیدن و گفتن نتوان

***********

دیر باید تا که سر آدمی / آشکارا گردد افزون و کمی

زیر دیوار بدن گنج است یا / خانه ی مار است و مور و اژدها

************

در وجود ما هزاران گرگ و خوک / صالح و نا صالح و خوب و خشوک

حکم آن خور است کان قالب تر است / چون که زر پیش از مس آید آن زر است

سیرتی کاندر وجودت قالب است / هم بر آن تصویر حشرت واجب است

چند صورت اخر ای صورت پرست ؟ / جان بی معنیت از صورت نرست ؟

*****************

به جان زنده دلان سعدیا که ملک وجود / نیارزد آنکه دلی را  ز خود بیازاری

*************

رنگ رویم غم دل پیش کسان می گوید / فاش کرد آنکه ز بیگانه همی بنهفتم

**************

زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست / پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست

**********

گر انگشت سلیمانی نباشد / چه خاصیت دهد نقش نگینی ؟!

*****************

غیر نطق و غیر ایما و سجّل / صد هزاران تر جمان خیزد ز دل

موجهای تیز دریاهای روح / هست صد چندان که طوفان های نوح

********

این صدای پا که می آید ز دور / می زند بر هستی ام یکباره شور

می شناسیم این صدای پای اوست / طرز ره پیمودن زیبای اوست

***********

نقش دیوار خانه ای تو هنوز / گر همین صورتی و القابی

**************

برگ خزان رسیده بود ترجمان باغ / از رنگ چهره حال مرا می توان شنید

*******************

جهان چون چشم و خط و خال و ابروست / که هر چیزی به جای خویش نیکوست

******************

در نمازم خم ابروی تو بر یاد آمد

*************

گشاد کار مشتاقان در آن ابروی دلبند است / خدا را یک نفس بنشین ٫ گره بگشای ز پیشانی

*******************

تو مو می بینی و من پیچش مو / تو ابرو ٬ من اشارت های ابرو

**************

از این کین سقف سبز و طاق مینا بر کشند / منظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود.

**********

چشمم که به چشم آن پری چشم افتاد / از چشم پری ٬ چشم به چشمم افتاد

خواستم که از دو چشمش بربایم چشمی / از چار طرف چشم به چشمم افتاد

***************

چشم یار توست ای مرد شکار / از خس و خاشاک او را پاک دار

هین ٬ به جاروب زیان گردی مکن / چشم را از خس رها گردی مکن

*****************

چشم دل باز کن که جان بینی / آنچه نادیدنی است آن بینی

 **************

چشمی دارم همه پر از دیدن دوست / با دیده مرا خوش است چون دوست در اوست

*************

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم / همه تن چشم شدم ٬ خیره به دنبال تو گشتم

*********************

رواق منظر چشم من آشیانه ی توست / کرم نما و فرود آ ٬ که خانه خانه ی توست

*********

در دیده ی دل جلوه گرت می بینم / هر لحظه به شکل دگرت می بینم

هر بار که در دیده ی دل می گذری / از بار دگر خوب ترت می بینم

******************

صفای گونه سرخ بسان جام می سر پر / که می نوشد از آن عاشق ٬ شراب ناب سکرایی

********************

آن جوابی کان ز گوش آید به دل / چشم گفت از من شنو ٬ آنرا بحل

گوش دلال است و چشم اهل وصال / چشم صاحب حال و گوش اصحاب قال

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۱ فروردين ۹۲ ، ۱۳:۵۲
  • محمد رحیمی

دکتر انوشه در اصفهان دانشگاه اصفهان

اگر غضه های بی حاصلی را که خورده ایم جمع کرده و حساب کنیم بسیار غصه خواهیم خورد!

عمری چکش برداشتم و بر سر میخی بر روی سندانی کوبیدم ، اینک پس از یک عمر می فهمم که هم آن چکش هم آن میخ هم آن سندان خودم بودم !!
به انسان ثروت و سلامتی را بدهید ، هر دو را در جستجوی خوشبختی از بین خواهد برد!
اونقدر به دنبال مفقود نگرد که موجود را هم از دست بدهی !
زندگی را آسان بگیرید زیرا روزگار به قدر کافی به شما سخت خواهد گرفت !
 
جامعه هم به انسان های خوش بین نیاز دارد ، وهم به انسان های بد بین ؛ چرا؟ 
چون خوشبین هواپیما می سازد ، و بد بین چتر نجات میسازد 
اما اصل کار چه کسی است ؟ خلبان ! خلبان است که باید واقع بین باشد!
پیچ جاده آخر راه نیست ، مگر اینکه تو نپیچی !
آشفتگی من از این نیست که تو به من دروغ گفته ای ! آشفتگی من از این است که دیگر نمیتوانم به تو اعتماد کنم !
این عادت متعارف کشور ماست : سلامتی فدای پول ، در مرحله اول ، بعد پول فدای سلامتی ! چند سال بعد : سلامتی فدای پول ، بعد پول فدای سلامتی !
اول با انگشتت آهسته به پیشانیت بکوب تا بعد مجبور نشوی با مشت به سرت بکوبی!!
زرتشت می گوید : آنکس که با زندگی میسازد زندگی را می بازد ، با زندگی نساز ، زندگی را بساز!!!
زندگی مثل بادکنکی ست در دستان یک کودک ؛ بعضی از افراد از ترس ترکیدن آن از لذت بردن از آن پرهیز می کنند! خیلی از آدما هستند که با زندگی مثل یک بادکنک بر خورد میکنند ، از ترس ترکیدنش بسیار احتیاط می کنند و حاظر نیستند اون لذت احتمالی رو هم ببرند !!

می توان به زور جوانی را به دانشگاه کشانید اما نمی توان به زور آن را به زور به اندیشیدن وا داشت !!
اساسا اینو بدونید : هیچ کس نمی تونه ادعا بکنه که مسئولیت هدایت اندیشه جوانان را به عهده داره ! اندیشه با خود جوانان است ، کار من یا امثال من هدایت صحیح احساسات جوانان است ، نوع نگاه و اندیشه به عهده ی خود آنان است و به هیچ کس مربوط نیست !  
اختیار بادها در دستان ما نیست ، اما اختیار بادبان ها در دستان ماست !
فرق ما با اروپایی ها این است که : اروپایی ها در خانه استراحت می کنند ، در اداره کار می کنند و در خیابان تفریح می کنند ؛ 
ما در خانه تفریح می کنیم ، در اداره استراحت می کنیم و در خیابان کار می کنیم !!!

طرف آرزو می کرد یه خونه ی بزرگ انگلیسی ، یه زن مخلص و مطیع ژاپنی ، یه غذای خوشمزه ی ایرانی و یه حقوق تاپ آمریکایی گیرش بیاد !! بعد از چند سال دیدند که این آدم : یه خونه ی ژاپنی ، یه غذای بی مزه ی انگلیسی ، یه زن چاق و لهر آمریکایی و حقوق ایرانی گیرش اومد!!!
صلح و آرامش دلیل نمی خواهد ، این جنگ و پرخاشگری و عصیان است که به دلیل و بهانه نیاز دارد
کسی که هیچ چیز رو تحمل نمی کنه ، خودش هم تحمل پذیر نیست !!

سالها باید بگذرد تا به یاری یافته هایمان ، رها شویم از دست بافته هایمان یعنی عادت هایمان !!  

انسان موفق کسی است که با سنگ هایی که در مسیرش قرار گرفته ، برای خود پلکان میسازد و با آجر هایی که به سمتش پرتاب می شود ، برای خود خانه می سازد ، انسان موفق کسی است که تعدید ها را تبدیل به فرصت می کند!
یک مدیر موفق کسی است که اگر به شما بگوید بله یعنی شاید ؛ اگر بگوید شاید یعنی نه ، و اگر بگوید نه که دیگه مدیر نیست !!

در جنگل های افریقا شیر افریقایی هر شب که می خوابه می دونه که باید فردا از کنده ترین غزال افریقایی کمی تند تر بدوه ؛ و غزال افریقایی هر شب که می خوابه می دونه که باید فردا از تند ترین شیر افریقایی تند تر بدوه ، مهم این نیست که تو شیر باشی یا غزال مهم اینه که بدونی فردا رو باید از امروز تند تر بدوی !!!

کفشی که به پای یک نفر می خورد ، پای دیگری را می زند ! برای زندگی کردن هیچ دستور العملی وجود ندارد که در تمامی موارد برای همه ی آدم ها مناسب باشد ، هیچ گاه در روی زمین دنبال یه دستورالعمل ثابت برای زندگی نباشید اگر می بینید بنده چندین کتاب توی زمینه ی روانشناسی یا تیپ شناسی یا رفتار گرایی و اینا می نویسم ، این کتاب به اندازه ی یک اپسیلون از نیاز های شما رو میتونه بر آورده کنه 
هیچ کتاب روانشناسی از هیچ انسانی روی کره زمین، همه مشکلات شما رو حل نمی کنه ! هیچ کتاب انسان گرایانه ای ، پرفکتیسمی تکامل گرایانه ای به شما اندیشه ی متعالی برای رسیدن به یک مسیر واحد رو نمی ده چون انسان ها متفاوت اند!! من اگر یه خانه ای اینجا ، خانه ی برادرش اینجا(با دست اون طرف رو نشان میده ) به محض 1 متر فاصله گرفتن می فهمم اگر تمام شرایط خانواده ی این دو یکی باشه ، همین یک فاصله ی 1 یا 10 متر ، نوع زندگی و سبک زندگی این دو نفر رو متفاوت میکنه !!

از چند تا از اندیشمندها پرسیده بودند جالب ترین لحظات زندگیتون که لذت بردید چیه ؟ 
خیلی برای من جالب بوده جواب هایی که این ها دادند
 
یکی از اندیشمندان گفته که : توی خیابان وقتی که دارم می رم احساس کنم یه توپی یه مرتبه غل خورده افتاده جلوی پام طوری که بتونم با پا بزنم زیرش این خیلی برای من لذت بخش بوده !!
یکی از اندیشمندان میگه : وقتی یه کودکی تو رو با پدر و مادرت اشتباه بگیره و بپره تو بغلت لحظه ی خیلی جالبیه که بعد متوجه شده اشتباه گرفته !!
یکی از اندیشمندان میگه که : جالبترین لحظه ی زندگیم زمانی بوده که توی فکر بودم یه قاصدکی آروم اومد نشست روی شونم 
خود من واقعا جالب ترین لحظه ی زندگی برای خود من : نصف شبه که از شدت سکوت ، نصف شب از شدت سکوت ، نمی دونم متوجه این عرضم می شید یا نه ؟ از شدت سکوت از خواب بیدار می شید ! بعد پرده ی پنجره رو کنار می زنید بعد می بینید آروم آروم داره برف میاد ، داره برف میاد !! یه حسی هست که آدم اون نصف شب بهش دست میده ! احساس می کنه که این دونه های برف مثل فرشته دارن میان پایین ! چه احساس جالبیه !
یه خانمی می گفت زیباترین لحظه ی زندگی برای من : موقعی است که این ملافه های سفید خشک شده که روی بند افتاده و باد داره می زنه زیرش آماده ی جمع کردنه ! خیلی کیف میکنم
یکی از اندیشمندان میگفت جالب ترین لحظه ی زندگیم موقعیه که صبح زود با وحشت از خواب بیدار می شدم ، احساس می کردم باید سریع آماده بشم برم مدرسه دیرم شده ، یه مرتبه متوجه می شم جمعه است : راحت چه قدر حال خوبی داره نه !! 
یکی از دانشجو ها می گفت بهترین لحظه برای من توی مسیر از دانشگاه تا خونه است ، آرزو می کنم ای کاش فلان غذا برای ناهار باشه ، وارد خونه که میشم می بینم مادرم همون غذا رو پخته آماده !! همون عذا که من چند دیقه تو راه تو فکزش بودم 
یکی از لحظه های جاب زندگی اینه که وقتی در کمد رو باز می کنی میری سراغ یه پیرهن یا شلوار قدیمی می بینی که یه پول درشتی توشه ؟ چقدر جالبه نه ؟ اصلا باورت نمی شه که این پول از کچا اومده !!؟؟؟؟؟؟
یکی از اندیشمندا می گه جالبترین لحظه برای من رانندگی توی شبه توی یه جاده ی طولانی و اینکه ماه جلوی روم باشه و توی این مدت مدام با این ماه صحبت کنم !
چارلی چاپلین میگه یکی از جالبترین لحظات توی زندگیم اینه که خیلی از اوقات تنها می شدم می دیدم کسی نیست دور و برم توی آیینه برای خودم شکلک در می آوردم و کیف می کردم !!
یک بار توی اتوبوس یادم به یه مسئله ای افتاد بی دلیل بلند خندیدم بعد متوجه شدم مردن همه نگام می کنن فکر می کنن این خول و چل شده !!! 
   

شده گاهی اوقات نصف شب از خواب بیدار شید فکر کنید صبح شده بعد متوجه می شید نه 3-4 ساعت دیگه وقت دارید بخوابید ؟ چقدر باقی اون خواب کیف داره ؟ نه ؟ آره

 

یکی از جالبترین لحظه های زندگی آدم این است که آدم صدای بارون رو از تو رخت خواب بشنوه ! نه!

یکی از اندیشمندا می گه از جالب ترین لحظه های زندگی برای من اینه که از حمام که میام ببینم یه حوله ی گرمی گذاشته شده ! حوله گرمه

یکی از دانشجوها میگفت : بهترین لحظه ی زندگیم اینه که آخرین امتحان رو با موفقیت بدم و آماده باشم برای یه مسافرت

خوب

 کنفسیوس یه جمله ی جالبی داره ! کنفسیوس میگه اگر برنامه ی 1 ساله ای دارید برنج بکارید ، اگر برنامه ی 10 ساله ای دارید درخت بکارید ، و اگر برنامه ی 100 ساله ای دارید انسان تربیت کنید.

 

از حضرت لقمان پرسیدند : یا لقمان : تربیت این فرزند از چه سنی شروع می شود؟ فرمود از 20 سال قبل از تولدش

از 20 سال قبل از تولدش

یعنی از سنی که والدینش توی سن 3-4 سالگی هستن !

 

انسان ها اساسا به 3 قسمت تقسیم میشوند : از نظر درجه ی کمال و از نظر تعالی سبک زندگی انسان ها به 3 قسمت تقسیم می شوند : مثل میوه ها هستند : بعضی از انسان ها دیر رسند ، بعضی از انسان ها زود رسند

و بعضی از انسان ها نارسند : یه جمله ای در مورد همین نارس ها هست که می گه : نترس از اینکه زندگی ات یک روز به پایان برسد ، بترس از اینکه اصلا آغاز نشده باشد. وای بر احوال کسی که تا پایان عمرش زندگیش اصلا آغاز نشده باشد.

 

جوان ها ، انسان ها در برخورد با فشار های اجتماعی 3 گروه هستند: از نظر شخصیت برخورد با فشار های اجتماعی » عده ای از انسان ها گوجه ای هستند : اینها در اولین فشار چی میشن :؟ له می شن و اینها دیگه غیر قابل برگشتن .اینها دیگه برگشت پذیری ندارن . ایریورسیبلن

 

بعضی از انسانها چیین ؟ شیشه ای هستند : اینها ترک هایی بر می دارن مثل ترک های شیشه ی یک ماشین اما فرو نمی پاشن قابل چفت و بستن . بعضی از انسان ها هم لاستیکی هستن : اینها قدرت فلکسیبیلیتی بالایی دارند ، بسیار انعطاف پذیرند با هر بار فشاری که برشون وارد می شه ، قوی تر برمیگردن به صحنه ی اول  .

 

از نظر روابط ، روابط و تعامل اجتماعی ، باز انسان ها به 3 گروه تقسیم میشن : بعضی از انسان ها نارگیلی هستن ! بچه ها اینو بدونید آلمانی هم مثل نارگیل هستن من باهاشون زندگی کردم ، آلمانی هام مثل نارگیل اند . تیپ های نارگیلی تیپ هایی هستند که از یک پوسته ی بسیار سفت و محکمی بر خوردارند اصلا به این سادگی به کسی راه نمی دن اما اگر موفق شدید یه راهی ، روزنه ای به داخلش پیدا کنید می بینی کاملا الکی و آبکی ، یه سری از افراد نارگیلی اند. بعضی از افراد هلویی اند ، هلویی اند، اینو بدونید ایرانی های اصیل و آمریکایی های این ها هلویی اند ، یعنی چی ؟ یعنی تا یه جایی اجازه ی انعطاف و نفوذ می دن ، برای ایجاد تعامل ، اما تا یک جایی ، به اون نقطه ی پایان و دد لاین که رسیدی ، دیگه هیچ کس قدرت نفوذ ، به هسته که رسیدن دیگه امکان نفوذ وجود نداره . بعضی از تیپ ها هم شلقمی اند اینها از سر تا ته شون یه سفتی ثابت دارن ، کافیه شما از همون اول این سفتی رو آشنا باشید ، اینو من در خیلی از رفتار های بچه ها دیدم ، خیلی حواستون باشه زیبا ترین حالت تعامل اجتماعی ، برخورد هلوییه

 

اینو بخاطر بسپارید : سبک زندگی ، سبک زندگی انسان ها تابع یک فرهنگ کلی        از جامعه به اضافه ی یک سری خورده فرهنگها ، خورده فرهنگ های قومی و محلی ، به اضافه ی یک سری هنجارهای درون خانوادگیه ! دقت می کنید چی عرض می کنم؟

بنابر این دو گروه ، دو گروه از انسان ها در سبک زندگی راحت اند ، یکی اون کسانی که سبک کاملا مدرنیته را برگزیدند ، یکی اون انسان هایی که سبک کاملا سنتی رو برگزیدند ، اینها در فضا و منش خودشون راحت اند ،

کیا دچار پریشان خاطری هستند ؟ 2 گروه از افراد : 1 گروه انسان هایی هستند که دچار آشفتگی اند ! چون نه سبک مدرنیته رو و نه سبک سنتی رو مد نظر دارن ، اینها دچار آشفتگی اند : یه گروه هم دچار دو گانگی هستند یعنی هم سبک مدرنیته رو برگزیدند و هم سبک سنتی رو!  این تلرانسی که معمولا گروه اخیر دارند ، یعنی کسانی که دچار آشفتگی اند ، و کسانی که دچار دو گانگی هستند ،  اکثر بار حوادثی که ما در روز نامه ها می خونیم از اتفاق هایی که می افته در اخبار ، در مراجعه برای مشاوره ، در پریشان خاطری و سرگردانی مربوط به همین گروه هاییست که دچار آشفتگی یا دو گانگی شدند.

وقتی که به اصطلاح جعبه ی سیاه بعضی از مسائل اجتماعی یا درون خانوادگی رو ، این جعبه ی سیاه رو باز می کنیم ، و

نوار حوادث درون اون جامعه ، درون اون خانواده رو بررسی می کنید ، به یک واقعیت های زشت و ناگواری می رسید .

 

 

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۱ فروردين ۹۲ ، ۱۳:۵۰
  • محمد رحیمی

دکتر انوشه و سر کار گذاشتن استادش

یه زمانی ما خودمون یه استادی داشتیم سر به سرش میزاشتم خودم! یه زمانی ما تو یه مقطعی از لبنان اومدم ایران تو یه دوره ای ماندم یه چند واحد تو ایران گرفتم دوباره برگشتم !

یه استادی ما داشتیم   حالا نمیشه وصف بدشم بکنی بد بختی استادم بوده

  ولی حالا واقعا بین خودمون باشه یه گاو بود ها یه گاو به تمام معنا! آدم بسیار بی ادبی بود بسیار آدم بد دهنی بود! بسیار آدم وقیهی بود وقیه! یه  تیپی بود از آمریکا اومده یک چرندیاتی این رو زبونش بود که اصلا من مونده بودم

 یه بار بچه ها به من گفتن که انوشه اگه می تونی یه خورده اذیتش کن !

یه بار بش گفتم استاد معضرت می خوام اگه یه خورده سر به سرت بزاریم و شوخی کنیم ، چون شوخی می کرد شوخی های رکیک می کرد شوخی های بدی می کرد با پسرا با دخترا ! هر چه ما سعی می کردیم حرمت استادی رو نگه داریم دیدم نه بابا این اصلا تو این کانالا نیست! یه بار بش گفتم استاد اگه مام بات یه خورده شوخی کنیم اشکال ندار.. گفت نه اگه می تونی شوخی کن ! بیا! یه بار خلاصه رفتیم بش گفتیم که؛ با همین کلمه ها  هم من سر به سرش می گذاشتم ها!!

 گفتم استاد معضرت می خوام اِ   اِ   فرق بین چیز  اِ  انسان با هواپیما چیه؟ گفت خوب انسان اِ هواپیما رو اختراع کرده ! هواپیما محصول دست انسانه ! گفتم نه استاد من خوندم که فرقش اینه که انسان اول بلند میشه بعد میره ولی هوا پیما اول می ره بعد بلند میشه ! گفت ها از این فرقا!!!  یه چند دیقه بعد بش گفتم استاد معضرت می خوام شما می دونی فرق بین کلاس درس با حمام خصوصی چیه؟؟؟!!! 

  بشم گفته بودم استاد قول بده که عصبانی نشی ها! چون شوخی کردی شوخی میکنم! 

گفت خوب کلاس درس که کلاسه آدم میره توش و فلان و بعد ..

گفتم نه استاد فرقش اینه که کلاس رو موقعی که می خوای دیگه در بیای بهت نمره می دن حمام رو تا وارد می شی بهت نمره می دن! و این فرقه اتاق درسه و ... 

بعد گفت از این فرقا هان!! گفتم استاد آره از این فرقا ! یه چند دیقه بعد شروع کرد دوباره صحبت و شوخی اینا

گفتم استاد معضرت می خوام شما میدونین فرق بین کچل با بی تل ، هیپی این کسانی که موی بلندی دارند! گفتم می دونید فرق بین کچل با بی تل چیه؟؟؟!!! 

گفت خوب این مو نداره اون روی سرش موهای بلندی داره! گفتم استاد اصلا  کچل فرق نداره!  اصلا کچل فرق نداره!! گفت ها کچل فرق نداره! کم کم داشت عصبانی میشد ! حالا خیلی از فرقای بی تربیتانه اش رو خودم حذف کردما ! خیلی فاز های مختلفی من باش رفتم ! 

بعد بش گفتم استاد معضرت می خوام شما می دونید فرق بین کلاغ چیه؟؟؟؟؟!؟!!!؟؟!!!؟

گفت کلاغ با چی ؟ گفتم فرق بین کلاغ  !  گفت آخه کلاغ با چی؟؟؟!!!!  گفتم فرق بین کلاغ! گفتم استاد قول دادی عصبانی ن.. گفت آخه کلاغ با چی ؟! خو تو می گی فرق بین کلاغ! گفت خوب فرقش چیه؟! گفتم فرقش اینه که دوپاش خیلی به هم شبیه مخصوصا پا چپش !

دیدم این هی داشت می رفت که قاطی کنه ! قول داده بود که .. بعد گفت از این چرندیات برام نگو یه فرق درست و حسابی بگو! یه فرقی بگو که واقعا بشینیم روش فکر بکنیم دیگه حالا!        بعد گفتم استاد راستی راستی : فرق بین سیگار با هندوانه با خانواده ! گفت این که 3 تائه که ! گفتم به هر حال سیگار با هندوانه با خانواده!  گفت حتما شب یلدایی بوده خانواده ای رفتن سیگار خریدن هندوانه خریدن نشستن خوردن دور هم! گفتم نه استاد ! فرق بین سیگار با هندوانه اینه که شما ابتدا سیگار را اول می خری بعد می کشی ؛ هندوانه رو اول می کشی بعد می خری ! گفت پَ خانواده چی ؟؟! گفتم سلام می رسونن خدمت شما!!!

 چنان این بهم ریخته بود ها! این دخترا هم ما بشون گفته بودیم         ، گفتم پشت هر چیزی بزنین زیر خنده که ..! بساطی بود! بعد گفت ببین من کم کم حالم داره چیز می شه.. این چرندیات رو .. سوال درست کن اصلا نمی خواد بری تو این وادیا!  گفت سوال علمی کن و الا جوابت نمی دم!

 چند دقیقه بعد تو اون آخرین تایم کلاس ! گفتم استاد معضرت می خوام یه کتابی بود به نام حیاط ، پیدایش و منشاء آن ماله ای او اوپارین بود!  توضیح داده که یک جانوری ماله زمان های قدیم ، پرواز می کرده بعد از سنگ تغذیه می کرده! زیر زمین هم استراحت می کرده ! این اسم علمیش؟؟؟ً  گفت ها ! ها! این سوال ، سوال جالبیه ! ماله دوره ی آرکئوزوییکه ؟ اگه آرکئوزوئیکه آرکئو پتریکسه دیگه! گفتم نه استاد! گفت ماله پالائوزوئیکه گفتم نه گفت سنوزوئیکه؟

گفتم نه! گفت پروتوزوئیکه گفتم نه! گفت و گفت و گفت ! گفت خوب این اسم علمیش چیه!

گفتم استاد نوشته بود پرنده ی سنگ خوار زیر زمینی!! گفت بی  مزه!!! 

تو آخرین لحظه گفتم استاد یه سوال ؟ ! گفت تو دیگه دیگه اصلا حق سوال نداری!  گقتم استاد 1 سوال گفت بپرس!

  گفتم استاد تو همین کتابه نوشته که اگر زمین سوراخ بشه ؛ یه تونلی در زمین زده بشه! بعد ما یه سنگی رو رها کنیم توی دهانه ی این تونل ! پرسیده بود خانم اوپارین که آیا این سنگ از اون سر این تنل ؛ از اون سر کره ی زمین در میاد یعنی اگه ما کره ی زمین رو سوراخ کنیم این سنگ رو توش رها  کنیم! گفت اینو میگن سوال علمی ! گچ رو برداشت فرمول جاذبه پی سینوس آلفا شروع کرد راجع به جاذبه صحبت کردن! گفت طبق بر آوردهای من خلاصه این سنگ موقعی که رد میشه!    از اون منطقه لایه ی اول و جبّه و اینا که رد می شه! حالت بالانسینگ داره کاملا بالا و پایین می شه! بعد به شتاب برمیگرده بالا ! درسته؟

گفتم نه استاد ! البته نظر من هم همینه ! منتها توضیح داده بود که قبل از این که این سنگ برگرده همون پرنده ی سنگ خوار زیر زمینی سنگ رو ...  گفت برو بیرون برو بیرون !!!

دو سه روز بعد منو دید توی چمن دانشگاه گفت انوشه تو ممکنه بگی اون اراجیفو اون روز از کجا آوردی  گفتم استاد امکان ممکن بودنش هست البته نه در تمام همیشه بلکه در بعضی از گاهی وقتها که اونم فرقه اختلافشون را نمی توان قادر بود تشخیص داد گفت برو برو برو..

 


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۱ فروردين ۹۲ ، ۱۳:۴۷
  • محمد رحیمی

کمی از قاشق چایخوری بزرگتر بودم . نقره گون و شیرین. نه اسم درختان حیاطمان را می دانستم و نه زیبایی ماه را می توانستم اندازه بگیرم. دلم می خواست ستاره ها را زیر بالشم بگذارم و ابرها را در پیراهنم پنهان کنم . چه شبها که چشم براه ستاره ها می دوختم تا شهابی از کنار خوابم بگذرد...

کمی شبیه رودها بودم ، مدام راه می رفتم و با آوازهایم سنگها را از سر راه برمیداشتم و قلبم را بسوی ماهیها پرتاب می کردم. کمی شبیه روزها بودم ، آفتابی در سینه ام می درخشید و نسیم خنکی در انگشتهایم جریان داشت.

وقتی بر ششمین پلکان زندگی ام ایستادم ، تو را دیدم . مادرم می گفت : باید تو را دوست داشته باشم. چون تو مرا با الفبای دوست داشتن آشنا خواهی کرد. و بدین سان من به مدرسه آمدم و تو شکل مهربانی و ایمان را در دفترچه کوچکم کشیدی . دستهایم را تا شکوفانه های

نارنج امتداد دادی و آسمان را بر نیمکت کهنه ی کلاس نشاندی.  و اینک  برسی و چندمین پلکان زندگی ایستاده ام ، بی آنکه دمی اولین مداد خود را فراموش کرده باشم و اولین کلمه ای را که نوشتم((آب)).

نمی دانم آیا اکنون که این سطور را به یاد دستهای خوب تو سیاه می کنم به خاطره های نا مکرر پیوسته ای یا هنوز باغهای مومن را به نفسی معطر می کنی.

کاش باشی و این کلمه های رنگ پریده . اما عاشق را بخوانی . کاش می توانستم دوباره پشت یک میز  چرک مرده بنشینم و تو زندگی را برایم بخش کنی. و برایم بگویی که سارا حتما انار دارد و بابا حتما آنقدر قدرت دارد که نان بدهد.

کاش مرا از کویر ترک خورده گناهان رنگارنگ به اشارتی بیرون می آوردی و زمزمه می کردی : باز باران با ترانه

با گوهر های فراوان

می خورد بر بام خانه ....

کاش مرا جریمه میکردی و میگفتی ، وقتی شب متراکم  می شود از روی کلمه ایمان صد بار بنویسم ....

  از کتاب چی...!؟ نوشته دکتر سید محمود انوشه

 

 

 

 

من معترضم ، من معترضم به اینکه در زمانه ای متولد شده ایم که آخرالزمان لقب گرفته 

که گمراهی زیاد است که نور کم که رنگ ها بی رنگندمن معترضم،به اینکه آنقدر کوچکم که گم شده ام در زندگی روزمره که شلوغی های پی در پی غافلم کرده که دلمشغولی ها محاصره که چشمانم گرفته انگار.

من معترضم،به چشمانم که در حدقه کوچکشان دودو می کنند،همه را میبینند می فهمند جز آن که را باید ،جز آن راه که باید،که چشمانم سالهاست غبار گرفته اند...من معترضم،به غبار ها که همه مان را محروم کرده اند از لذت واقعی ،خروارها غبار انگار لایه کرده اند میان چشم ها و خورشید ،چه قدر فاصله دارد این چشمها تا خورشید من معترضم نه به خورشید،نه به زمانه نه به زمان،من معترضم به خودم ،به چشمان غبار گرفته ،به دقیقه های شلوغ،به دلمشغولی های روزمره به بی رنگی های خاکستری ،به خودم که تورا فراموش کرده ام.

که اسمم را گذاشته ام منتظر ... اما... اما از انتظار تنها تحمل زمانه اش را یاد گرفته ام، من اعتراضم از لحظه لحظه های غفلت است... که یک بار-حتی زل نزده ام به در،ملتمسانه نخواسته ام که چار چوب در ،لحظه ای ،حضورت را قاب بگیرد.من معترضم به من که در زندان تنگ کلمات محبوس شده نمیتواند-یکبار ،سر بالا بیاورد دست ها را بالا بگیرد و فریاد بزند:

"خدا کند که بیایی...."

من این بار صمیمانه ،معترضم که طاقتم طاق نشده ، که دور می بینم آیینه را.

من این بار با در ماندگی ،معترضم که حتی برای انتخاب یک تیتر ساده باری من وامانده ام ،نمی دانم بگویم.

"ای پاسخ نجیب "امن یجیب ها...

یا بنویسم :"ما هیچ، ما نگاه"من هیچ نمی دانم که چه عنوانی شایستگی آن را دارد که بار سنگین چنین مسئولیتی را به دوش بکشد

من شکایت دارم از نفس که بی تو بالا می آید ولی به غزل می آوریزد....

روزی تو خواهی آمد از کوچه های باران....

 

 

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۱ فروردين ۹۲ ، ۱۳:۴۶
  • محمد رحیمی

سیامک

من استاد و سرورم جناب دکتر فرساد بهم زد و گفت دکتر بیا یه کیس بسیار عجیب رو ببین!

گفتم چی شده! گفت بیا ببین این آقا پسر 9-10 ساله عاشق یه دختر 17-18 ساله شده اظهار علاقه کرده دختره هم بهش بی محلی کرده ، دختره بهش توهین کرده اینم با سنگ زده سر این دختره را شیکسته!!!!!!!!!!

رفتیم کانون اصلاح و تربیت گفتم کجاست ؟ گفتن تو اون اتاقه !

رفتیم دیدیم یه بچه ی فسقلی این قدری تو اتاق مثل افلاطون رفته تو فکر !!!!!

رفتم گفتم اسمش؟ گفتن اسمش سیامکه!

گفتم سیامک قربونت برم  تو اینجا چی کار میکنی ؟

گفت برا چی منو آوردین اینجا؟؟؟

گفتم مرد حسابی شنیدم سنگ زدی سر دختر مردم رو شکستی !؟

گفت خوب بله توهین کرد!  گفتم خوب بخاطر اینکه مزاحمش شدی پیله بش کردی ، توهین کرد بهت !

گفت توهین به مادرم کرد!

گفتم خوب برا چی مزاحمش شدی؟؟//

گفت خوب عاشقش بودم

گفتم مرد حسابی تو قدت سنت ! نصف اونه عاشقش بودی /؟؟؟؟

گفت بله عشق سن و سال نمیشناسه!!!!!!!!!!

باور کن اعصاب ما خورد شده بود از دست این بچه!

این قدر (5سانت) نامه ی عاشقانه از این بچه بجا مونده بود  با همون خط شکسته پکسته بنام پیوند دهنده ی قلب ها و ...  از روزی که تو را دیدم سر کوچه و چه ... از این مزخرفات

جالب اینجا بود که در زیل یکی از این نامه ها نوشته بود عزیز دلم اینشالاه که 293   گفتم سیامک این 293 پلاک خونست؟؟!  گفت نه یه رمزیه !!!

گفتم شماره تلفن ؟اونموقع تهران 7 رقمی بود گفتم این که باید 7 رقم باشه که!

چرا سه رقمه ؟  گفت نه شماره هم نیست! یه رمزیه بین خودمون ! گفتم تو رو جان سیامک این چیه؟!؟

گفت یه رمزیه قرار نیست به تو بگم!

از ما اسرار

گفت راستش 293 یعنی انشالاه 2 تا بشیم بعد 9 ماه 3 تا بشیم!!!   در این لحظه سالن از صدا منفجر میشه و همه میگن سیامک سیامک سیامک سیامک سیامک سیامک سیامک سیامک سیامک  با کف و صوت !!!  

شما اگه 1000 تا روانشناس رو هم بیارید بزارید روی این قضیه نمی تونید این بچه ای که افتاده توی این سن توی این مجرای تفکری نمی تونید اصلاح بخشی انجام بدید

زمانی که ما رفتیم سر گذشت این نوجوان معصوم رو مطالعه کردیم متوجه شدیم که سیامک در زمان تولدش، مادرش سر زا از دنیا رفت سیامک با پدر بود ، پدر معتاد به مواد مخدر و مبتلای به هروئین پدر سیامک در سن 4 سالگی سیامک در زندان در اثر تزریق میمیره ! سیامک رو به عمه اش میسپارن ! عمه ی سیامک قاچاقچی مواد مخدر بوده! از سیامک در اون سن پایین برای توزیع مواد در کوچه محله ها استفاده می کرده!
سیامک در سن 7 سالگی با پیدا کردن تنها آدرسی که از خاله ی خودش در یکی از بخشهای اطراف نیشابور داشت از طریق ترمینال خزانه در تهران فرار میکنه! در نیشابور توسط عزیزان نیروی انتظامی شناسایی میشه و مورد مطالعه قرار می گیره و سیامک رو به خالش میسپارن 
خاله ی سیامک به مدت 4 سال مثل یک فرشته ی بسیار دلسوز ، بسیار دلسوز و مراقی از سیامک پرستاری می کنه و مراقبت می کنه ! از جانش عزیز تر 
متاسفانه خاله ی سیامک بعد از 4 سال در اثر سرطان می میره !
دوباره این بچه آواره می شه! 
آنچه که برای ما جالب بود این بود!
تصویری که ما از خاله ی سیامک ، تصویری که از خاله ی سیامک در جیب سیامک پیدا کردیم دقیقا کپی تصویری بود که از آن دختر به ما دادند!!!!
باور بفرمایید این دو تا عکس رو می زاشیتت کنار هم عین سیبی بود که از وسط نصف کرده باشی
و تازه ما متوجه شدیم که عاشق این دختر نشده! سیامک دنبال مادر خودش داره می گرده سیامک دنبال اون چشمه ی عاطفی جوشان مادره و پر کردن اون خلا بی مادری و بی پدری و دنباله یه محبتی می گشت که شمه ای از محبت خاله رو ، چهره ی خاله ی خودش رو داشته باشه!
سیامک رو یکی از همکارای ما که خانواده اش در بیرون از ایران بودند ، یکی از همکارای ما سر پرستیش رو به عهده میگیره و الان چندین و چند ساله که با این آقای دکتر زندگی میکنه 
سیامک پسری بسیار جذاب رشید خوش تیپ مسلط به زبان انگلیسی ، تحصیل کرده اما جالبه که هر وقت ما را میبینه یواش در گوش ما هنوز که هنوزه از ما سراغ همون دختر رو میگیره ، سراغ همون دختر و من ایمان دارم که این تا سنین بسیار بسیار بالا هنوز در جستجوی همون ، تصویر همون دختر در حقیقت خاله ی خودشه
 اینها قالب های محرومیتی است که باعث می شه بچه های ما در سنین دانشگاه پسر یا دختر ما بدلیل محرومیت عاطفی ناشی از خلایی که در خانواده وجود داره فقط دنبال یه کسیه که اونو درکش کنه دنبال این نیست که با کسی ازدواج کنه ! دنباله یه همصدایی که اونو فقط درکش کنه ! هر کسی که باشه ! چه هم جنس خودش چه جنس مقابل 
دنبال یک همدرک میگرده نه همسر ! بگذریم!

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۱ فروردين ۹۲ ، ۱۳:۴۵
  • محمد رحیمی

معنای 10 سال رو کی میفهمه؟
زن و شوهری که پس از 10 سال تازه طلاق گرفتند

معنای 7 سال رو کی خوب میفهمه؟
دانشجوهای فارق التحصیل پزشکی

معنای 4 سال رو کی میفهمه؟
بچه های کارشناسی که مشروط شدن و اخراج شدن از دانشگاه

معنای 2 سال رو کی خوب میفهمه؟
سرباز فراری ها

معنای 1 سال رو کی خوب میفهمه؟
پشت کنکوری ها!

معنای 9ماه رو کی خوب میفهمه؟
مادر هایی که بچه ی مرده ای به دنیا آورده باشن

معنای 1ماه رو کی خوب میفهمه؟
کسانی که 30 روز ماه مبارک رمضان رو روزه گرفتن

معنای 1هفته رو کی خوب میفهمه؟
سر دبیرهای مجلات هفتگی!

معنای 1روز رو کی خوب میفهمه؟
کارگرای روز مزد

معنای 1ساعت رو کی خوب میفهمه؟
عشاق منتظر

معنای یک دقیقه رو کی خوب میفهمه؟
اونایی که از اتوبوس جا موندن

معنای یک ثانیه رو کی خوب میفهمه؟
اونایی که در تصادف جون سالمی به در بردن

معنای یک دهم ثانیه رو کی خوب میفهمه؟
اونایی که تو المپیک مقام دوم رو به دست آوردن

معنای یه دوست (یه مخاطب)رو کی خوب میفهمه؟
اونی که اون رو در یک حادثه ای از دست داده باشه

بچه ها ثانیه ها در گذر اند امیدوارم روزی بیاد که هیچ کدوم افسوس

ثانیه های گذشته رو نخوریم

 

 

زمان

گر نبود مشربه از زر ناب / با دو کف دست توان خورد آب

گر نبود اسب مطلا لگام / زد بتوان بر قدم خویش گام  

گر نبود شانه ی آج بهر ریش / شانه توان کرد به انگشت خویش

گوش تواند که همه عمر وی / نشنود آواز دف و چنگ و نی

دیده شکیبد ز تماشای باغ / بی گل و نسرین بر آرد دماغ

گر نبود بر سر خوان نان و این / هم بتوان ساخت به نان جوین

گر نبود دلبره هم خواب پیش / دست توان کرد بر آغوش خویش

این همه بینی همه دارد عوض / وز عوضش گشته میسر غرض

آنچه ندارد عوض ای هوشیار / عمر عزیز است غنیمت شمار

زمان رو از دست ندید !!

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۱ فروردين ۹۲ ، ۱۳:۴۴
  • محمد رحیمی
یک جزیره ای سبز هست اندر جهان (یک جزیره توی دنیاست ، پر از سبزی و علف توشم یه دونه گاو بیشتر نیست
یک جزیره سبز هست اندر جهان / اندر او گاویست تنها خوش دهان
جمله صحرا را چرد او تا به شب / تا شود زفت و عجیب و منتجب
شب ز اندیشه که فردا چه خورم / گردد او چون تار مو لاغر ز غم
چون بر آید صبح بیند سبز دشت / تا میان رسته قصیل سبز و گشت
اندر افتد گاو با جوع البقر / تا به شب آن را چرد او سر به سر
تا که سبز و فربه و لمتر شود / آن تنش از پیه و قوت پر شود
باز شب اندر تب افتد از فزع  / تا شود لاغر ز خوف منتجع
که چه خواهم خورد فردا وقت خور / سالها اینست خوف آن بقر
هیچ نندیشد که چندین سال من / می خورم زین سبزه زار و زین چمن
هیچ روزی کم نیامد روزی ام / چیست این ترس و غم و دلسوزیم
باز چون شب میشود آن گاو زفت / می شود لاغر که آخر رزق رفت
( همش نگران پایان ترمیم ، نگران پولی هستیم که قراره بیاد ، نگران چکی هستیم که قراره ....) چند درصد از مرگ و میر های این 4 سال اخیر در تهران چند% اش روی خط سکته و اضطراب باشه خوبه؟
نرخ و سن سکته قلبی ما در ایران خیلی وحشت ناک این عددی که عرض می کنم ! رسیده به 32 سالگی !!!! چرا !!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟/
سن سکته ماله 55 به بالا بوده !!! توی جوامع اروپایی روی 54-53 مانده! توی کشور های جهان سوم رسیده به 32 سالگی !!!!
چرا این اتفاق افتاده ؟
بی توکلی !عدم اتکال به خداوند

این جمله رو اگر تو به مشکل امروزت، غم دیروز و اضطراب فردا را اضافه نکنی، مشکل امروز تو هرچه که باشد حل میشود.

حجت الاسلام دعایی صاحب امتیاز روزنامه اطلاعات در خاطراتش نقل می کنه از حضرت امام
می گه زمانی که ما تبعید شدیم به ترکیه و از اونجا بعد از مدتی ما را فرستادن به عراق
گفت زمانی که هوا پیما در فرودگاه نجف نشست، ما و حضرت امام از هواپیما پیاده شدیم ، حضرت امام اشاره کرد به یه تاکسی گفت حرم !
گفت تاکسی هم ایستاد و ما سوار شدیم گفت من افتادم به ترس و لرز به خاطر اینکه یک دینار عراقی، یک ریال ایرانی ، یک ریال سعودی ، یک لیر ترکی با ما نبود
گفت من نگران شدم خدایا ما که لباسامون هیچی توش نیست آقا هم که می دونه من هیچی ندارم
نکنه این فکر کرده پیش من یه مقداری پولی چیزی هست یا مثلا دم زندان به من دادند این چطوری می خواد پول راننده رو بده ؟!!!!!
گفت آقا در تمام این مدت 12 کیلو متر که از ما از فرودگاه آمدیم تا حرم مطهر ، امام سرش رو گذاشته بود آروم داشت چرت می زد! و من همش دلواپس این بودم که این نکنه پیش من فکر کرده پولی هست!!!!
ماشین ایستاد دم حرم ! گفت من سریع ماشین پیاده شدم شروع کردم با لباسامو ور رفتن ببینم امام چی کار می کنه!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/

گفت امام هم خیلی با تانی و تامل در اومد و یه مقداری به خودش رسید و در همین موقع یه نفر از راه دور (یه روحانی ) گفت آقا تو اینجا چی کار می کنی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
گفت : آقا ما سراغ تو رو نو ترکیه می گیریم
شروع کرد امام رو گرفت تو بغل و بوسید و سر و صورت . ...
امام بش گفت اول پول این راننده ی تاکسی رو بده 1 ریال ما نداریم
پول اینو بده بعدا با هم حساب می کنیم
گفت من معنای توکل مطلق رو اونجا فهمیدم!!!
 تماما به خدا سپردن
 چند تا اینطور داریم ؟
چند نفر حاظرن یه همچین معامله ای رو با خدا بکنن! همه چیز رو بسپارن !!!
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۱ فروردين ۹۲ ، ۱۳:۳۹
  • محمد رحیمی

مَرده  به پسرش گفت پسر،  می خوای یه دختر ، یه زن خوب برات بگیرم ، دختر بسیار عالی !

 گفت نه بابا بزار من خودم انتخاب می کنم ، پسر باید خودش هم...

گفت اگر بت بگم کیه ؟ ؟ حرفتو پس می گیری ها ؟ ؟ 

گفت خوب کیه ؟

گفت دختر بیل گیتس ها ؟

گفت خوب ، با کمال میل !!

رفت پیش بیل گیتس ، گفت جناب بیل گیتس معذرت می خوام یه خواستگار خیلی خوب می خواین؟ گفت بیش از ده دوازده هزار خواستگار داره دخترم ، به اندازه ی کافی !

گفت اگر بگم این خواستگار کیه ردش نمی کنی ها !

گفت کیه ؟

گفت قائم مقام مدیر کل بانک جهانیه ها ؟

گفت اگه اونه فرق می کنه

 رفت پیش مدیر کل بانک جهانی

گفت یه قائم مقام خوب می خوای؟

گفت نه به اندازه کافی قائم مقام داریم !

گفت اگه بگم کیه فرق می کنه ها !

گفت کیه ؟

گفت داماد بیل گیتسه ها !!!

 

 

اگر این مغز راه بیوفته ، همه ی این مسائل رو حل می کنه

 

بچه ها  می دونید ثروت بیل گیتس چقدره ؟ الان می دونید که نفر اول ثروت در جهانه ‍!   قبلا؟   نه این طور نیست !

بیل گیتس الان به 50 کشور آمریکایی شخصا وام داده ،   یه زمانی نفر دوم سوم بعد از هواردیوز و بعد از ترویت و بعد از چالز و بعد از اینا بود اما الان در نقطه ی تاپ ثروته ،

بیل گیتس میگه در مورد ثروتش ، بیلگیتس میگه اگر یک ماشینی با سرعت 120 کیلومتر حرکت کند ، با سرعت 120 کیلومتر ، هر 1 کیلومتر دستش رو از پنجره در بیاره و یک بسته ی 100 تایی 100 دلاری ، یعنی یک بسته ی 10000 دلاری رو بندازه تو ماشین وبره و کیلومتر بعد بسته ی بعد و کیلومتر بعد بسته ی بعد با سرعت 120 تا ها!! مقدار پولی که جمع میکنه از سود روزانه ی من کمتره ! اینو بیل گیتس می گه ، بعد از بیل گیتس پرسیدند بهترین خاطره

ازش پرسیدند :

واقعا این بهترین خاطره  می تونه باشه برای شما ، 

از بیل گیتس پرسیدند : آقای بیل گیتس : آیا از خودت ثروتمند تر ، کسی رو سراغ داری؟

گفت آره فقط یک نفر

گفتن فرد معروفیه ؟

گفت نه

این یک آدمی است که من تا آخر عمرم نمی تونم ثروتم رو با اون برابر کنم

گفت من سالها پیش ، میدونید که بیل گیتس کارمند اخراجی بود ! گفت زمانی که من از اداره اخراج شدم و مترصد (چشم براه) این بودم که یه تکه زمین از زمین پدرم رو که برای من مانده بود رو بفروشم و عملیات طراحی ماکروسافت رو با اون شروع کنم

گفت زمانی که یک کارمند اخراجی بودم  در فرودگاه نیو یورک ، یه پروازی داشتم ، گفت همینطور که داشتم توی فرودگاه تاب می خوردم ، رفتم قسمت نشریات ، چشمم خورد به یک روزنامه ، از تیتر روزنامه خوشم اومد ، گفت اومدم اون روزنامه رو بخرم

دست کردم تو جیبم دیدم پول خورد ندارم !

گفت که اون پسر روزنامه فروش که یه پسر سیاه پوست ده دوازده ساله ای بود ، گفت اشکال نداره روزنامه رو بردار

گفتم بردارم برا خودم ؟ ؟  ؟؟  گفت آره بردار برا خودت گفتم خوب چرا   ؟   تو که این طور ضرر می کنی ! گفت نه اشکال نداره خودم بت می بخشم گفت سه ماه بعد باز به طور تصادفی من توی همون فرودگاه قرار گرفتم و باز اومدم ،  از تیتر یه مجله ای خوشم اومد یه مجله ی گران قیمت ! گفت اومدم اون مجله رو بخرم باز پول خورد نداشتم

گفت  ایشون به من گفت که مجله رو بردار برا خودت !!

بش گفتم که پسر جان من سه ماه پیش اومدم روزنامه بگیرم پول خورد نداشتم به من بخشیدی ، الان هم که داری این مجله رو می بخشی تو ضرر می کنی آخرش ، گفت نه ! این از سودمه ! در حدی نیست که ضرر بزنه به خود شرکت، از سودمه میبخشم

گفتم آخه برا چی می بخشی ؟ گفت دوست دارم ، دلم می خواد ! خوب شما اگر که ،   من دوست دارم به شما ببخشم

بیل گیتس میگه  من پس از رسیدن به اون قدرت بالا در طراحی ماکروسافت  و رسیدن به اون ثروت عظیم ، میگه سالهای سال ، من در اندیشه ی این انسان بودم ، گفت 19 سال بعد موقعی که رسیدم به اوج قدرت ، یه اکیپی رو مامور کردم که دنبال این فرد بگردند و اینو هر جایی که هست اگر زنده است ، اگر هم مرده خانوادشو ، پیدا کنند و برای من بیارند  ، گفت بعد از 19 سال که اومدن از طریق سوابق و پرونده های توی اون فرودگاه بررسی کردند ، متوجه شدند که این یک چوان سیاه پوست آمریکایی مسلمان که بعد از کنار گذاشتن روزنامه فروشی الان دربار یک هتل ، گفت به هر حال ما اینو پیدا کردیم و فرا خواندیم به دفترم و ایشون اومد ، گفت موقعی که اومد ، گفتم منو میشناسی؟؟؟؟؟؟/

گفت که بله ، جناب بیل گیتس بزرگ          ، شما را همه ی دنیا می شناسن

گفتم تو منو به خاطر نمیاری ، گفت نه !

گفتم اما من از تو یه خاطره دارم !  گفت زمانی که در فرودگاه روزنامه می فروختی ، قضیه رو بهش گفت ، بعد بش گفت که من می خوام جبران کنم به من اجازه بده که اون لطف تو رو جبران کنم ، بعد خیلی جالبه این چیزی  که خود بیل گیتس می  گه ، اینو در لکسپرس فرانسه زده ، این خاطره رو ، میگه ، بیل گیتس میگه این پسر می خندید ، گفت ازش پرسیدم برا چی می خندی؟؟

گفت می خوای با چی جبران کنی ، مثلا چی می خوای  به من بدی؟؟؟؟

گفت هر چی تو بخوای !!!

گفت مثلا چی کار میخوای بکنی !

گفت هر چی تو بخوای ، تو هر چی بخوای من بهت می دم ، دیگه این کلمه سیر آبت نمی کنه !؟

من به 50 کشور آفریقایی شخصا وام دادم ، تو هر چی بخوای بهت می دم ، گفت یه مرتبه بیشتر خندید ،       و من متعجب بودم از خنده ی این آدم !!!

گفتم برا چی می خندی؟؟

گفت برا اینکه آقای بیل گیتس نمی تونی جبران کنی !!!!!؟!!!!!؟؟!!؟!؟؟!

گفتم برا چی نمی دونم ؟

گفت خیلی فرقه بین اون کاری که من کردم و این کاری که تو می کنی !

آقای بیل گیتس من در اوج نداشتنم به تو بخشیدم ، و نو می خوای در اوج داشتنت ببخشی!!

و این جبران نمی کنه ! این اون کارو نمی کنه !

بیل گیتس می گفت که همواره احساس می کنم ثروتمند تر از من ؛ ثروتمند تر از شخصیت هر انسانی مثل من این انسانه ، این انسانی که در اوج نداشتن ، بخشید!

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۱ فروردين ۹۲ ، ۱۳:۳۸
  • محمد رحیمی

* توجه*
 ارتباط با آقای دکتر انوشه جهت مشاوره یا درخواست اجرای همایش و کارگاه های آموزشی فقط با شماره های:
09122576916
09122980215
خانم رضوانی همه روزه از ساعت ۱۴ الی ۲۲ تماس بگیرید.

@

  • محمد رحیمی